هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 ماه شعبان مبارک
💖 ماه درآویختگانبهشاخههایطوبی
💖براتون ماهی پر از خیر و
💖برکت های مادی و معنوی
💖شادی و خوشبختی
💖سلامتی و دل خوش
💖آمرزش گناهان و مغفرت الهی
💖و عاقبت بخیری آرزو دارم 🤲
💖 تقدیم با بهترین آرزوها
💖 چهارشنبه تون پر خیر و برکت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕
تکرار کنیم🌸
من در میدانی بیکران و سرشار از شادی و عشق هستم.زندگیام زیبا و رو به کمال و شکوفایست من برای دریافت انرژی مثبت آماده هستم
خدایا سپاسگزارم❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیثگراف☝️
🌺امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند :
📄إنَّ أهْنَأ النّاسِ عَیْشاًَ مَنْ کانَ بِما قَسَمَ اللهُ لَهُ راضِیاً
📜گواراترین زندگی برای کسی است که به آنچه خداوند قسمت او کرده، خرسند باشد.
📚غررالحکم و دررالکلم، ح ۳۳۹۷
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
13.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#احکام_شرعی #احکام_وضو
⭕️🎥 سوال
⁉️ چرا اهل تسنن پاهای خود را می شویند و شیعیان پاهای خود را مسح می کشند؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
11.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ
📄الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ
📜آنان كه به غيب ايمان مىآورند و نماز مى گزارند، و از آنچه روزيشان دادهايم انفاق مى كنند.
📚(سوره بقره آیه ۳)
🌺امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه فرمودند:
📄فِی قَوْلِ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ قَالَ: مَنْ أَقَرَّ بِقِیَامِ الْقَائِمِ (علیه السلام)أَنَّهُ حَقٌّ.
📜منظور از ایمانآورندگان به غیب کسانی است که به حقّانیّت قیام قائم (علیه السلام) اقرار کردهاند.
#تفسیر_آیات
📚(تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱، ص۱۱۸)
📚(بحارالأنوار، ج۵۲، ص۱۲۴)
📚(کمال الدین، ج۱، ص۱۷)
📖#آیهگرافی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
سلطان محمود غزنوی دستور داد هرکس جمله حکیمانه ای بگوید به او صد سکه طلا بدهند.
روزی که از کنار مزرعه ای میگذشت پیرمردی را دید که در حال کاشتن نهال زیتونی است سلطان جلورفت و از پیرمرد پرسید نهال زیتون بیست سال طول میکشد تا ثمر بدهد تو با این سن و سال به چه امیدی این نهال را میکاری؟
پیرمرد لبخندی زد و گفت : دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میکاریم تا دیگران بخورند!
سلطان ازجواب پیرمرد خوشش آمد و گفت: واقعأ جواب حکیمانه ای بود و دستور داد به او صدسکه طلا بدهند.
پیرمرد خندید شاه گفت چرا میخندی؟ پیرمرد گفت زیتون بعد از بیست سال ثمر میدهد اما زیتون من الان ثمر داد! سلطان باز هم از سخن پیرمرد خوشش آمد و دستور داد به او صدسکه دیگر بدهند. پیرمرد باز هم خندید سلطان گفت :
این بار چرا میخندی؟
پیرمرد گفت زیتون سالی یکبار ثمر میدهد اما زیتون من امروز دوبار ثمر داد!! سلطان دستور داد صدسکه دیگر به او بدهند.
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
#داستان_آموزنده
🌴 هیـزم شڪن پیـری از سخـتی روزگار وکهـولت ، پشتـش خمیـده شـده بـود.مشغـول جمـع ڪردن هیزم از جنگل بود. آن قـدر خستـه ونا امیـد شده بود ڪه دستـه هیزم را به زمیـن گذاشت وفریاد زد: دیگر تـحمل این زندگی را ندارم،کاش همیـن الان مـرگ به سـراغم می آمـد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خـارج شد، مرگ به صورت یک اسڪلت وحشتنـاک ظـاهر شد و به او گفت: چه می خـواهی ای انـسان فانی؟شنیدم مرا صـدا کردی. هیـزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد: ببخشید قربان، ممکن است کمک کنید تا من این دستـه هیزم را روی پشتم بگذارم.
گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کـنیم چون ممکن است بر آورده شـود وآن وقت ...
" تفڪر خود را تغییـر دهیـد تا زندگی شما تغییـر ڪند"
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دکتری به خواستگاری دختری رفت، ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول می کنم که مادرت به عروسی ما نیاید.
آن جوان به فکر فرو رفت و نزد یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت.
در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تأمین کند، در خانه های مردم رخت و لباس می شست.
حالا دختری که خیلی دوستش دارم، شرط کرده است که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است.
این موضوع مرا خجالت زده کرده و بر سر دوراهی مانده ام، به نظرتان چه کار کنم؟
استاد به او گفت از تو خواسته ای دارم، به منزل برو و دستان مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و به تو می گویم چه کار کنی.
جوان به منزل رفت و با حوصله دستان مادرش را در دست گرفت که بشوید ولی ناخودآگاه اشک بر روی گونه هایش سرازیر شد، زیرا اولین بار بود که دستان مادرش درحالی که از شدت شستن لباس های مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته بودند را دید؛ طوری که وقتی آب را روی دستان مادر می ریخت، از درد به لرزه می افتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتوانست تا فردا صبر کند و همان موقع به استاد خود زنگ زد و گفت ممنونم که راه درست را به من نشان دادید.
من مادرم را به امروزم نمی فروشم، چون او زندگی اش را برای آینده من تباه کرده است.
⚡️برای سلامتی تمام مادران صلوات
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
عاقبت دست درازی به دختر جوان
🔅زید نساج می گفت : پیرمرد همسایه ای داشتم که کمتر او را می دیدم . روز جمعه ای بود ، او لخت شده بود تا غسل جمعه را انجام دهد . در پشتش زخمی را دیدم که به اندازه یک وجب و جایش چرک کرده بود . نزدیکش رفته و علت زخمش را پرسیدم . ابتدا چیزی نگفت ، اما وقتی بیش از حد اصرار کردم بناچار داستانش را چنین شروع کرد .
✨در جوانی با چند نفر از دوستانم به فسق و فجور و کارهای زشت و گناه مشغول بودیم . هر شب در خانه یکی از دوستان جمع می شدیم . تا این که شبی نوبت من شد . در خانه چیزی موجود نبود . ناگزیر شمشیرم را برداشتم و از کوفه بیرون رفتم ، شاید کسی از کنارم رد شود و من به او دستبرد بزنم . مدّتی گذشت ، هوا ابری و تاریک شد . ناگهان رعد و برق شروع شد و برقی جستن کرد و من در روشنایی برق ، دو زن را مشاهده کردم . خودم را به سرعت به آنها رسانیدم و فریاد زدم : هر چه دارید فورا بدهید و گرنه کشته می شوید آن دو زن بیچاره ، جواهراتی را که همراه داشتند به من دادند .
🔅در این هنگام برق دیگری جستن کرد ، متوجه شدم که یکی از آنها جوان و زیبا و دیگری پیر است . شیطان مرا فریب داد ، خواستم به آن زن جوان دست درازی کنم . پیر زن پیراهنم را گرفت و التماس کنان گفت : دست از این دختر بردار ، او یتیم است و من خاله او هستم . او فردا شب با پسر عمویش ازدواج می کند . امروز از من خواست که او را به زیارت قبر حضرت علی (ع ) ببرم ، شاید پس از رفتن به خانه شوهر دیگر موفق به زیارت نشود . بیا و به خاطر حضرت علی (ع ) دست از او بردار . من اعتنا نکرده و دختر را به زمین انداختم . در این موقع دختر در کمال یاس و دلشکستگی گفت :
یاعلی ! به فریادم برس.
✨ناگهان صدایی از پشت سرم شنیدم . سواری به من نهیب زد : بر خیز ! من با کمال غرور گفتم : آیا می خواهی شفاعت این زن را بکنی ؟ تو خودت نمی توانی از چنگم بگریزی . تا این جسارت را کردم ، نوک شمشیر را به پشتم فرو کرد ، من افتادم . آن دو زن به سوار گفتند : لطف کردی که ما را از دست این ظالم نجات دادی ، خواهش می کنیم ما را تا قبر علی (ع ) همراهی کن . آن سوار با صدای گرم و مهربان فرمود : زیارت شما قبول است ، من خودم علی بن ابی طالب هستم !
🔅اینجا بود که من از کار زشت خود پشیمان شدم . فورا خودم را به پای حضرت انداختم و عرض کردم : آقا ! من توبه کردم ، مرا ببخش .
حضرت فرمود : اگر واقعا توبه کرده باشی ، خدا می پذیرد . عرض کردم : این زخم ، مرا بسیار آزار می دهد . آن حضرت مشتی خاک برداشت و بر پشت من زد . زخم من بهبود یافت ولی اثر آن برای همیشه بر پشتم باقی ماند .
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
اگر پيش همه شرمندهام - پيش دزده رو سفيدم
يكی از ثروتمندان ، ميهمانی باشكوهی ترتيب داد و از همهی اشراف و مقامات بلندپايهی شهر دعوت كرد تا در ميهمانیاش شركت كنند.
همهی ميهمانان خوشحال بهنظر میرسيدند. انواع و اقسام غذاها، ميوهها، نوشيدنیها، شيرينيها و خوردنیهایی ، براي پذيرايی از ميهمانان آماده شده بود . خدمتگزاران از ميهمانان پذيرايی میكردند.
يكی از خدمتگزاران بيمار و ضعيف بود و قدرت حركت زيادی نداشت. به همين دليل كارش اين شده بود كه گوشهای بنشيند و كفش ميهمانان را جفت كند.
بهخاطر بيماری حال و حوصلهی خنديدن و خوشآمد گفتن هم نداشت. سرش را پايين انداخته بود و كار خودش را میكرد.
ناگهان يكی از ميهمانان با صدای بلندی گفت: "ساعتم! ساعت طلای گرانقيمتم نيست."
ميهمانان دور مردی كه ساعت طلايش گم شده بود، جمع شدند و هركس حرفی میزد:
مطمئن هستيد كه آن را با خودتان آورده بوديد؟
نكند ساعتتان را توی خانهی خودتان جا گذاشته باشيد.
بهتر نيست جيب لباسهايتان را يکبار ديگر بگرديد؟
شايد كسی ساعت شما را دزديده باشد.
آخر اينجا كسی نيست كه اهل دزدی باشد.
بله، راست میگفت. كسی باور نمیكرد كه حتی يكی از آن ميهمانان ثروتمند و با شخصيت دزد باشد.
صاحب ساعت گفت: "بله حتماً يکنفر آن را دزديده است. من ساعت طلايم را با خودم به اينجا آورده بودم. مطمئنم، همين نيمساعت پيش بود كه به ساعتم نگاه كردم ببينم ساعت چند است."
صاحب ساعت از اينكه ساعت باارزش و طلای خودش را از دست داده خيلی ناراحت بود. اما ميزبان از او ناراحتتر بود. او اصلاً دلش نمیخواست ميهمانی باشكوهش بهم بخورد و آن همه هزينه و دردسری كه تحمل كرده از بين برود.
ميهمانی تقريباً بهم خورد. همه دنبال ساعت طلا میگشتند . اوضاع ناجور ميهمانی را فرياد يکنفر ناجورتر كرد: "هر كس خواست از باغ خارج شود بگرديد تا شک و ترديدها از بين برود."
اين حرف، توهين بزرگی به آن ميهمانان عاليقدر به حساب میآمد
صدای اعتراض همه بلند شده بود كه ناگهان يكی از ميهمانان رو كرد به بقيه و با صدای بلند گفت: "ما آدمهای با شخصيتی هستيم. مسلماً دزدی ساعت كار هيچ يک از ما نيست. اما من فكر میكنم دزد ساعت را پيدا كردهام."
همه به حرفهای او توجه كردند. او با اطمينان خدمتگزار بيمار و ضعيف را نشان داد و گفت: "رفتار او خيلي مشكوک است. حتماً ساعت را او دزديده است."
پيش از اينكه صاحب ميهمانی واكنشی از خود نشان بدهد، خدمتگزاران ديگر به سر آن خدمتگزار بيچاره ريختند و تمام سوراخسمبههای لباسش را جستجو كردند.
خدمتگزار بيچاره كه گناهی نداشت، با ناله گفت: "اگر پيش همه شرمندهام، پيش دزد رو سفيدم. لااقل يکنفر توی اين جمع هست كه به بیگناهی من اطمينان دارد. و او كسی جز دزد ساعت طلا نيست."
نگاه خدمتگزار بيچاره، هنگامی كه اين حرف را میزد، بهسوی همان كسی بود كه او را متهم به دزدی كرده بود. ناخودآگاه همه متوجه او شدند. ميزبان بهطرف او رفت و گفت: "چه ناراحت بشوی و چه نشوی بايد تو را بگردم." و پيش از آنكه مرد فرصت دفاع از خود را پيدا كند، به جستجوی جيبهای او پرداخت.
خيلی زود ساعت طلا از توی جيب بغل ميهمان ثروتمند پيدا شد. همه فهميدند كه بيهوده به خدمتگزار بيچاره اتهام دزدی زدهاند. ميهمان با سری افكنده ميهمانی را ترک كرد.
از آن به بعد، وقتی آدم بیگناهی امكان دفاع از خود را نداشته باشد، میگويد: "اگر پيش همه شرمندهام، پيش دزد روسفيدم."
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
به مناسبت سالروز درگذشت علامه دهخدا
#ضرب_المثل
✅پیشینه ضرب المثل جواب ابلهان خاموشی ست!
نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد ، روستایی سوار بر الاغ آنجا رسید
از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود را به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند ...
شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند!
روستایی آن سخن را نشنیده گرفت ، با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد . روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد!
شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود! روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد . قاضی از حال سوال کرد ، شیخ هم چنان خاموش بود . قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است؟
روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد . پیش از این با من سخن گفته ،
قاضی پرسید : با تو سخن گفت؟
او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت ...
شیخ پاسخی گفت که زان پس در زبان پارسی مثل گشت :
" #جواب_ابلهان_خاموشی_است"
📚امثال و حکم«علی اکبر دهخدا »
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ملانصرالدین از محلى رد میشد دید كه ۳ نفر به دعوا كردن مشغولند. پرسید چی شده؟ گفتند ۷ تا گردو داریم میخواهيم بین هم تقسیم کنیم. و ملا را بین خودشان قاضی کردن
ملا گفت خدایی تقسیم کنم یا انسانی؟
گفتند خوب معلوم است خدایی تقسیم کن!
ملا به اولی ۵ تا گردو داد به دومی ۲ تا و یك پسگردنی هم زد به سومی
گفتند این دیگر چه جور تقسیم کردنی بود؟!
ملا گفت اگر به دقت نگاه کنیند ، خداوند نعمتهايش را اينگونه بین بندگانش تقسیم کرده است...!
عدالت با مساوات يكى نيست.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان