eitaa logo
طه. یافاطمة الزهراء(سلام الله علیها) اغیثینا🌷
390 دنبال‌کننده
9هزار عکس
11.3هزار ویدیو
43 فایل
« آل طه علیهم السلام » کانال اعتقادی ، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی، برای رسیدن به جامعه و تمدن اسلامی و عصر ظهور مولا حجة ابن الحسن عج به علمداری حضرت امام خامنه‌ای، متع الله المسلمین بطول بقائه ارتباط با ادمین 🌐 @Taha_Taha
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸تقسیم🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی ««قسمت پنجم»» یک هفته بعد-استامبول – میدان تقسیم بابک در محوطه سبز جلوی ایستگاه مترو در حال قدم زدن بود. از یکی از دکه ها نوشابه گرفت و به راهش ادامه داد. پس از چند قدم راه رفتن، روی یکی از نیمکت ها نشست و نوشابه اش را باز کرد و دو قلپ سر کشید و از دور، به جمع هایی که با خنده و قهقهه دور هم جمع شده بودند، با حسرت نگاه میکرد. پس از نیم ساعت، دکه دار(مردی پنجاه ساله) که در حال تعطیل کردن بود، چشمش به بابک خورد و در حالی که دریچه آهنی دکه اش را میبست، دو سه بار دیگر به بابک نگاه انداخت و وقتی کارش تموم شد به طرفش رفت و کنارش نشست. بابک متوجه حضور آن مرد شد و کمی جمع و جور نشست و لحظه ای به قیافه آن مرد نگاه کرد. دکه دار با زبان فارسی سلیس گفت: یک هفته است که هر شب میایی اینجا و یه شب چیبس و یه شب نوشابه و یه شب شیر پاکتی و یه شب دو تا نخ سیگار میخری و میشینی اینجا که چی؟ بابک: اشکالی داره؟ دکه دار: نگفتم اشکال داره. دلم برات میسوزه. بابک: جدّا؟ حالا اومدی باهات درددل کنم؟ دکه دار: چرا اینقدر داغونی؟ کُنج پیشونیت چی شده؟ تا اینو پرسید، بابک یادش اومد که دستشو از پشت بسته بودند و شکنجه گر3 با کابل به سر و صورتش میزد. اونم هر چی داد و بیداد و التماس میکرد، گوش نمیدادند و بی رحمانه تر میزدند. به خودش اومد و گفت: خوب میشه. یادم میره. دکه دار: مارکه؟ بابک: زخمم؟ دکه دار: نه داداش! تیشرتتو میگم. با این سوال هم یاد اون دختره افتاد که کمکش کرد از بیمارستان نجات پیدا کنه. دختره: جایی داری بری؟ صبحونه خوردی؟ بابک: مثلا باید قبل از فرار از بیمارستان، ازم پذیرایی میکردن و صبحونه بهم میدادن؟ دختره با قهقهه گفت: میتونی مهمونم بشی. اسمم الدوزه. اسم شما چیه؟ بابک: کوچیک شما بابک! الدوز: لباسات هم خیلی داغونه آقا بابک. یه فکری به حال لباسات بکن. بابک: راستی تو چرا اینقدر فارسی خوب حرف میزنی؟ الدوز: من دانشجوی رشته ادبیات فارسیم. بابک(با تعجب): اینجا؟ یا تهرون؟ الدوز: هیچ کدوم. آنکارا درس میخونم. نگفتی! صبحونه بخوریم؟ چند دقیقه بعد، الدوز کلید انداخت و با بابک وارد خونه شدند. تا وارد شدند، دختر بچه ای پنج شش ساله دوید به سمت الدوز. دختر بچه با زبان ترکی به طرف مامانش دوید و گفت: مامان! سلام. بهتری؟ الدوز جوابش داد: قربونت برم دخترم. بیا بغلم. آره . بهترم. گفتم که چیزیم نیست. دختر بچه با تعجب به بابک نگاه کرد و از مامانش پرسید: مامان این آقا کیه؟ چقدر کثیفه! الدوز: گفته بودم نباید اشتباهات کسی جلوی خودش جار زد. الما رو به بابک: سلام. ببخشید. بابک: سلام خانم. ماشالله. ماشالله. چه دختر نازی! الدوز به بابک گفت: معرفی میکنم. دخترم آقا بابک که نیاز به کمک ما داره و خیلی نمیمونه. آقا بابک دخترم. بابک: شما که گفتی شوهر نداری! الدوز: درسته. ندارم. دیگه بابک دنباله حرفشو نگرفت و چیزی نگفت و محو سلیقه و جذابیت خونه نقلی الدوز و الما شد. تابلوها و قالیچه های کوچیک و تصاویر و نقاشی های کودکانه الما که فضا را قشنگتر کرده بود. بابک اجازه گرفت که به حمام بره و یه دوش بگیره. رفت و بعد از یه ربع بیست دقیقه خوب خودشو شست و صورتشو تیغ زد و ابرو و موهاشو مرتب تر کرد. وقتی میخواست که خودشو خشک کنه، دید یه حوله تمیز و یه دست لباس کامل مردونه که رنگارنگ بود، اونجا گذاشته بودند تا بپوشه. بابک لباسها رو پوشید و موهاشو شونه زد و اومد بیرون. الما تا چشمش به بابک خورد خیلی تعجب کرد و گفت: وَوو ... تو با بابکی که یه ربع پیش رفت حمام فرق داری! الدوز که داشت تو آشپزخونه غذا درست میکرد، وقتی حرفای الما را شنید، با یه لیوان آب پرتقال اومد ببینه چه خبره که یهو با تیپ و قیافه و جذابیت بابک مواجه شد. دست و پاش گم کرد و حواسش نبود و لیوان از دستش افتاد و شکست. با صداهای مرد دکه دار، بابک به خودش اومد: کجایی؟ عمو ! بابک: آره ... مارکه ... شما چرا ایرانی حرف میزنی؟ دکه دار: از بس ایرونی به پستم خورده. اینجا ... این میدون ... پاتوق همممه ایرونی هایی هست که یا واسه گردشگری اومدن ... یا رشته تاریخ هستن و اومدن محل تقسیم آب دوران عثمانی دیروز و نماد جمهوریت امروز ترکیه ببینن ... یا فراری و تحت تعقیبن و میان اینجا گاهی قدم بزنن و حال و هوایی عوض کنن و چارتا ایرونی ببینن و دلشون وا بشه. تو کدومشی؟ بابک: من؟ اومدم گردشگری! دکه دار: آره جان عمّت! یه هفته است فقط میایی اینجا گردشگری؟ خو برو جای دیگه! بابک: اذیت میشی که منو اینجا میبینی؟ دکه دار: نه ... وقتی مثل من زندگیت تکراری شده باشه، دنبال یه چیزی میگردی که بهش گیر بدی. بابک در حالی که داشت از جاش بلند میشد گفت: آقا خوشحال گذشت. کاری باری؟ دکه دار: نه ... قربانت ... دکه من همین بغله ... کاری داشتی بهم بگو. راستی نگفتی کارت چیه؟
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
دو هفته از اون دیدار گذشت. مرد دکه دار تا سرشو آورد بالا، بابک را جلوی خودش دید. دکه دار با تعجب گفت: از این طرفا؟ حالا ما یه چیزی گفتیم، تو چرا دیگه پیدات نشد؟ بابک: میتونی کمکم کنی؟ دکه دار: دو ساعت دیگه جلوی مترو. بابک: میبینمت. دو ساعت و نیم گذشت. دکه دار اومد و کنار بابک نشست و در حالی که آدامس میجوید از بابک پرسید: چی شده؟ بابک گفت: جیبمو زدند. جیب که چه عرض کنم. کل وسایلمو زدند. دکه دار پرسید: به خاطر همین پیدات نبود؟ بابک گفت: همه جا گشتم. دیگه حتی پول اینکه بخوام یه شب کنار خیابون بخوابم ندارم. دکه دار پرسید: چرا نرفتی اداره پلیس؟ بابک گفت: اینجوری که دستی دستی خودمو انداختم تو هچل! دکه دار: نکنه قاچاقی اینجایی؟ بابک: اگه نخوام برم اداره پلیس، تکلیف چیه؟ دکه دار: اول بگو این دو هفته کجا بودی و چطور سر کردی تا بگم چیکار کن؟ بابک: چطور؟ چرا اینقدر برات مهمه؟ دکه دار: چون سابقه نداره کسی بتونه راس راس اینجا بچرخه و جواز نداشته باشه! تو بعیده جواز داشته باشی. بابک: مسافرخونه ای که بودم، چیزی نگفتم که دار و ندارم گم شده تا بتونم بیشتر بمونم. تا دیشب که دیگه فهمید و دید پول ندارم، انداختم بیرون. یا بهتره بگم فرار کردم. چون داشت زنگ میزد به اداره پلیس. دکه دار: عجب! تو هیچ طوره نمیتونی وسایلت پیدا کنی. اونم بعد از دو هفته. اصلا بهش فکر نکن. حتی شایدم یارو تو مسافرخونه عکست داده باشه اداره پلیس و اون وقته که به قول شماها خر بیار و باقالی بار کن. بابک: پس چیکار کنم؟ دکه دار: باورش برام سخته که کسی اینجا نداشته باشی و همین جوری سرت انداخته باشی پایین و اومده باشی اینجا. بابک: نیومدم جواب پس بدم. اگه میخواستم جواب پس بدم، ترجیح میدادم دستگیرم کنن و لااقل بدونم شبها سرپناه دارم. دکه دار: خب حق بده به من. آدم حتی اگه بخواد صدقه هم بده، تا ندونه طرفش واقعا فقیر هست دست نمیکنه تو جیبش. بابک: اما من نیومدم بهم صدقه بدی. فقط میخوام راهنماییم کنی که چیکار کنم؟ دکه دار: باشه. قبول. ولی اعتمادمو جلب کن. بابک: چطور؟ دکه دار: چرا پناهنده شدی؟ بهتره بگم چرا اینجایی؟ بابک: چون دنبالمن. دکه دار: چیکار کردی؟ همه گذشته تو ذهن بابک مثل یه فیلم سینمایی تکرار شد. چیزی بالغ بر سیصد نفر که تعداد زیادیشون صورشون پوشونده بودند ریخته بودن تو خیابون و شعار میدادند «برگرد شاه برگرد شاه برگرد شاه» «کشور که شاه نداره، حساب کتاب نداره» وسط همه شلوغی ها یکی دو نفر که صورتشون با ماسک سیاه پوشونده بودند چشمشون به تابلوی یکی از پاسگاه های نیرو انتظامی افتاد که بالای یکی از ساختمان های آنجا نصب شده است. به هم اشاره کردند و یه نفرشون با تلاش فراوان و به سختی از دیوارها بالا رفت. در حالی که کم کم توجه جمعیت کف خیابون به طرف جوانی جلب شد که در حالا بالا رفتن از دیوارها بود، به آن تابلو رسید. چاقویی از جیبش درآورد و چهار گوشه اون تابلو را به زور برید. جمعیت پایین، همه دست و جیغ و هورا راه انداخته بودند. وقتی این حجم از استقبال و جوّ را دید، تابلو را به صورت برعکس گرفت بالای سرش و رو به طرف همه کسانی که در حال فیلم برداری بودند ایستاد. همه جمعیت با صدای بلند و فریاد جوابش دادند و تشویقش کردند. در همون لحظه فندک از جیبش درآورد و روشنش کرد و در حالی که در یک دستش فندک و در یک دست دیگرش تابلوی آنجا بود، رو به طرف جمعیت فریاد زد: «چیکارش کنم؟» جمعیت پایین هم مثل تماشاچی های گلادیاتور، انگشت شصتشون را به نشان نابودش کن به طرف پایین گرفتند و فریاد زدند «بسوزون! بسوزون! بسوزون!» اون جوون هم همین کارو کرد و فندک گرفت زیر تابلوی وارونه شده آن پاسگاه و آتیشش زد. دکه دار وقتی حرفای بابکو شنید گفت: سخته اما ... چرا زودتر نگفتی با رژیمتون سر شاخ شدی؟ بابک با حرص و بهم ریختگی عصبی گفت: دِ مشتی توقع داشتی موقع نوشابه خریدن بگم ببخشید من تو اغتشاشات بودم و زدم پاسگاه نیرو انتظامیو ترکوندم لطفا نوشابه خنک تر بهم بدید؟ دکه دار با پوزخند پرسید: فیلمشم هست؟ تو نت منظورمه؟ بابک جدی تر گفت: اگه باشه میتونی برام کاری کنی؟ دکه دار: من نه اما بقیه شاید. بابک: بگو چیکار کنم؟ دکه دار: هر چی فیلم و عکس از کارایی که کردی جمع کن فرداشب ساعت 10 بیا همین جا. بابک: من میگم نره تو میگی بدوش! من حتی گوشی ندارم چه برسه به اینکه بخوام عکس و فیلم از خودم پیدا کنم! دکه دار: حالا فرداشب بیا ببینم چیکار میتونم بکنم؟ راستی اگه چی سرچ کنم فیلمای تو میاد؟ ادامه دارد... https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بسیجی‌ها ناجیِ یک اغتشاشگر شدند 🔹شنبه ۱۴ آبان یک اغتشاشگر با خودرو روبروی مسجد جامع شهر قرچک توقف کرده و خواسته یک کوکتل مولوتوف را به سمت بسیجی‌ها پرتاب کند اما قبل از پرتاب، کوکتل مولوتوف درون ماشین آتش گرفته است. 🔹این موضوع باعث آتش گرفتن ماشین و خود فرد اغتشاشگر شده اما بلافاصله یکی از نیروهای بسیج به سمت خودرو رفته و او را بیرون کشیده و همزمان بقیه بسیجی‌ها آتش را خاموش کردند. @taha14
بسم الله الرحمن الرحیم در پی برخی از پرسش‌ها و گمانه‌زنی‌ها درباره موضع پژوهشگران بنیاد بین‌المللی اسراء در موضوع مهم و حساس ولایت فقیه، بر خود لازم دانستیم توضیحاتی را ارایه دهیم. غالب پژوهشگران بنیاد اسراء، از نظر علمی با استناد به ادله متقن عقلی و نقلی، اعتقادی راسخ به اصل مترقی ولایت فقیه داشته و از عمق جان آن را باور دارند و به لحاظ مصداقی نیز حضرت آیت الله خامنه‌ای (دامت برکاته) را بهترین گزینه برای انجام این مسئولیت خطیر می‌دانند. از نظر قلبی و عاطفی نیز میان محققان بنیاد اسراء و مقام معظم رهبری، رابطه قلبی عمیقی برقرار است و معظم له را از سویدای دل دوست دارند و به ایشان عشق می‌ورزند. با اینکه سایر علما و مراجع بزرگوار، جایگاه ویژه‌ای داشته و احترام آنان بر همگان واجب است ولی هیچکس در فضایل و کرامات اخلاقی و معنوی و فتح قله‌های علمی و هوش و دانش سیاسی و تدبیر حکیمانه عملی، به پای حضرت آیت الله خامنه‌ای (دام ظله) نرسیده و کسی به جامعیت ایشان یافت نمی‌شود: به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد کسی که به گواهی دوست و دشمن، هم در اداره امور داخلی کشور و هم در مدیریت امور خارج از کشور به بهترین وجه عمل کرده و تدابیر هوشمندانه وی، همه سیاستمداران باهوش جهان را حیران ساخته است: تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش به چین زلف تو ماچین و هند داده خراج و گرایش و اقبال مردم نقاط گوناگون جهان به ایشان روزافزون بوده و مکتبی که معظم له پرچمدار آن است قلوب حق‌طلبان و مستضعفان جهان را فتح کرده است: حُسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت ما پژوهشگران بنیاد اسراء و پژوهشگاه علوم وحیانی معارج، دل در گرو مهر نائب بر حق امام زمان(عج) نهاده و آمادگی کامل داریم که در راه دفاع از ولایت فقیه که ادامه ولایت رسول الله(ص) و اهل بیت(ع) است هر گونه هزینه‌ای را که لازم باشد بپذیریم و آبروی خود را در این راه نثار کنیم: خیال روی تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره تو حجت موجه ماست و از خدای سبحان عاجزانه درخواست داریم که هر روز و بیش از پیش فیوضات خویش را بر جان پاک این سید جلیل القدر نازل و ارتباط و علاقه قلبی ما با ایشان را ماندگار فرماید: حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد در فزون باد و هر گونه قضاوت غیرمنصفانه و ناجوانمردانه درباره عملکرد مقام معظم رهبری و هر سخن یا عملی که به نحوی موجب تضعیف ولایت فقیه شود را محکوم کرده و به کسانی که با گفتار یا رفتار خود در پی تضعیف ولیّ فقیه هستند یادآور می‌شویم که دیر یا زود، بازخواست و خذلان الهی دامنگیرشان خواهد شد: خم زلف تو دام کفر و دین است ز کارستان او یک شمه این است تو پنداری که بدگو رفت و جان برد حسابش با کرام الکاتبین است ✍جمعی از پژوهشگران بنیاد بین المللی اسراء @taha14
      ✨﷽✨ 🔴 در آموزش و پرورش ما چه خبر است⁉️ 🔴 در کتابهای درسی کودکان و نوجوانان ما چه خبر است⁉️ 🚨👆هرچه فتنه هست، هر چه پیشرفت است، ریشه اش آموزش پرورش است‼️ در کتب درسی فرزندان این سرزمین اسلامی، بجای هویت اسلامی، هویت ایران باستان تبلیغ میشود. بجای مبارزه با دشمنان ما، خدمت به دشمنان ما ترویج میشود...اگر پهلوی بود، آنقدر قشنگ مثل این آقایان برای یهود کار نمیکرد.. که مشتی بیسواد یا نفوذی کار میکنند👆 ☎️تماس با وزارت آموزش و پرورش 02182281111 سیستم پیامکی 300012 نشر حداکثری.مطالبه جدی @taha14
7.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گفتگوی مسالمت آمیز دو اپوزیسیون ایران در تلویزیون دی‌بی‌سی 🔹سخنگوی سازمان مجاهدین خلق: فردای براندازی که جلوی نهاد ریاست جمهوری به دستور خواهر مریم سرو تهت را به دوتا ماشین بستیم و به دو طرف کشیدیم که مثل پنیر پیتزا کش بیای متوجه میشی سزای توهین به رئیس جمهور بالقوه ایران چیه. 🔹رئیس حزب کومله: رئیس جمهوری تان مال خودتان ما در اقلیم خودمان حکومت خودمان را تشکیل می دهیم برای ریاست جمهوری هم چه کسی بهتر و مهربان تر و مقتدر تر از خودم... @taha14
16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ شعری بسیار زیبا در حضور امام خامنه ای حفظه الله 😍 @taha14
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 نمونه | ...💪🇮🇷 اراده‌ خداوند ... آیا آینده روشن است؟! این همه ناامیدی تزریق می‌کنند، پس آینده چطور خواهد بود؟! 🔴 حتما ببینید @taha14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کوری چشم دشمنان رهبرمون این کلیپ رو ببینید و حالشو ببرید‼️ اگه اشکتون جاری شد تعجب نکنید‼️ ‌‌ 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 @taha14
🔴 تصویری از حجت الاسلام والمسلمین سجاد شهرکی امام جماعت مسجد مولای متقیان زاهدان که امشب به دست اشرار تکفیری بلوچ به شهادت رسید @taha14