eitaa logo
آرامش حس حضور خداست
5.6هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
921 ویدیو
77 فایل
آرامش در زندگی نبودن جدال نیست بلکه تجربه حضور خداست!♥ کپی برداری با لینک کانال خودتون با افتخار حلال اندر حلال وثواب آن را تقدیم میکنم به ساحت مقدس آقا صاحب الزمان (عج ) التماس دعا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🌸 شنبه ها🌸⚡️ ↩️ اذکار روز،،، 🔸 یا رب العالمین 👈100مرتبه 🔶 یا غنی 👈1060مرتبه 🍃🌸🍃🌸🍃 ↩️سوره روز،،، 🔅سوره مبارک معارج" خداوند در روز قیامت از گناه او سوال نمی کند و او را در بهشت با حضرت رسول سکونت می دهد. 🍃🌸🍃🌸🍃 ↩️ادعیه و زیارت روز ،،، 1/ دعای روز شنبه 2/ حدیث کسا 3/ دعای نادعلی 🍃🌸🍃🌸🍃 🍃🌼 روز شنبه ↩️ هر کس در این روز چهار رکعت نماز بجا آوردو در هر رکعتی حمد،و توحید و ایت الکرسی را بخواند ، خداوند نام او را در درجه پیغمبران ،شهدا و صالحین مینویسد. 🍃 🌼🍃 @takhooda
شیخ رجبعلی خیاط: خدا را امتحان كرد شبیه داستان حضرت یوسف🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌸🍃🌸🍃✨ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط در دیداری كه با حضرت آیة الله سید محمدهادی میلانی داشت؛ تحول معنوی خود را چنین بازگو نموده است كه: 👇👇 «در ایام جوانی (حدود 23 سالگی) دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه‌ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می‌تواند تو را خیلی امتحان كند، بیا یك بار تو خدا را امتحان كن! و از این حرام آماده و لذتبخش به خاطر خدا صرف نظر كن.»🌸🍃🌸🍃✨  سپس به خداوند عرضه داشتم: 👇👇 خدایا! من این گناه را برای تو ترك می‌كنم، تو هم مرا برای خودت تربیت كن.» آنگاه دلیرانه، همچون حضرت یوسف (علیه السلام) در برابر گناه مقاومت می‌كند و از آلوده شدن دامن به گناه اجتناب می‌ورزد و به سرعت از دام خطر می‌گریزد. این كف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می‌گردد. دیده برزخی او باز می‌شود و آن چه را كه دیگران نمی‌دیدند و نمی‌شنیدند، می‌بیند و می‌شنود. به طوری كه چون از خانه خود بیرون می‌آید، بعضی از افراد را به ‌صورت واقعی خود می‌بیند و برخی اسرار برای او كشف می‌شود. 🌸🍃🌸🍃✨ از جناب شیخ نقل شده‌است كه فرمود: 👇👇 «روزی از چهار راه "مولوی" و از مسیر خیابان "سیروس" به چهار راه "گلوبندك" رفتم و برگشتم، فقط یك چهره آدم دیدم! » مشروح این داستان را شیخ برای کمتر کسی بیان کرده است، گاهی به مناسبتی بدان اشاره‌ای می‌کرد و می‌فرمود: «من استاد نداشتم، ولی گفتم: خدایا! این را برای رضایت خودت ترک می‌کنم و از آن چشم می‌پوشم، تو هم مرا برای خودت درست کن.» 🍃 🌸🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789685884320221080.mp3
4.33M
🎧🎧 👤 💥👆 ✅ خدا خیلی مهربونه 🔹مواظب باش نفست گولت نزنه رفاقت با خدا خیلی آسونه فقط کافیه بگی یا الله. https://eitaa.com/joinchat/1130168404C9e93fa7632
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌸🍃🌺🍃🌼🍃 ؟! 🔹برای مستجاب شدن دعا حتما به این موارد دقت کنید : 🔹برای چهل نفر از دوستان خود دعا کنید، بعد برای خود دعا کنید. 📖من لایحضره الفقیه، ج2، ص212) 🔹دل و زبانتان در هنگام دعا یکی باشد. اینگونه نباشد که زبان دعا می کند و دل غافل است. به اجابت دعایتان یقین داشته باشید. 📖کافی، ج 2 ، ص473) 🔹فقط در هنگام نیاز و گرفتاری دعا نکنید، بلکه در هنگام رفاه و آسایش هم دعا کنید. 📖کافی، ج 2، ص472) 🔹همراه با دعا عمل هم کنید. دعا کننده بی عمل، مانند تیراندازی است که کمانش زه ندارد. 📖تحف العقول، ص111) 🔹قبل از دعا و بیان حاجت، صدقه بدهید، هر چند کم باشد. 📖کافی، ج 2، ص477) 🔹هیچ دعایی را کوچک مشمارید. 📖خصال صدوق، ج1، ص199) 🔹 اول از گناهان توبه کنید بعد دعا کنید. 📖مهج الدعوات، ص359) 🔹 . زیرا خدای متعال، کریم تر از آن است که قبل و بعد دعا را برآورده کند و دعای مابین آنها را برآورده نکند.در روایت هست که دعایی که بین دو صلوات که یکی در اول دعا و یکی در آخر دعا فرستاده میشود به اجابت نزدیک تر است ((الدعا محفوظ حتی صلواتک علی محمد وال محمد،،دعا محفوظ استا تا صلوات تو بر محمدوآل محمد فرستاده شود)) 📖نهج البلاغه، حکمت 361) 🔹در دعا الحاح و اصرار داشته باشید و هرگز از تاخیر در برآورده شدن حاجت خسته نشوید. 📖کافی، ج ‏2، ص475 🍃 🌸🍃 @takhooda
آرامش حس حضور خداست
#داستانهای_قرآنی قسمت چهارم حضرت سليمان ع 🌸🍃🌸🍃🌸🌸 #سليمان_4 ملکه از سخن آنها استشمام کرد که آنان
قسمت 5 حضرت سلیمان ع ✨🌸✨🌸✨🌸 نمایندگان بلقیس بازگشتند و سرگذشت خود را شرح دادند. بلقیس پس از لحظه ای اندیشید و گفت: من چاره ای جز تسلیم در مقابل سلیمان نمی بینم و صلاح در این است که هر چه زودتر دعوت او را اجابت کنیم و به وی ایمان آوریم. آنگاه روی همین نظریه تصمیم گرفتند و ملکه به اتفاق بزرگان قوم به سوی سلیمان رهسپار شدند. 💠💥💠💥💠💥 پیش از آنکه ملکه و همراهانش به حضور سلیمان برسند، سلیمان به حاضرین مجلس خود که جمعی از بزرگان جن و انس و همه تحت فرمان او بودند اظهار کرد: کدام یک از شما می توانید پیش از رسیدن بلقیس، تخت او را نزد من حاضر کنید؟ 💥💠💥💠💥💠 یکی از جنیان گفت: من قدرت دارم پیش از آنکه از جای خود برخیزی آن را نزد تو حاضر نمایم، ولی یکی از رجال دربار که دارای علوم الهی بود، گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم بزنی تخت او را نزد تو حاضر می کنم. 💠💥💠💥💠💥 سلیمان چون نگریست، تخت را نزد خود دید و گفت: این از نعمتهای خداوند است تا ما را آزمایش کند که سپاس گذاریم یا کفران کننده، و هر کس شکرانه نعمتهای الهی را به جا آورد به خودش احسان کرده و آن کس که کفران نعمت کند، پروردگار بی نیاز و بزرگ است. 💠💥💠💥💠💥 آنگاه فرمان داد که وضع تخت را تغییر دهید تا ببینم بلقیس آن را می شناسد یا نه و چون ملکه سبا و همراهانش بر سلیمان وارد شدند، سلیمان از او پرسید: آیا تخت تو اینگونه است؟! 💠💥💠💥💠💥 بلقیس با حیرت و بهت، نظری بر تخت افکند و گفت: گویا همان تخت است ولی متحیر بود که اگر تخت من است به چه وسیله به اینجا آمده است؟! پیش از ورود ملکه، سلیمان دستور داده بود قصری مجلل از بلور بسازند و آن را برای پذیرائی آماده کنند. 💠💥💠💥💠💥 در آن حال بلقیس را به کاخ بلور راهنمائی کرد، چون زمین کاخ هم از شیشه و بلوربود، بلقیس گمان کرد، سطح زمین از آن پوشیده شده. لباس خود را بالا گرفت و ساق پای خود را برهنه کرد تا از آن بگذرد. 💥💠💥💠💥💠 سلیمان گفت اینجا آب نیست. بلکه آبگینه و بلور است، در آن حال بلقیس به اشتباه خود پی برد و گفت: پروردگارا؛ من به خودم ستم کردم که خدائی جز تو را تا کنون پرستیدم ولی اکنون با سلیمان اسلام آوردم و روی دل به درگاه تو متوجه ساختم. ادامه داستان درقسمت بعد .... 🍃 🌼🍃 @takhooda
🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸 قسمت 6 و آخر حضرت سليمان ع 🌴🌸🌴🌸🌴🌸🌴🌸 بعد از مدتی سلیمان به بلقيس پیشنهاد ازدواج داد ، پس از ازدواج به اتفاق هم برای زیارت خانه كعبه رفتند در راه بازگشت از شام هنگامی كه از فلسطین می گذشتند كمی برای استراحت توقف كردند. همان جا فرشته وحی نازل شد و گفت : ای سلیمان این جا مقدس است و فرشتگان و پیامبران در این جا نازل می شوند پس مسجدی با شكوه برای عبادت خدا بساز . 🌴🌴🌸🌴🌸🌴🌸 سلیمان به همراه جنیان به محل رفته و دستور داد كه مسجد با شكوهی در آن جا بسازند و نیز دستور داد برج بلندی هم در كنار آن مسجد برایش بنا كنند تا از آن جا به كار معماران نظارت داشته باشد. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 با آن كه كار ساختمان تمام نشده بود ولیكن بنای محراب تمام شده بود . روزی از روزها درختی را دید و از او پرسید اسم تو چیست و برای چه كاری آمده ای ؟ درخت گفت : اسم من ویرانی است برای این آمده ام كه تو از چوب من برای تكیه خودت عصایی تهیه كنی. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 سلیمان دانست كه زمان مرگش فرا رسیده است، ولی سعی كرد كه با همان عصا طوری ایستاده تكیه كند كه معماران با دیدن او فكر كنند كه زنده است و دلگرم باشند و كار خود را انجام بدهند. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 وقتی فرشته مرگ به سراغش آمد او گفت: من مدت زیادی در این جا زندگی كرده ام ولی اكنون كه دنیا را ترک می كنم فكر می كنم چند روزی بیشتر در آن نبوده ام. فرشته مرگ لبخندی زد و گفت : این حرفی است كه من تا حالا زیاد شنیده ام. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 جسم بی جان سلیمان یک سال همان طور كه به عصا تكیه كرده بود ایستاده باقی مانده و افرادش بر این گمان كه زنده است و آن ها را می بیند حسابی كار می كردند تا كار مسجد الاقصی هم پایان رسید . 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 سپس خدا موریانه ها را فرستاد تا عصای سلیمان را بجوند و این كار انجام شد ، پیكر سلیمان به زمین افتاد و همه دانستند سلیمان نبی از دنیا رفته است. 🌴🌸🌴🌸🌴🌸 منبع : دوره كامل قصه هاي قرآن نوشته محمد صحفي 🍃 🌼🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5920379849351891145.mp3
3.54M
🎧🎧 ⏰ 4 دقیقه 👆 ✅ داستانی زیبا از شخص ثروتمند و خیّر ═══✼🍃🌹🍃✼═══ 🎤 🔹 🍃 🌸🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ مرد فاسقي در بني اسرائيل بود كه اهل شهر از معصيت او ناراحت شدند و تضرع به خداي كردند! خداوند به حضرت موسي وحي كرد: كه آن فاسق را از شهر اخراج كن، تا آنكه به آتش او اهل شهر را صدمه اي نرسد. حضرت موسي آن جوان گناهكار را از شهر تبعيد نمود؛ او به شهر ديگري رفت، امر شد از آنجا هم او را بيرون كنند، پس به غاري پناهنده شد و مريض گشت كسي نبود كه از او پرستاري نمايد. پس روي در خاك و بدرگاه حق از گناه و غريبي ناله كرد كه اي خدا مرا بيامرز، اگر عيالم بچه ام حاضر بودند بر بيچارگي من گريه مي كردند، اي خدا كه ميان من و پدر و مادر و زوجه ام جدائي انداختي مرا به آتش خود به واسطه گناه مسوزان . خداوند پس از اين مناجات ملائكه اي را به صورت پدر و مادر و زن و اولادش خلق كرده نزد وي فرستاد. چون گناهكار اقوام خود را درون غار ديد، شاد شد و از دنيا رفت . خداوند به حضرت موسي وحي كرد، دوست ما در فلان جا فوت كرده او را غسل ده و دفن نما. چون موسي به آن موضع رسيد خوب نگاه كرد ديد همان جوان است كه او را تبعيد كرد؛ عرض كرد خدايا آيا او همان جوان گناهكار است كه امر كردي او را از شهر اخراج كنم ؟! فرمود: اي موسي من به او رحم كردم و او به سبب ناله و مرضش و دوري از وطن و اقوام و اعتراف بگناه و طلب عفو او را آمرزيدم. 📚منبع: يکصد موضوع 500 داستان سيد علي اکبر صداقت 🍃 🌼🍃 @takhooda
🌷پیامبر اعظم(ص): ✅هر که میخواهد قوی ترین مردم باشد، به خدا توکل کند.(جامع الاخبار،۱۱۷) ✨نبی اکرم(ص): 👈توکل یعنی :انسان بداند مخلوق خدا، نه زیان می‌رساند و نه نفع، و نه عطا می‌کند و نه منع، چشم امید از خلق برداشتن (و به خالق دوختن )؛هنگامی که چنین شود، انسان جز برای خدا کار نمی‌کند، به غیر او امیدی ندارد، از غیر او نمی‌ترسد و دل به کسی جز او نمی‌بندد، این است روح و حقیقت توکل." 📚:معانی الاخبار، ص۲۶۱ 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 🍃 🌸🍃 @takhooda
آورده اند که شیخ جنید بغداد به عزم سفر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او. شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داد و پرسید چه کسی هستی؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد می کنی؟ عرض کرد آری. بهلول فرمود طعام چگونه می خوری؟ عرض کرد اول «بسم الله» می گویم و از پیش خود می خورم و لقمه کوچک برمی دارم، به طرف راست دهان می گذارم و آهسته می جوم و به دیگران نظر نمی کنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمی شوم و هر لقمه که می خورم «بسم الله» می گویم و در اول و آخر دست می شویم. بهلول برخاست و فرمود تو می خواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمی دانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی هستی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمی داند. بهلول فرمود: آیا سخن گفتن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. سخن به قدر می گویم و بی حساب نمی گویم و به قدر فهم مستمعان می گویم و خلق را به خدا و رسول دعوت می کنم و چندان سخن نمی گویم که مردم از من ملول شوند بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمی دانی. پس برخاست و برفت. مریدان گفتند یا شیخ دیدی این مرد دیوانه است؟ تو از دیوانه چه توقع داری؟ جنید گفت مرا با او کار است، شما نمی دانید. باز به دنبال او رفت تا به او رسید. بهلول گفت از من چه می خواهی؟ تو که آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمی دانی، آیا آداب خوابیدن خود را می دانی؟ عرض کرد آری. چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه خواب می شوم، پس آنچه آداب خوابیدن که از حضرت رسول (ص) رسیده بود بیان کرد. بهلول گفت فهمیدم که آداب خوابیدن را هم نمی دانی. خواست برخیزد جنید دامنش را بگرفت و گفت ای بهلول من هیچ نمی دانم، تو قربه الی الله مرا بیاموز. بهلول گفت: چون به نادانی خود معترف شدی تو را بیاموزم. بدان که اینها که تو گفتی همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است که لقمه حلال باید و اگر حرام را صد از این گونه آداب به جا بیاوری فایده ندارد و سبب تاریکی دل شود. و ادامه داد: در سخن گفتن باید دل پاک باشد و نیت درست باشد و آن گفتن برای رضای خدای باشد و اگر برای غرضی یا مطلب دنیا باشد یا بیهوده و هرزه بود، هر عبارت که بگویی آن وبال تو باشد. پس سکوت و خاموشی بهتر و نیکوتر باشد و در خواب ، اینها که گفتی همه فرع است؛ اصل این است که در وقت خوابیدن در دل تو بغض و کینه و حسد بشری نباشد. جنید گفت: جزاک الله خیراً 🍃 🌺🍃 @takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 پیامبر اسلام (ص): مثل اهل بیت من در میان شما مانند کشتی نوح است، هر کس به این کشتی داخل شود نجات می یابد. 📗 الامالی شیخ طوسی ص۳۴۹ 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کرامتی عجیب از امام رضا علیه السلام در حرم مطهر حضرت رضا (ع) بودم، در پهلوی خود جوانی را دیدم که به زحمت نشسته بود و من گفت: هر چه می‌‎خواهی از امام رضا (ع) بخواه، زیرا از این بزرگوار معجزۀ بزرگی دیده ‎ام، بعد شروع کرد به شرح آن معجزه. گفت: من اهل کاشمر هستم و پدرم در آنجا به من کم مرحمتی می ‎کرد؛ لذا بی‎ اجازۀ او پیاده به قصد زیارت این بزرگوار به مشهد مقدس آمدم و چون نمی‎ دانستم کجا بروم و کسی را هم نمی‎ شناختم، یکسره به حرم مطهر مشرف شدم و زیارت کردم ؛ ناگهان در بین زیارت، چشمم به دختری افتاد که با مادر خود به زیارت آمده بود، عاشق و فریفته او شدم و سپس کنار ضریح آمدم و از حضرت آن ازدواج با دختر را طلب کردم. مدتی با حضرتش درد و دل کردم و ناگهان صدا بلند شد که: «أیّها المسلمون فی أمان اللّه» می‎ خواستند درِ حرم را ببندند. من هم از حرم بیرون شدم و جلو کفشداری دیدم فقط کفشهای من باقی مانده و یک نفر هم جلو کفشداری ایستاده است. مرا که دید، صدایم زد و گفت: نصراللّه کاشمری تو هستی؟ گفتم: بله. گفت: شما را خواسته‎ اند؛ با من بیا، من گمان کردم از طرف پدرم به دنبالم آمده‎‌اند، اما وقتی وارد خانه شخص شدیم، صاحب‌خانه با برادر همسرش صحبت می ‎کرد و می‎ گفت: امروز خواهر و خواهرزاده ‎ات به حرم رفته بودند و من خوابیدم، خواب دیدم کسی به سراغم آمد و گفت: حضرت رضا (ع) شما را می‎ طلبد، رفتم و دیدم حضرت در ایوان روی قالیچه‎ ای نشسته است و فرمود: این میرزا نصراللّه دختر تو را دیده و او را از من می‎ خواهد، حال تو دخترت را به او تزویج کن؛ من چون از خواب بیدار شدم، فرستادم جلو کفشداری او را پیدا کنند و اکنون او را به نزد من آورده ‎اند. نظر شما در مورد این قضیه چیست؟ برادر همسرش گفت: وقتی حضرت رضا (ع) امر فرموده‎اند، من چه بگویم؟! چنین شد که آن مرد دخترش را به من تزویج کرد و شکر خدا من به وصالم رسیدم. این است که می ‎گویم هر چه می‎ خواهی از این بزرگوار بخواه. کرامات رضویه، ج1، ص110؛ علی ‌اکبر مروّج) تو بندگی چو گدایان به شرط مزد نکن که خواجه خود روش بنده‎ ‎پروری داند. 🍃 🌸🍃@takhooda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💌 می‌توانیم باور کنیم؟ 🍃 🌼🍃 @takhooda 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا