سلوک در مکتب روضه_4.mp3
9.64M
#سلوک_در_مکتب_روضه ۴
روح زیبابین،
و قدرت کشف باطنِ مصائب، برای تحمل آسانتر مشکلات و فقدانهای زندگی، از آثار مجالس عزاداری است.
آیا این اتفاق برای همهی عزاداران رخ میدهد؟
علّت این تبدیل و استحکام، در عزادار چیست؟
@tahzbe
🎯♻️🎯
♻️🎯
🎯
💥درمان غیبت
یه موقع غیبت از روی غرور به اعمال نیک خودمون نشات میگیره😐
فکر می کنیم خدا اگه توفیق دوتا کار خوب رو بهمون داده دیگه نظر کرده شدیم🙊
ولی نباید فراموش کنیم که⏬
هیچ کس از عاقبت کارش خبر نداره که بتونه با اطمینان فکر کنه که اون بهشتی میشه و بقیه جهنمی ❗️❗️❗️
انسانی که یک روز یه نطفه ی بدبو بوده چه جای غرور ورزیدن داره؟؟؟
💥 مورد بعد که در درمان موثره این هست که وقتی با غیبتمون خواستیم کسی رو رسوا کنیم به رسوایی خودمون در پیشگاه خدا فکر کنیم ❗️😶
واقعا ارزشش رو داره؟
@tahzibe
🏴
💌 از شـ🍼ـیر خواره ای
📩 به همه شـ🍼ـیر خوارگان
آغـــوش گــرم مـ💚ـادرتان نوش جانتان
#به_یاد_شش_ماهه_کربلا 😔💔
#ازدواج در وقت نیاز
#ازدواج_آسان #داستانک (واقعی)
سلام😊
مجدا هستم، مادر هفت کوچولو☺️
من وارد پانزده سالگی شده بودم و داشتم امتحانات سال آخر راهنمایی رو میدادم که رفت و آمد های عمه خانوم به منزلمون زیاد شد، بعد چند وقت متوجه شدم برای پسر عمه اومدن خواستگاری🙈
مادرم بخاطر حس مادری و دلسوزی موافق ازدواج زود من نبودن ولی پدرم میگفتن جوون خوب و مومن که اومد نباید ردش کرد، وقتی پدر بزرگ ها هم موافقت کردن دیگه مادرم چیزی نگفت و مقدمات ازدواج فراهم شد .
هر چند بعضی از اقوام هم مخالف جدی ازدواج من بودن مثل یکی از عمه هام، بقیه هم از دور یه زمزمه هایی داشتن که حالا میگذاشتی دوتا خواستگار بیاد و بره بعد... مگه هول بودید و.... ولی حرف پدرم همون بود و واقعا هم راست میگفت بعدها از آقای پناهیان شنیدم که میگفتن اگر خواستگار خوب اومد و رد کردید، منتظر بهترش نباشید...
موقع تعیین مهریه بزرگترها روی ۲۰۰ سکه توافق کرده بودن که آقای داماد ازون وسط با خجالت گفتن، هم توان پرداختشو ندارم، هم شاید بشه برای عقد بریم محضر آقا و ایشون بیشتر از چهارده تا عقد نمیکنن، عروس خانم راضی هستن به این مقدار؟؟
منم نه گذاشتم نه برداشتم عین این دخترهای هول بلند گفتم بلهههههه😄 و ما بعدش به فاصله شاید دو هفته عقد کردیم...
یه نکته رو درباره سنم بگم، شاید خیلی از شماها الان با خودتون بگید خیلی بچه بودم یا چقدر زود و....
درسته، من صبح روز خواستگاری مشغول دوچرخه بازی بودم، اتفاقا وقتی خواهر کوچیکم رو سوار کرده بودم بخاطر شیطنت زیادیم، با هم افتادیم و سرش شکست😁🙈
ولی اگه قرار بود تو این بازی های بچه گانه متوقف بشم تا بیست سالگی هم ادامه داشت، من با ازدواج هم پخته شدم، هم اتفاقا چون هر دو سن زیادی نداشتیم به تفریحاتمون هم رسیدیم، با هم کوه میرفتیم و.. 😍 (حالا بعدا براتون از بعد ازدواجم بیشتر میگم) کما اینکه هستن تو خانواده خودمون که متاسفانه مادرها با این طرز تفکر که حالا بچه اس و زوده دختر هاشون رو نگه داشتن و الان بالای سی سال دارن و ازدواج نکردن😔
بگذریم.....
خانواده ما اون موقع مشغول ساخت خونه بودن و از نظر مالی در تنگنا، همین باعث ناراحتی مادرم میشد ولی همسر عزیز میگفتن در حد ضروریات کفایت میکنه...
جهیزیه من در عین سادگی، با کمترین وسایل ممکن آماده شد. بخوام یکم جزیی تر بگم بوفه و تلویزیون ومبل و وسایل تزیینی که اصلا نداشتیم، کل وسایل بزرگ من خلاصه میشد تو یخچال و گاز و لباسشویی و اتو ، یه سری وسایل برقی آشپزخانه هم بهمون هدیه داده شد که بعضی هاش دوتا بود،
روزهای اول عروسی مون یه خانمی اومد در خونه و تقاضای کمک کرد همسر جان بدو بدو اومد گفت مجدا راضی هستی اینا رو بدیم و صدقه اول زندگی رو هم اینطوری دادیم 😍☺️
و به این ترتیب اثاث مختصر من بدون چیدمان عروس که با روبان و... هست تو خونه ای چهل و پنج متری که آقا داماد خودش تو حیاط منزل پدری ساخته بودن چیده شد.
روز عروسی من لباس عروس کرایه کردم، به یه آرایشگاه خیلی ساده رفتم و ماشین عروس هم نداشتم چون مسیر آرایشگاه تا خونه یه کوچه هم نبود😊
عروسی ما در منزل صورت گرفت با مختصر مهمان های درجه اول از دو خانواده، این در حالی بود که اکثر دوستان من که همون سال یا یکی دو سال قبل و بعد ما ازدواج کردن، همه در سالن و با تشریفات معمول ازدواج کردن...
ازدواج من شبیه به ازدواج دختر رسول خدا صورت گرفت، این برای من باعث افتخاره و مهم این بود که ما دو زوج عاشق😜 به هم رسیدیم.
این شاید هنجار شکنی محسوب میشد و قطعا سخت بود اما همیشه خوشحالم که راه درست و کار درست رو انتخاب کردم و البته (هذا من فضل ربی )
این نکته رو هم بگم که یکی از علتهایی که باعث میشد من به این سادگی ها رضایت بدم این بود که آدم تو سنین پایین تر کمتر به تجملات و چشم و هم چشمی ها توجه داره.
الان من هم درسم رو خوندم، هم بچه دار شدم و هم تجربه سالها زندگی رو دارم و از خیلی هم سن و سالای خودم جلو ترم☺️
دخترهای خوب سرزمینم ...
امروز هم خیلی ها هستن که پا روی رسم و رسومات خرافی و غلط و دست و پا گیر میگذارن و آینده خودشون رو درست و زود و خوب رقم میزنن، بیاید جزو این خط شکن های پر افتخار باشید😎
@tahzibe
#امیری_حسین_و_نعم_الامیر♥️🖇
بارالها،
گریه کن های
حسینم را ببخش
این دعای مادرت را؛
دوست می دارم
حسینــــ... جانم
این خبر را برسانید به کنعانی ها
بوی پیراهن خونین کسی می آید 😭
📿 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@tahzibe
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
✍ پیشِ خدا زانو بزن و گریه کن.🙇♂😭
🔔 اما یادت باشه تو حق نداری #ناامید بشی....❌ چون خداوند فرمود؛
👇👇👇
🕋 وَ مَنْ يَقْنَطُ مِنْ رَحْمَةِ رَبِّهِ إِلاَّ الضَّالُّونَ،(حجر/٥٦ )
⚡️چه کسی از رحمت پروردگارش مأیوس میشود؟ جز گمراهان!!!
❌ #ناامید نباش❌
@tahzibe
[🌱🌸]
#یہخطروضہ
داشتممیگفتماینڪوفیان چہڪردن
"باحسین(؏)"!!!
یادخودمافتادم "گناهانم" چہ کردن باقلݕ حسین (؏)😔💔
↬ @tahzibe
عرقخور بوده؟!🍷⃟❗️
زیرابروبرداشته؟🙄⃟❗️
خالڪوبےداره؟!✏️⃟❗️
خلافڪاره؟🔪⃟❗️
بهمنوتوچهربطےداره؟😒⃟🌱
میخواددهروزامامحسینےباشه: )
میخواددهروزاصلاگناهنڪنه...
شایدایندهروزمثلخیلیا
شروعتوبهوتحولششد...✋⃟😌
+امامحسینفقطبراےمامذهبےهانیس!
±براےهمست💔⃟🙂
#حبالحسینیجمعنا🖤
@tahzibe
🔵 #داستانک (واقعی)
🔞داستان زن زیبا روی و عابد🔞
📛در میان بنى اسرائیل زنى آلوده و زناکار بود... زن به قدرى زیبا بود که هرکس او را میدید فریفته او میگشت... درِ خانه اش همیشه باز بود و خودش بر روى تختى روبروى در خانه مینشست تا آلودگان را دور خود جلب کند، هرکس که میخواست بر او وارد شود و با او آمیزش کند میبایست قبلا ده دینار بپردازد.
📛روزى عابدى وارسته، از کنار درخانه او عبور میکند و چشمش به جمال دل آراى آن زن آلوده مىافتد، شیفته او شده و بى اختیار وارد آن خانه میگردد، ده دینار را پرداخت و روى تخت کنار آن زن نشست.
📛همین که دست به سوى زن دراز کرد، در همین لحظه با خود گفت: بدبخت! خداى بزرگ تو را در این حال مینگرد، در حالیکه غرق در کام حرامى... اگر هم اکنون عزرائیل بیاید و جانت را بگیرد جواب حق را چه خواهى داد؟ با انجام یک زنا همه عباداتت از بین میرود...
📛ناراحت شد و رنگش تغییر کرد و در خود فرو رفت. زن آلوده به او گفت: چه شده؟ چرا رنگت پریده؟! عابد گفت: من از خدا میترسم، اجازه بده از خانه ات بیرون روم.
♻️زن گفت: واى بر تو... مردم حسرت میبرند که کنار این تخت با من بنشینند و به این آرزو برسند تو که به این آرزو رسیده اى میخواهى مرا رها کنى؟! عابد گفت : من از خدا میترسم پولى را که به تو داده ام حلال تو باشد اجازه بده از خانه بیرون روم...
♻️عابد با حالى پریشان در حالیکه از خوف خدا فریاد واى بر من خاک بر سرم شد... او بلند بود از خانه خارج گردید
♻️همین حالتِ عابد، باعث شد که خوف و وحشتى در دل آن زن آلوده افتاد و با خود گفت: این مرد عابد اولین گناه را خواست انجام دهد، ولى آنچنان از خدا ترسید که پریشان گردید، ولى من سالهاست که دامنم آلوده است و غرق در گناه، همان خدائى که عابد از او ترسید خداى من هم هست و من باید بیش از او از خدایم بترسم.
🌸🍃زن نیز مانند عابد توبه کرد و از صالحان گشت...
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
✨طــــعــــم شــــیــــرین🍭
@tahzibe