eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 🔰" از تو حرکت , از خدا برکت " 💢بازرگانی که ورشکست شده بود، نزد امام صادق (ع) رفت و گفت: « ور شکست شدم دیگر هیچ سرمایه ای ندارم . حضرت فرمود: «مغازه که داری» گفت: «بله!» امام صادق فرمود :« برو مغازه را جارو کن، تمیزش کن و دم مغازه بنشین و دعایی هم حضرت فرمودند که برای برکت کسب و کارش خوانده شود. چند روز گذشت و تاجری به مغازه این شخص مراجعه کرد و گفت: « من جنس دارم جا ندارم، اجازه می دهی جنس ها را بریزم در مغازه تو بفروشم و در ازای آن هم به تو پولی پرداخت کنم؟» تاجر اجناسش را در مغازه این شخص ریخت و همانطور که می فروخت این شخص ورشکسته خطاب به تاجر گفت: « چند تا ازاین اجناست را به من می دهی، من هم بفروشم و در ازای آن پولش را به تو بدهم» گفت: این چند جنس هم برای فروش نزد تو باشد. این موضوع باعث شد که کار هر دو هم تاجر و هم شخص ورشکسته رونق پیدا کند. حالا فرض کنید این تاجر ورشکسته در خانه می نشست و دائم می گفت که خدایا روزی من را بده، دائم می گفت :« یا رزاق روزی من را بده» تنها با دعا کردن و از خدا خواستن رزق و روزی نمی آید، از قدیم گفته اند: از تو حرکت ، از خدا برکت مردم قدیم در کسب و کارشان به مواردی اعتقاد داشتند که درحال حاضر کمتر مشاهده می شود، صبح زود که کرکره مغازه رو می داند، بالا، می گفتند: « خدایا به امید تو، نه به امید خلق روزگار» @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
💢شب اول قبر آیت‌‌الله حائری و عنایت امام رضا علیه السلام بعد از مرگ آیت الله حائری شبی اورا در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم،همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم: خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم….همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره ‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. وآقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد.. 📚ناقل آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی(ره) ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
❌در زمان اشغال هند توسط بریتانیا، روزی افسر انگلیسی بدون هیچ دلیلی سیلی محکمی به یک شهروند هندی زد‼️ شهروند ساده هندی برگشت و چنان با مشت به روی افسر بریتانیایی زد که او در اثر شدت ضربه وارده به زمین افتاد‼️ 🔸افسر بریتانیایی از این عکس العمل هندی وحشت زده و خشمگین شده بود ولی چون تنها بود چیزی نگفت و بطرف مقر سربازان بریتانیایی رفت تا با گرفتن نیرو برگردد و جواب مرد هندی را بدهد که جرات کرده به افسر امپراطوری سیلی بزند که آفتاب در قلمرو آن غروب نمی کند... 🔹پیش ژنرال انگلیسی رفت و از او خواست تا سرباز به او بدهد تا برگردد و جواب این بی ادبی را به هندی دهد‼️ اما ژنرال انگلیسی بدون این که جواب او را بدهد، او را به اتاقی برد که در آن پول نگهداری میشد و گفت: این 50000 روپیه را بردار و برو به آن هندی بده و در مقابل کاری که انجام دادی از او معذرت بخواه⁉️ 🔸افسر با شنیدن این حرف معترضانه گفت: هندی بدبخت به یک افسر ملکه سیلی زده است و این یعنی بی احترامی به امپراطوری انگلیس، ولی شما بجای مجازات به من می گویید به او پول بدهم و عذرخواهی کنم⁉️ ژنرال با خشم گفت: این یک دستور است باید بدون چون و چرا اجرا کنی⁉️ 🔹افسر به ناچار پول را به مرد هندی داد و عذرخواست هندی پذیرفت و با خوشحالی تمام پول را از او گرفت و یادش رفت که او حق داشته اشغالگر وطنش را بزند‼️ پنجاه هزار روپیه آن زمان پول هنگفتی بود و او با آن خانه خرید و با بقیه اش چندین ریکشا (وسیله ی حمل و نقل درون شهری در هندوستان) گرفت و با استخدام چند راننده آن ها را به کرایه داد...‼️ 🔸روزگار گذشت و وضع زندگی او بهتر شد تا این که به یکی از تجار در شهر خود تبدیل شد‼️ او فراموش کرده بود که با گرفتن پول از کرامتش گذشته ولی انگلیسی ها آن سیلی او را فراموش نکرده بودند‼️ 🔹روزی ژنرال انگلیسی، افسرِی را که از هندی سیلی خورده بود فراخواند و به او گفت: آیا آن هندی را که به تو سیلی زده بود به یاد داری⁉️ افسر پاسخ داد: بلی چگونه می توانم او را فراموش کنم. 🔸ژنرال گفت: حال وقتش است که بروی و انتقام آن سیلی را ازش بگیری، ولی او را در حالی با سیلی بزن که مردم در دور و برش جمع باشند⁉️ 🔹افسر گفت: آن روز که هیچ کس را نداشت مرا از زدن او بازداشتی حال که صاحب جاه و جلال و خدمه شده میگویی برو او را بزن⁉️ می ترسم افرادش مرا بکشند. 🔸ژنرال گفت: خاطرت جمع باشد، نمی کشند، فقط برو و آن چه را که گفتم انجام بده و برگرد. 🔹وقتی افسر انگلیسی داخل خانه هندی شد او را در میان جمع کثیری از مردم یافت در حالی که خادمان و محافظانش او را احاطه کرده بودند، بدون مقدمه بطرف او رفت و با سیلی چنان محکم به رویش کوبید که بر زمین افتاد، افسر ایستاده بود تا عکس العمل او را ببیند ولی هندی بدون هیچ عکس العملی از جایش بلند هم نشد و به طرف انگلیسی حتی چشم بالا نکرد⁉️ 🔸افسر از تعجب دهنش باز مانده بود ولی خوشحال از گرفتن انتقام نزد ژنرال خود برگشت ژنرال به افسرش گفت : خیلی خوشحال به نظر می آیی‼️ 🔹افسر پاسخ داد: بلی برای بار اول که او را با سیلی زدم او محکم تر بر رویم کوبید در حالی که فقیر بود ولی امروز که او صاحب جاه و جلال و خدمه است حتی پاسخ سیلی ام را با حرف هم نداد، این مرا به تعجب واداشته است⁉️ 🔸ژنرال در پاسخ افسرش گفت: دفعه اول او «کرامت» داشت و آن را بالاترین سرمایه خویش می پنداشت، برای همین از آن دفاع کرد‼️ 🔹ولی دفعه دوم، او کرامت خود را به پول فروخت‼️ برای همین از آن نتوانست دفاع کند «چون می ترسید که مصالح و منافع خود را از دست بدهد»‼️ 🔻این داستان حکایت افراد زیادی است آنان که با گرفتن پول و مقام، حقوق و وام نجومی، ملک و زمین و اموال، رانت و اختلاس و پارتی و سایر امتیازات، فرستادن فرزندان شان به اروپا و آمریکا و... کرامتِ خویش را فروخته اند‌⁉️ از ترس باختن اندوخته های کاذب خود سکوت کرده اند زیرا دیگر کرامتی برایشان باقی نمانده که از آن دفاع کنند لذا لال شده اند⁉️ داستانی آشنا ... نکته ای ظریف...... و پیامی روشن.... برای همه ما‼️ مراقب کرامت خود باشیم‼️ •✾📚@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚 شخصی را قرض بسیار آمده بود. تاجری کریم را در بازار به او نشان دادند که احسان می کند. آن شخص، تاجر سخاوتمند را در بازار یافت و دید که به معامله مشغول است و بر سر ریالی چانه می زند، آن صحنه را دید پشیمان شد و بازگشت. تو را که این همه گفت وگو ست بر دَرمی، چگونه از تو توقع کند کسی کَرمی؟ تاجر چشمش به او افتاد و فهمید که برای حاجت کاری آمده است پس به دنبال او رفت و گفت با من کاری داشتی؟ شخص گفت: برای هر چه آمده بودم بیفایده بود. تاجر فهمید که برای پول آمده است. تاجر به غلامش اشاره کرد و کیسه ای سکه زر به او داد. آن شخص تعجب کرد و گفت: آن چانه زدن با آن تاجر چه بود و این بذل و بخششت چه؟ تاجر گفت: آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خدا...! در کار خیر طرف حسابم با خداست او خیلی خوش حساب است. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
✨﷽✨ ✍در روایتی آمده است: یک قاضی مقدّس و بسیار عابد از دنیا رفت. او حقّی را ناحق نمی کرده و علاوه بر شهرت به قضاوت عادلانه، مۆمن و متّقی بوده است و از این رو همسرش یقین داشته که وی بهشتی است. وقتی زن جسد شوهر را در لحد قرار داد و پارچه روی صورت او را کنار زد، دید ماری از بینی او بیرون آمد و شروع به کندن و خوردن صورت او کرد. زن از این وضعیت عجیب ترسید. هنگام شب، شوهر خود را درخواب دید و از آنچه رخ داده بود سۆال کرد و گفت: تو که انسان خوبی بودی! پس این مار چه بود؟ قاضی جواب داد: آن به خاطر برادر توست. روزی برادر تو با کسی نزاع داشت. برای حلّ مسأله به نزد من آمدند و من در دل خود دوست داشتم که حق با برادر تو باشد. نه اینکه العیاذبالله ناحقی باشد، بلکه دوست داشته حق با برادر زنش باشد البته نتیجه حکمیّت به نفع برادرت شد و من از این امر خوشحال شدم و با اینکه واقعاً حق با برادر تو بود، اکنون گرفتارم. همین که قاضی در دل بین دو مسلمان تفاوت قائل شده، عمل او در برزخ مجسّم شده و موجب آزار او گردیده است ⚠️مواظب حق دیگران باشیم گناهی که خدا آن را تا بنده حلال نکند نمی بخشد 📚 الکافی، ج 7، ص 410 •✾📚 ‌‌↶به مابپـــ💕ــــیوندید↷ @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🔸به یاد خدا باشید یا با تسبیح یا با دل. 🔹یاد خدا با دل خیلی اهمیت دارد. گاهی اوقات انسان با زبان در حال گفتن ذکر استغفار است، اما گناه هم می کند. ✍ در حدیث آمده که : « کسی که در حال گناه کردن استغفار میکند، خود را مسخره کرده است. 🔸یکی از علما می گفت: سی سال پیش سوار اتوبوس بودم، یک حاجی هم جلوی من نشسته بود. 🔸 هر زن بی حجابی که وارد اتوبوس می شد، حاجی نگاه می کرد و یک « استغفر الله » می گفت. پشت سر هم هر زنی که وارد می شد، حاجی این کار را می کرد. 🔸یک وقت در یکی از ایستگاه ها یک خانم بی حجاب سوار ماشین شد، حاجی متوجه او نشد، من با دست به شانه اش زدم و گفتم : « حاج آقا، یک استغفر الله دیگر هم سوار اتوبوس شد! شخص حاجی با شنیدن حرف من ناگهان برگشت و متوجه شد یک عالم پشت سرش نشسته و مراقب اوست و فهمیده که شیطان او را بازی داده است. جیک نزد. 🔥 شیطان این قدر عجیب است که در حالی که مشغول استغفار هستی، شما را به گناه می اندازد. این ذکر به درد نمی خورد. چون دل به یاد خدا نیست. 🔸 حاجی پشت سر هم می گفت:« خدا لعنت کند کسانی را که اینها را بی حجاب کرده اند» اما با این حال، خودش، محو تماشایشان بود. اگر دل انسان به یاد خدا باشد که چشم، به زن نامحرم نگاه نمی کند! تسبیح در دست و ذکر استغفار هم بر لب، اما دل به یاد خدا نیست! 👌از خدا بخواهید که دل هایتان به یاد او باشد. این مطلب را یادگاری از من داشته باشید: ذکر خالی، چنگی به دل نمی زند! 📚 محمودی گلپایگانی ، در محضر مجتهدی ج 2، ص 165،انتشارات مستجار،1392 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🚫هیچگاه سعی نکنید فرد بیهوش را بلند یا با پاشیدن آب روی صورتش او را هوشیار کنید 👈پاهایش را بالا، دکمه‌ها، لباسهای تنگ او را باز کنید و اجازه ندهید بلافاصله بعد از هوشیار شدن بایستد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ ✅ده درس مهم زندگی که دیر یادشان گرفتیم ... درس اول: این لحظه، زندگی شماست! زندگی شما بین لحظاتی که به دنیا می‌آیید و می‌میرید نیست. زندگی شما بین الان و نَفَس بعدی است. زمان حال - همین حالا و همین جا - تنها چیزی است که زندگی به شما داده است. پس از هر لحظه استفاده کامل ببرید و با مهربانی و در آرامش زندگی کنید، بدون ترس و پشیمانی و با هر چه که دارید، بهترین کاری را که می‌توانید را انجام دهید؛ چون این تنها چیزی است که می‌توانید از کسی انتظار داشته باشید،(بهترین کار با هرچه دارید) ازجمله خودتان ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌺 🔹 هنگام خارج شدن از منزل ↯ هفتاد هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود 🔹 هنگام ورود به منزل ↯ قطحی و فقر هرگز به منزل تان نرسد 🔹 بعد از وضو ↯ هفتاد مرتبه درجه را بالا می برد 🔹 قبل از خواب ↯ فرشته ها تمام شب محافظ شما باشند 🔹 بعد از نماز واجب فاصله بین شما و بهشت فقط مرگ می شود 📚 ثواب الاعمال و عقاب الاعمال @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
حواسمان به چروک هایِ دور چشم مادرانمان و لرزش دست های پدرانمان باشد حواسمان به تٙر شدنر های گاه و بیگـاهِ چشم هایِ کم سو و دلتنگیِ شان باشد حواسمان باشد آن ها خیلی زود پیــر می شوند و خیلی زودتر از آنـچه فکـرش را می کنیـم از کنارمان می رونـد. حواسمان باشد به دلگیـریِ غروب هایِ تنهاییِ شان... حواسمـان باشد که آن ها تمامِ عمـر حواسشان به مـا به آرام قد کشیدنمان، نیاز ها و نازهایمان بوده است. آن ها یک روز آنقدر پیـر میشوند که حتی اسم هایمان را هم فراموش می کنند. حواسمان به گرانترین و بی همتا ترین عشق هایِ زندگیمان به بابا به مامان ها خیلی باشـد ♡••♡••♡••♡••♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اگر کسی را دیدید که از همه چیز لذت می برد سخت نمیگیرد، میبخشد میخندد، میخنداند او نه بی مشکل است، نه شیرین مغز،او طوفانهای هولناکی راپشت سر گذاشته و اکنون قدر داشته هایش را میداند ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌♡• •♡ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊🔊 ⭐ شب بهانه قشنگی‌ست برای سکوت 🌺 طبیعت هم ساکت است ⭐️ و به صدای خدا گوش می‌دهد 🌺 سکوت کنیم تـا صدای خدا را بشنویم 🌙 شبت معطر به عطر گل و در پناه خدا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh