🌾🍃🌾🍃🌾🍃
#داستانهای_قرآنی
#قسمت_4
#زندگینامه_حضرت_لوط_علیه_السلام
🌾🍃🌾🍃🌾🍃
🌾🍃مشکل بزرگی برای لوط بود . او که مردم روستا و اخلاق زشت آنها را می دانست ، برای این میهمانان جوان و زیبا روی ، احساس خطر میکرد .
🌾🍃لوط کسی را نداشت که از میهمانانش دفاع کند و قدرتی نداشت که مردم وحشی را بجای خودشان بنشاند .
🌾🍃از طرفی وظیفه میهمان نوازی ایجاب میکرد ، از این جوانان غریب که آثار بزرگ و بزرگواری در صورتشان مشهود بود ، پذیرائی کند .
🌾🍃بالاخره تصمیم گرفت میهمانان را بیرون روستا معطل کند تا شب فرا رسد و رفت و آمدها قطع گردد و در تاریکی شب آنان را به خانه ببرد ، شاید از شر آن قوم در امان بمانند
🌾🍃شب فرا رسید و هوا تاریک شد و لوط باتفاق میهمانان رهسپار خانه شد و خوشبختانه کسی هم آنها را ندید و بسلامت ، وارد خانه شدند .
🌾🍃آری همسر لوط که هرگز دعوت لوط را باور نکرده و با دشمنان او همواره همفکر بود بر بام خانه آتشی افروخت و با این علامت ، قوم را از ورود میهمانان باخبر ساخت .
🌾🍃هنوز از ورود میهمانان چیزی نگذشته بود که اشرار دسته دسته ، دوان دوان و شادی کنان به خانه لوط هجوم آوردند و قصد ورود به خانه را داشتند . لوط جلو در ، به مقابله آنها شتافت و زبان به نصیحت آنها گشود :
🌾🍃ای مردم ، اینها میهمانان من هستند ، حرمت آنها را پاس دارید ، مرا رسوا نکنید ، آبروی مرا نزد میهمانان نریزید . اینها در پناه من و در خانه منند . دیوانگان شهوت و انسان نماهای افسار گسیخته ، گویا سخنان درد آلود و ملتمسانه لوط را نمی شنیدند و برای ورود به خانه هر لحظه بر فشار خود می افزودند.
#ادامه_داستان_در_قسمت_بعد....
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊