هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_324931949732826779.mp3
3.91M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
4_324931949732826778.mp3
7.74M
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
حضور قلب در نماز(بسیار زیبا).mp3
6M
هدایت شده از رفاقت با شهدا
کنارم نشست وگفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟گفتم: بفرمائید.عکس یه جوونو بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود.زمان جنگ توی محل ما مکانیکی می کرد و چون کرولال بود،خیلی ها مسخره اش می کردندیه روز رفتیم سرقبرپسرعموی شهیدش ”غلامرضا اکبری“عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشیدوتوش نوشت”شهید عبدالمطلب اکبری“مااین کارش رو دیدیم خندیدیم ومسخره اش کردیم عبدالمطلب وقتی دیدمسخره اش می کنیم ومی خندیم ، هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کردو سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون رفت… فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش10روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردندجالب اینجا بود که دقیقاجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم وصیت نامه اش خیلی سوزناک بودنوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “یک عمرهر چی گفتم به من میخندیدندیک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند،یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.اما مردم!ما رفتیم بدونید، هر روزبا آقام امام زمان عج حرف میزدم.آقا خودش گفت: تو شهید میشی.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#داستانک معنوی
خداوند به یكى از پیامبران وحى كرد:
كه فردا صبح اول چیزى كه جلویت آمد بخور! و دومى را بپوشان ! و سومى را بپذیر! و چهارمى را ناامید مكن ! و از پنجمى بگریز!
پیامبر خدا صبح از خانه بیرون آمد. در اولین وهله با كوه سیاه بزرگى روبرو شد، كمى ایستاده و با خود گفت :
خداوند دستور داده این كوه را بخورم . در حیرت ماند چگونه بخورد! آنگاه به فكرش رسید خداوند به چیز محال دستور نمى دهد، حتما این كوه خوردنى است . به سوى كوه حركت كرد هر چه پیش مى رفت كوه كوچكتر مى شد سرانجام كوه به صورت لقمه اى درآمد، وقتى كه خورد دید بهترین و لذیذترین چیز است .
از آن محل كه گذشت طشت طلایى نمایان شد. با خود گفت : خداوند دستور داده این را پنهان كنم . گودالى كند و طشت را در آن نهاد و خاك روى آن ریخت و رفت . اندكى گذشته بود برگشت پشت سرش را نگاه كرد دید طشت بیرون آمده و نمایان است . با خود گفت من به فرمان خداوند عمل كردم و طشت را پنهان نمودم .
سپس با یك پرنده برخورد نمود كه باز شكارى آن را دنبال مى كرد. پرنده آمد دور او چرخید. پیامبر خدا با خود گفت :
پروردگار فرمان داده كه این را بپذیرم . آستینش را گشود، پرنده وارد آستین حضرت شد. باز شكارى گفت :
اى پیامبر خدا! شكارم را از من گرفتى من چند روز است آنرا تعقیب مى كردم .
پیامبر با خود گفت :
پروردگارم دستور داده این را ناامید نكنم . مقدارى گوشت از رانش برید و به او داد و از آن محل نیز گذشت ناگاه قطعه گوشت گندیده را دید، با خود گفت :
مطابق دستور خداوند از آن باید گریخت .
پس از طى مراحل به خانه برگشت شب در خواب به او گفتند: ماءموریت خود را خوب انجام دادى . آیا حكمت آن ماءموریت را دانستى و چرا چنین ماءموریتى به شما داده شد؟
پاسخ داد: نه ! ندانستم .
گفتند: اما منظور از كوه غضب بود. انسان در هنگام غضب خویشتن را در برابر عظمت خشم گم مى كند. ولى اگر شخصیت خود را حفظ كند و آتش غضب را خاموش سازد عاقبت به صورت لقمه اى شیرین و لذیذ در خواهد آمد.
و منظور از طشت طلا عمل صالح و كار نیك است ، وقتى انسان آن را پنهان كند خداوند آن را آشكار مى سازد تا بنده اش را با آن زینت و آرایش دهد، گذشته از این كه اجر و پاداشى براى او در آخرت مقدر كرده است . و منظور از پرنده ، آدم پندگویى است كه شما را پند و اندرز مى دهد، باید او را پذیرفت و به سخنانش عمل كرد.
و منظور از باز شكارى شخص نیازمندى است كه نباید او را ناامید كرد.
و منظور از گوشت گندیده غیبت و بدگویى پشت سر مردم است ، باید از آن گریخت و نباید غیبت كسى را كرد.
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊