🌷نکته تفسیری صفحه ۲۹۶🌷
اصحاب کهف(بخش سوم):
پس از ایمان وزیران دقیانوس و خروج مخفیانه ی آنان از شهر، پادشاه دستور داد که آنان را دستگیر و مجازات کنند تا مبادا رفتار آنان، مقدمه ای برای بیداری و آگاهی مردم شود، یا به مناطق دور و نزدیک بروند و آیینِ یگانه پرستی و مبارزه با شرک و بت پرستی را تبلیغ کنند؛ امّا مأموران همه جا را گشتند، و آنان را نیافتند. سرانجام مخالفت آن افراد مشهور با پادشاه و ناپدید شدن خارق العاده ی آنان سبب شد که داستان اسرارآمیزشان در تاریخ ثبت شود و از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد، و صدها سال بر این منوال گذشت.
اکنون سراغ مأمور خرید غذا برویم و ببینیم بر سر او چه آمد. هنگامی که او وارد شهر شد، دهانش از تعجّب بازماند؛ زیرا ساختمانها به کلی تغییر کرده و قیافه های همه ی مردم ناشناس شده بود. شکل لباس ها دگرگون شده و حتّی طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده بود. او که هنوز فکر می کرد خوابشان در غار یک روز یا یک نیمه روز طول کشیده، با حیرت از خود می پرسید که پس چرا همه چیز چنین تغییر کرده است. تعجّبِ او هنگامی به نهایت رسید که برای تهیّه ی غذا، سکّه ای به فروشنده داد که به 300 سال قبل مربوط می شد. به هر حال، او از ماجرا خبردار شد و این خبر به سرعت در شهر پیچید. بعضی از مورّخان می نویسند: در آن زمان، پادشاه شایسته و باایمانی بر مردم حکومت می کرد؛ ولی بسیاری از مردم، به معاد به ویژه معاد جسمانی ایمان نداشتند. از این رو ماجرای اصحاب کهف، دلیل دندان شکنی برای طرفداران معاد جسمانی شد؛ زیرا این خواب طولانی که دهها سال طول کشیده بود، بی شباهت به مرگ نبود و بیدار شدنشان نیز شباهت زیادی به رستاخیز داشت؛ بلکه می توان گفت که این خواب و بیداری، از برخی جهات، از مردن و بازگشتن به زندگی عجیب تر بود؛ زیرا آن افراد، صدها سال بدون آب و غذا در روی زمین خوابیده بودند؛ امّا نه بدنشان آسیب دید، نه پیر شدند و نه حتّی لباس هایشان پوسید! بدون شک خدایی که چنین قدرتی دارد، می تواند انسان ها را پس از مرگ زنده کند.
به هر حال، مأمور خرید غذا، به سرعت به غار بازگشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه کرد. پس همگی در شگفتی فرو رفتند و شاید به یاد زمانی افتادند که آرزویِ آمدنِ دورانی بدون شرک و بت پرستی را داشتند، و خداوند بدینوسیله، به آنان فهمانده بود که شرک و ظلم هر قدر هم به ظاهر فراگیر باشد روزی از بین می رود. آری، این قانون الهی است، و بر همین اساس، سرِ بریده ی امام حسین بر روی نیزه، در کوفه و شام، آیات اصحاب کهف را می خواند تا به همگان بفهماند که سرانجامِ حکومتِ ظالمانه ی یزید و یزیدیان، شکست و نابودی است . به هر حال، بر اساس روایات، اصحاب کهف که ماجرای شگفت انگیز خود را فهمیدند، از خدا خواستند که اجازه دهد چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند. خدا نیز دعایشان را مستجاب فرمود و جانهای پاکشان را به جهان دیگر منتقل کرد. در این هنگام، منکران معاد کوشیدند دیگران را متقاعد کنند که درِ غار بسته شود و اصحاب کهف به فراموشی سپرده شوند، و بدین وسیله، این دلیل مهم معاد نیز فراموش شود؛ امّا مؤمنان ـ که پادشاه نیز از آنان بود ـ تصمیم گرفتند بر در آن غار، عبادتگاهی بسازند تا یاد آن مردان بزرگ زنده بماند.
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
هدایت شده از کانال تخصصی نماز
✅ سوال: برای ازدیاد محبت به حضرت حق و حضرت ولیعصر ارواحنا فداه چه کنیم؟
🎙 حضرت آیت الله بهجت رحمه الله علیه:
گناه نکنید و نماز اول وقت بخوانید.
#نماز_اول_وقت
@takhasosi_namaz
4_5954166643377571277.mp3
999.4K
🔸ترتیل صفحه ۲۹۷ با صدای استاد حامدولی زاده
🔸مقام : بیات
🛑 فایل بدون ترجمه
4_5954166643377571278.mp3
2.03M
🔸ترتیل صفحه 297 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
🌷نکته تفسیری صفحه ۲۹۷🌷
نشان آدمیّت:
همه با ادب و احترام نشسته بودند و از اینکه می توانند چهره ی نورانی پیامبر خدا را مشاهده کنند، لذّت می بردند. در این حال، مردی وارد مجلس شد. از ظاهر آراسته و لباس های گرانقیمتش به آسانی فهمیده می شد که شخص ثروتمندی است. زمانی نگذشت که مرد دیگری وارد شد و درست در کنار مرد ثروتمند نشست؛ البته خیلی با او تفاوت داشت. لباس های کهنه و پوسیده و ظاهر ژولیده ی او، خبر از فقر و تنگ دستی اش می داد. مرد ثروتمند از این که آن مرد کنارش نشسته بود، اخم هایش را درهم کرد و خود را کنار کشید و بخشی از لباسش را که زیر پای مرد فقیر افتاده بود، با عصبانیت به طرف خود کشید. پیامبر که این صحنه را مشاهده کرد، با ناراحتی رو به مرد ثروتمند کرد و فرمود: چه شد؟ ترسیدی که از فقر او چیزی به تو برسد؟! مرد ثروتمند، مانند شخصی که از خواب بیدار شده باشد، عرض کرد: نه. پیامبر فرمود: پس شاید ترسیدی که کهنگی لباس او، لباس تو را هم کهنه کند؟! مرد که از شرمندگی می خواست زمین دهان باز کند و او را فرو بَرَد، پاسخ داد: نه. پیامبر به او فرمود: پس چرا این کار را کردی؟ او که پاسخی برای گفتن نداشت، گفت: شیطان، کارهای زشتم را در نظرم زیبا و کارهای زیبایم را زشت جلوه داد؛ ولی در مقابل این اشتباهم حاضرم نیمی از ثروت خود را به او بدهم. پیامبر به مرد فقیر فرمود: آیا پیشنهاد او را می پذیری؟ مرد فقیر پاسخ داد: نه. مرد ثروتمند با تعجّب پرسید: چرا؟! و در پاسخ شنید: می ترسم ثروتمند شوم و این ویژگی بد تو به من هم سرایت کند! در تاریخ زندگی پیامبر می خوانیم که مشرکان ثروتمند بارها نزد او آمدند و اعتراض کردند که چرا با افراد فقیر و تنگدست رفت و آمد می کند، و حتی پیشنهاد کردند که اگر فقیران را از اطراف خود دور کند، به او ایمان آورده، از او حمایت خواهند کرد؛ ولی خدا این آیات را نازل کرد و با قاطعیت به پیامبرش فرمان داد که به هیچ وجه مسلمانان تنگ دست را از کنار خود طرد نکند؛ زیرا اگرچه آنان از مال دنیا چیزی نداشتند، ایمان و عبادت شان از ثروت و اموال نابودشدنی کافران ارزشمندتر بود.
ما نیز که از پیروان مکتب اسلام و دوستداران پیامبر بزرگ آن هستیم، باید این نکتۀ مهم را همیشه به خاطر بسپاریم و در زندگی خود به کار بریم. نکند نزدیکان، همسایه، همشهری و یا هر کسی را که ایمان و اخلاق خوب و نیکویی دارد، ولی ظاهراً از ثروت کمی برخوردار است، کوچک و بی ارزش بشماریم و یا خدای ناکرده مسخره کنیم.
صفحه ۲۹۸ مصحف شریف
سوره مبارکه کهف
#تلاوتروزانهیکصفحهقرآن🕊👇
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@tartilvathdir96
┗━━━♥️═🍃━━━┛