هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
کی شود ،مهدی بیاید، انتقام سیلی مادر ستاند....تقدیم به شما ....امیدوارم بر دلتان بنشیند.
باز باران با بهانه، بی بهانه....
می شود ازدیده ی زینب
روانه😭
باز هِق هِق
مخفیانه....
کزستم های نامردان زمانه
یادم آرد پشت آن در
شد شکسته بازو
و پهلوی مادر...
یک لگد آمد به شانه
بابِ من بردند زخانه
مادرم ناباورانه
درپی شویش روانه
آخ مادر؛
تازیانه، تازیانه😭
باز باران با بهانه
غسل و تدفین شبانه
دید پهلو ،سینه و بازو و شانه
وای مادر؛
گریه های حیدرانه😭
باز باران با بهانه...
اشکهای کودکانه...
روی قبری
مخفیانه....
بازباران با بهانه
بی بهانه
گشته از دیده
روانه...
کودکانه...
زینبانه...
حیدرانه...
غربتانه...
مخفیانه...
لرزیده شانه
با بهانه,بی بهانه😭😭
التماس دعا...
🖤دلگویه.........حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
4_5944935964089518349.mp3
22.72M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «الگوی عصر» ویژه شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها
📅 ۷ دیماه ۱۴۰۰ - تهران، هیئت سیدالشهدا
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋🍃
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
داستان «سقیفه»
قسمت:سی و سوم
مولا علی علیه السلام فرمودند: اگر بیعت نکنم ، چه می کنید ؟
عمر جواب داد: به خدا قسم گردنت را می زنم!
علی علیه السلام ،سه بار این سؤال را تکرار کرد ،تا حجت بر آنان تمام کند و هر بار، همان جواب را شنید.
علی علیه السلام در حالیکه ریسمان به گردن مبارکش بود ، رو به سوی مزار پیامبر صل الله علیه واله نمود و ندا داد: ای پسرمادرم ،ای برادر! این قوم مرا خوار کردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند .
و سپس دستش را در حالیکه کف دست را بسته بود ،دراز کرد و ابوبکر هم دستش را به دست مبارک مولایمان زد و به همین مقدار کفایت نمود.
و این شد بیعتی که هم اکنون، علمای اهل سنت از آن دم میزنند و برای حقانیت مذهبشان به آن استناد می کنند ....
آهای مردم فهیم؛
آهای حقیقت جویان ،پاک طینت ؛
می دانم که شما هم به مذهب اجداد و نیاکانتان هستید ، همانگونه که ما اینچنین هستیم ...
اما تحقیق در دین و شناخت حقیقت مذهب یکی از واجباتی ست که بر گردن ما گذاشته شده ، در مذهب خود تحقیق کن و در کتابهای بزرگان مذهبت ،جستجو کن تا فردا در سرایی دیگر پشیمان نشوید. اگر بعد از تحقیق با دلیل و مستند به تو ثابت شد که مذهبت حق است بر آن بمان ولی اگر متوجه شدی که عالم و آدم و حتی پیشنیان تو بر حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، شهادت دادند....به راهی پا بگذار که نجات یافتگان امت پا گذارده اند..
آری از مطلب دور نشویم ، بعد از بیعت اجباری امیرالمؤمنین ، سلمان ،ابوذر و مقداد رحمة الله علیه و زبیر هم با زور و به ضرب تازیانه و کتک ،نزد ابوبکر بردند و از آنها بیعت گرفتند.
پس از بیعت اجباری آنان ، سخنانی بین عمر و آنان رد و بدل شد ،که اصالت عمرو جایگاه او را در آن دنیا، از زبان پیامبرصل الله علیه واله ، روایت می کرد که ما از آوردن این سخنان در اینجا خود داری می کنیم، ان شاالله با ظهور مولایمان، پور زهرا و حیدر و طلوع آفتاب عشق، پرده از تمام واقعیت ها برداشته خواهد شد.
حال که علی علیه السلام بیعت نموده بود ، جمعیت مهاجم اطرافش به کناری رفتند و ریسمان از دست و گردن ابوتراب باز کردند.
علیِ مظلوم در حالیکه دست حسنین را در دست گرفته بود با چهره ای غمگین، از مسجد خارج شد...
با ورود به کوچه ، ناگهان حسن کوچک به یاد صحنهٔ ساعتی پیش افتاد و انگار تصویرها جلوی چشمش، جان می گرفت ، مادر را می دید که دست به پهلو گرفته و خود را بین پدر و جمعیت قرار داده بود و تازیانه را میدید که بالا رفته بود و هوا را میشکافت تا بر جسم مادرجوانش بنشیند، حسن همانطور که بغض گلویش را فرو میداد ،نگاهش به زمین کشیده شده و ردّ خونی را که تا جلوی درب خانه شان کشیده شده بود گرفت ،ناگاه بغضش شکست و همانطور که اشکش روان بود آرام گفت : این ...این رد خون مادرمان است!!
حسین که کوچکتر از او بود و تازه از هول و هراس واقعه ی مسجد بیرون آمده بود ، دستش را از دست پدر بیرون کشید و همانطور که به طرف درب خانه می دوید ، با گریه بلند بلند می گفت : درب خانه را آتش زدند ، مادرم پشت درب بود ، خودم دیدم با فشار درب ، میخ گداخته به سینه ی مادرم فرورفت ، فکر کنم مادرم سوخته باشد....باید خود را به خانه برسانم....پدر ، من میترسم ....نکند مادر.....نکند مادر هم مانند پدربزرگمان پرواز کرده باشد؟!
و علیِ مظلوم ، مظلوم تر از همیشه ،بر مظلومه ی عالم می گریست و خود را به درب نیم سوخته که هنوز از آن دود به آسمان بلند می شد، رسانید...
ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
Ostad_Raefipour_Negah_Tamadoni_Be_Maktab_Haj_Ghasem_1400_10_13_Kerman.mp3
21.89M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «نگاه تمدنی به مکتب حاج قاسم»
📅 ۱۳ دیماه ۱۴۰۰ - کرمان
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانک
مردی در بصره سالها در بستر بیماری بود
به طوری که زخم بستر گرفته بود
و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه
درمان خود کند همیشه دست به دعا داشت
روزی عالمی نزد او آمد و گفت:
میدانی که شفا نخواهی یافت
آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: به خدا قسم حاضرم
داستان مرد بیمار به این طریق بود که
در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند:
دوای این بیماری آب لیمو است
این مرد تنها آب لیمو فروش شهر بود
که آب لیمو را نصفه با آب قاطی میکرد
و میفروخت
چون مشتری زیاد شد کل بطری را آب
ریخته و چند قطرهای آب لیمو میریخت
تا بوی لیمو دهد
مردی چنین دید و گفت:
من مجبور بودم بخرم تا نمیرم
ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود
چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی
و خونشان را در شیشه میکنی
عالم گفت: از پول حرام مردم
نصف بصره را خریدی و حالا ده سال است
برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده؟
دو کاسه آن دو را هم تا نفروشی
و از دست ندهی نخواهی مرد
و زجرکش خواهی شد
پس مالت را بده بفروشند تا مرگت فرا رسد
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش
چون مال حرام ماندنی نیست
چون پسر کاسهها را فروخت پدر جان داد
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
داستان«سقیفه»
قسمت :سی و چهارم
حسین علیه السلام ،هراسان وارد خانه شد . فاطمه سلام الله علیها که چشم بر درب نیم سوخته داشت ،با ورود میوهٔ دلش به خانه ، بوی یارش ،عطر ولایت زمانش را حس کرد، گرچه نمی توانست اما دست به دیوار گرفت و از جا برخاست، باید به استقبال ولیّ خدا برود ، تا علیِ مظلوم با دیدن حال نزار همسرش به دردهایی که برجان او افتاده پی نبرد.
باید با پای خود به استقبال امیرالمؤمنین برود تا علی با چشم خود ببیند ،فاطمه اش سالم سالم است ، گرچه درد پهلو و پرپر شدن محسن شش ماهه و سینه ی سوخته امانش را بریده بود، اما باید ظاهراً خود را سرحال می گرفت تا دردی دیگر به دردهای علی، نیافزاید.
هنوز علی علیه السلام به درب خانه نرسیده بود که فاطمه با رویی که سعی می کرد نیم آن را که اثر سیلی بر آن مشهود بود با روسری سرش بپوشاند جلو آمد و با لحن مهربان همیشگی اش فرمود: سلام علی جانم، جانم فدای جان تو و جان من ،سپر بلاهای جان تو ،یا ابالحسن همواره با شما خواهم بود، اگر تو در خیر و نیکی بسر بری با تو خواهم زیست و یا اگر در سختی و بلاها گرفتار شدی باز هم با تو خواهم بود.
و علیِ تنها ،می دانست که کلام زهرایش راست ترین سخن روی زمین است و آن هنگام که لشکر دشمنان به خانه اش هجوم آورد ،این زهرا بود که جانش را سپر بلای ولیّ زمانش نمود ، وقتی پیغام زهرا به علی رسید که فرموده بود : به خدا قسم که هم اکنون از این ظلمی که بر ما روا داشته اید پناهنده ی مزار پدرم می شوم ، گیسو پریشان می کنم و گریبان چاک میدهم و در نزد پدرم دست به دعا بلند می کنم و همهٔ شما را نفرین می کنم....
علیِ مهربان دانست که اگر زهراسلام الله علیها ،دست به دعا بردارد ، بی شک این دنیا کن فیکون خواهد شد ، آخر مدار زمین بر گرد زهرایش می چرخد...پس هراسان به سلمان فرمان داد تا خود را به زهرای مرضیه برساند و بگوید که علی فرموده: فاطمه ،به خانه باز گرد و از ناله و نفرین ،خودداری کنید...
و زهرا سلام الله علیها ، همان کرد که امامش فرمود ، دست روی دلش گذارد و به خواسته ی مردش سر تعظیم فرو آورد.
علی که دلگیر از زمانه ای بی وفا بود و حالا جلوی رویش وفادارترین و ولایی ترین موجود روی زمین ایستاده بود ، دو طرف بازوی زهراسلام الله را گرفت و میخواست بوسه بر دامان این یار مهربان زند، بازوی ورم کردهٔ فاطمه، نالهٔ علی را بلند کرد ، از ناله پدر ، کودکان هم گرد این دوموجود آسمانی جمع شدند و صحنه ای بوجود آمد که نالهٔ عرشیان را در افلاک در آورد.....
چند روزی از واقعه ی مسجد و بیعت زورکی ابوبکر ،می گذشت که قاصدان خبری دیگر آوردند، خبری که طاقت زهرا را طاق نمود و او را از خانه نشینی به در آورد و با حالی نزار، خطبه خوانی قهار، در مسجد پیامبر صل الله علیه واله شد....
ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤