*اطلاعیه*
هر هفته #در_محضر_سیدالساجدین علیه السلام
طبق روال هر هفته جمعهها جلسه #ختم_صلوات و #شرح_صیحفه_سجادیه از ساعت 10تا 11:45 برگزار خواهد شد
حضرت استاد ابوالفضل بنایی زید عزه
از شاگردان حضرت آیت الله خوشوقت رحمهالله علیه.
#رسانه_باشید.
🌐لینک ورود به وبینار: https://online.lmskaran.com/ch/khatmesalavat
بعد از ورود گزینه مهمان را بزنید
🆔 @SahefehKatmesalavat
💠 ساعتی که روز جمعه، دعا در آن مستجاب می شود.
🌺 حضرت فاطمه زهرا(س) می فرماید: از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: در روز جمعه ساعتى است که هیچ مسلمانى مراقب آن نبوده که حاجت خیرى از خداى عزوجل بخواهد مگر آنکه حاجت او را برآورده سازد.
🌸 فاطمه (س) میگوید: عرض کردم یا رسولاللَّه! آن چه ساعتى است؟ فرمود: آن هنگامى است که نصف قرص خورشید در موقع غروب پنهان شود.
🌹 پس از آن فاطمه (س) به غلام خود فرمود: بر فراز بام برو و وقتی دیدى نصف قرص خورشید در هنگام غروب پنهان شد، به من خبر بده تادعا کنم.
🌷متن روایت:
فَاطِمَةَ بِنْتِ النَّبِیِّ (س) قَالَتْ سَمِعْتُ النَّبِیَّ (ص) إِنَّ فِی الْجُمُعَةِ لَسَاعَةً لَا یُرَاقِبُهَا رَجُلٌ مُسْلِمٌ یَسْأَلُ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا خَیْراً إِلَّا أَعْطَاهُ إِیَّاهُ قَالَتْ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَیُّ سَاعَةٍ هِیَ قَالَ إِذَا تَدَلَّى نِصْفُ عَیْنِ الشَّمْسِ لِلْغُرُوبِ قَالَ وَ كَانَتْ فَاطِمَةُ (س) تَقُولُ لِغُلَامِهَا اصْعَدْ عَلَى الضراب [الظِّرَابِ] فَإِذَا رَأَیْتَ نِصْفَ عَیْنِ الشَّمْسِ قَدْ تَدَلَّى لِلْغُرُوبِ فَأَعْلِمْنِی حَتَّى أَدْعُو.
📚 دلائل الإمامة، ص 71، / معانى الأخبار، ص 399، ضمن ح 9.
مسند فاطمه الزهراء (س)، ص 227.
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹سالروز شهادت سردار رشید اسلام، حاج احمد کاظمی را گرامی می داریم.
🌷شهادت سردار رشید اسلام شهید احمد کاظمی(1384)
✍ سردادر شهید احمد کاظمی (١ تیر ۱۳۳۷ نجف آباد - ۱۹ دی ۱۳۸۴ ارومیه) نظامی ایرانی بود، که در طول جنگ ایران و عراق بهعنوان فرمانده لشکر ۸ نجف در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکرد و در اغلب عملیاتهای نظامی، حضوری فعال داشت.
✅ وی از سال ۱۳۷۲ تا ۱۳۷۶ فرمانده قرارگاه حمزه بود و از ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ فرماندهی لشکر ۱۴ امامحسین(ع) را برعهده داشت. شهید کاظمی در فاصله سالهای ۱۳۷۹ تا ۱۳۸۴ بعنوان فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران فعالیت میکرد و در سال ۱۳۸۴ به فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران منصوب شد.
✅ وی در19 دیماه ۱۳۸۴مصادف با روز عرفه، در سانحه سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰ در نزدیکی ارومیه، به همراه شماری از فرماندهان سپاه، به شهادت رسید. و پیکر مطهرش در جوارسردار شهید حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین(ع)، در گلزار شهدای اصفهان رخ در نقاب خاک کشید.
🌷 سپهبد شهید قاسم سلیمانی:
«زمانی که احمد به شهادت رسید، تصورم این بود که تمام روزنامهها اینگونه تیتر بزنند که فاتح خرمشهر به شهادت رسید.
«فکر میکنم حقی که او بر گردن مردم ایران دارد، از دیگر اندیشمندانی که مورد تجلیل قرار گرفتند، نهتنها کمتر نبوده، بلکه بیشتر نیز بوده است.»
#شهید_احمد_کاظمی خیلی دلباخته شهدا بود. اعتقاد داشت که شهادت به خواست خود انسان است:
من اعتقاد دارم و به این اعتقادم نیز پایبند و راسخ هستم که هیچ کدام از این بچهها در جبهه به شهادت نرسیدند الا این که خودشان خواستند، الا اینکه برنامه قبلی داشتند و اصلاً یک حرکت اتفاقی برای هیچ کدامشان نبود، برای من این مطلب ثابت شد، چون من اکثر این شهیدان را میشناسم و با آنها از نزدیک آشنا بودم یا یک روز قبل از شهادت و یا روز شهادت و یا دو روز قبل از شهادتشان، لحظة شهادت خود را به زبان میآوردند.
برای حرف خودش شاهد هم داشت:
#شهید_اربابی، که شش ماه قبل از شهادتش برای من نامه نوشته بود که “من شش ماه دیگر شهید میشوم”.
#شهید_رینلی، که سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود و ترکش خورده بود به یکی از قسمت های گردنش، و وقتی به او گفتم آقای زینلی چه شده است؟
گفت: احمد کمی این طرفتر خورده، انشاء الله همین روزها جای اصلی میخورد و همین هم شد.
#شهید_حسین_خرازی راه افتادیم برویم برای قرارگاه، من جیپ را میراندم و ایشان بغل دست من نشسته بود، آمد نزدیکتر شد، دستش را گذاشت روی شانهام و گفت: «برادر احمد، من آمادهام و هیچ کاری ندارم همین دو سه روزه شهید میشوم». از این روشنتر و واضحتر؟ و همین هم شد. در اوج پیروزی عملیات و در موقعی که سختیها پشت سر گذاشته شده بود و عملیات رو به اتمام بود یک گلوله زدند و همان یک گلوله فلسفة شهادت شهید خرازی شد
با #شهید_مهدی_باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟»
ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود.
#کتاب_پرواز_آخر؛ یادداشت هایی درباره شهید احمد کاظمی/ خاطره نگار: محمد مهدی بهدار وند/ نشر شهید کاظمی/ نوبت چاپ: اول-تابستان ۱۴۰۵؛ صفحه ۱۱۳-۱۱۵.
فرازی از #وصیت_نامه_شهید_قاسم_میرحسینی :
سخنی با مسئولین رده بالا(تر) از لشکر مخصوصا برادر #شمخانی دارم که بنا به صحبت امام (برای حرکت) منتظر نباشید تا قدرت بگیرید بلکه حرکت کنید تا قدرت بگیرید.
#وصیت_نامه_شهدا
معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان
#شهید_امروز #شهید_علی_زنگی_آبادی
علی #طلبه بود و بی سیم چی من. در منطقه عملیاتی #کربلای_چهار پشت موانع گیر افتاده بودیم. یک عراقی در پنج متری ما مستقر شده بود و به سمت ما با تیر بار گشوده بود. حدود 100 تیر به سمت من انداخت به طوری که تمام سیم های سیم خاردار قطع شد. خشاب اسلحه ام هم کنده شده بود و تیر اندازی نمی کرد.
اشهد خودم را خواندم. در عجب بودم چطور از آن همه تیر یکی هم به ما نمی خورد. به سمت راست خودم نگاه کردم. شیخ علی دست به آسمان برده بود و خاضعانه دعا می کرد. عراقی هم از ما بیشتر متعجب بود. در آخر یک نارنک انداخت جلوی شیخ علی. نارنک منفجر شد؛ اما علی هم چنان دست به دعا بود و هیچ زخمی هم برنداشت.
عراقی به ناچار اسلحه اش را انداخت و جیغ زنان فرار می کرد و 30 نفر دیگر هم همراهش فرار کردند.
در عرض پنج دقیقه خط 700 متری را تصرف کردیم. اینجا اسلحه نبود که کارایی داشت، اسلحه دعا کار کمک کارمان بود.
راوی: حمید شفیعی
#کتاب_رندان_جرعه_نوش؛ خاطرات حمید شفیعی، نویسنده و راوی: حمید شفیعی، تدوین گر: محمد دانشی، ناشر: سماء قلم، نوبت چاپ: اول- ۱۳۸۴؛ صفحه 178-177.
معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان
#شهید_امروز #شهید_عیسی_حیدری
همشه #خنده_رو بود و در اوج ناراحتی هم خنده از لبانش دور نمی شد.
برش اول:
بعد از #عملیات_والفجر8، توی پادگان قشله دیدمش. گفتم: راستی موسی برادرت شهید شد؟
خندید و گفت: انا لله و إنا الیه راجعون.
برش دوم:
می گفت: دوست ندارم موقع شهادت چهره ام غمگین باشد مبادا دیگران با دیدن من خوفی از شهادت در دلشان ایجاد شود.
می خوابید روی زمین با چشم های نیمه باز و #لبخندی بر لب. می گفت: دوست دارم این طوری شهید شوم.
برش سوم:
جنازه هایی که روی آب می ماندند در کوتاه ترین زمان سیاه می شدند. عیسی شب #عملیات_کربلای_پنج داخل آب شهید شد. بعد از چند ساعت بدنش را از آب گرفتیم. طراوتش مانند کسی بود که تازه حمام کرده باشد. با همان لبخند روی لبش.
راویان: ابراهیم شمسی و مهدی محسنی
#کتاب_عیسای_حیدری ؛ خاطرات شهید عیسی حیدری. نویسنده: حسین فاطمی نیا؛ ناشر: بنیاد حفط آثار و نشر آثار دفاع مقدس کرمان. نوبت چاپ: اول-1388. صفحه 29، 42 و 56.
.