eitaa logo
طلبه کوهسرخی 🇮🇷🇵🇸
951 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4.1هزار ویدیو
201 فایل
هر کس به هر نحو یک قدم در راستای کار فرهنگی با ما باشید تا به اندازه خودمون قدمی برداریم🌹 ✏️طلبه دهه هفتادی: @taha_00313
مشاهده در ایتا
دانلود
پيامبر صلى الله عليه و آله شش چيز را براى من ضمانت كنيد تا من بهشت را براى شما ضمانت كنم، راستى در گفتار، وفاى به عهد، بر گرداندن امانت، پاكدامنى، چشم بستن از گناه و نگه داشتن دست (از غير حلال). اضمنوا لي ستّا من أنفسكم أضمن لكم الجنّة أصدقوا إذا حدّثتم و أوفوا إذا وعدتم و أدّوا إذا ائتمنتم و احفظوا فروجكم و غضّوا أبصاركم و كفّوا أيديكم. نهج الفصاحه ص 216 ، ح 321 {شبیه این حدیث در معدن الجواهر ص 53 } https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلخوشی های کوچک یعنی یک لبخند در جواب نگاهت یعنی ذوق کودک از توصیف کفش جدیدش دلخوشی های کوچک یعنی در عین همه نداشتنها یک برگ پاییزی را بگذاری در میان کتابهایت برای یادگاری دلخوشی های کوچک یعنی جمع دوستانت یعنی امروز باز تو زنده هستی  یعنی باز عقربه ساعت زندگی ات برای ۲۴ ساعت دیگر به راه افتاده دلخوشی کوچک یعنی چراغ خانه هنوز روشن است زندگی همین دلخوشی های کوچک است به جزییات زندگی دقت می کنم و از آنها لذت می برم خدایا شکرت https://eitaa.com/vaqf_hadi
ﻣﺜﻞ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎﻃﻞ! 💢 ﻛﻴﻒ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻐﺎﺯﻩ‌ﻫﺎﻱ ﻛﻴﻒ ﻓﺮﻭﺷﻲ ﺑﺒﻴﻦ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﺧﻮﺵ ﻓﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﺵ ﻗﻮﺍﺭﻩ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﮔﺮ ﺩﺍﺧﻠﺸﺎﻥ ﺑﺎﺯﻛﻨﻲ ﻣﻲ‌ﺑﻴﻨﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎﻃﻠﻪ ﺍﻥ! ﻭ ﻭﻗﺘﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻲ‌ﺭﻳﺰﻱ ﺍﺯ ﺷﻜﻞ ﻣﻲ‌ﺍﻓﺘﻨﺪ. ﺧﺸﻢ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺑﺎﻃﻠﻪ ﺍﻧﺪ ﻭﻗﺘﻲ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﺑﺒﺮﻳﻢ ﺷﻜﻞ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ، ﺷﺨﺼﻴﺖ ﭘﻴﺪﺍ ﻣﻲ‌ﻛﻨﻴﻢ. ﺑﺮﺍﻱ ﻫﻤﻴﻦ، ﻗﺮﺁﻥ ﻛﺮﻳﻢ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﻭﻳﮋﮔﻲ‌ﻫﺎﻱ ﺍﻫﻞ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻭﺧﻮﺭﺩﻥ ﺧﺸﻢ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ: ﻳﻌﻨﻲ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻓﺮﻭ ﻣﻲ‌ﺑﺮﻧﺪ 📚برگرفته از ڪتاب ، نویسنده محمدرضا رنجبر حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹 https://eitaa.com/vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مناظره شیخ مفید با قاضی عبد الجبار درباره حدیث غدیر و اثبات حقانیت امیر المومنین(ع) قاضی نور الله شوشتری در کتاب مجالس المومنین از کتاب مصابیح القلوب نقل کرده است: روزی قاضی عبد الجبار از علمای بزرگ اهل سنت، در بغداد در مجلس خود نشسته بود و بسیاری از علمای بزرگ شیعه و سنی هم در آن مجلس حضور داشتند. شیخ مفید وارد مجلس شده و در پایین مجلس نشست و پس از مدتی به قاضی رو کرد و گفت: من از تو در حضور علما سوالی دارم. قاضی گفت: بپرسید. شیخ مفید گفت: شما در مورد این حدیث چه می‌گویید که حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله در غدیر خم فرمودند: «هر کس من مولای او هستم، پس علی مولای اوست». آیا این حدیث، مسلم و صحیح است که پیامبر صلی الله علیه و آله در روز غدیر فرموده است؟ قاضی گفت: آری، حدیث صحیح می‌باشد. شیخ مفید فرمود: منظور از کلمه مولی چیست؟ قاضی گفت: مولی به معنی اولی و بهتر است. شیخ مفید فرمود: پس این اختلاف و خصومت بین شیعه و سنی چیست؟ با اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله امیر المومنین علیه السلام را بهتر از دیگران معرفی نموده است؟ قاضی گفت: این حدیث، روایت است، ولی خلافت ابو بکر درایت (و از روی اجتهاد و درک) می‌باشد و انسان عادل، روایت را همتای درایت قرار نمی‌دهد؛ یعنی درایت مقدم است. شیخ مفید فرمود: شما در باره این فرمایش حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله چه می‌گویید که به امیر المومنین علیه السلام فرمودند: «جنگ با تو، جنگ با من است؛ و صلح با تو، صلح با من است»؟ قاضی گفت: این گفتار براساس حدیث صحیح است. شیخ مفید فرمود: نظر شما درباره اصحاب جمل که به جنگ با امیر المومنین علیه السلام آمدند یعنی عایشه و طلحه و زبیر و اصحابشان چیست؟ قاضی گفت: ای برادر! آنها توبه کردند. شیخ مفید فرمود: ای قاضی جنگ آن‌ها درایت و (حتمی) بوده است ولی توبه کردن آن‌ها روایت شده است و تو در مورد حدیث غدیر گفتی روایت معادل درایت نیست و درایت مقدم می‌باشد. قاضی از پاسخ به شیخ مفید عاجز و درمانده شد، سر در گریبان فرو برد و سپس گفت تو کیستی؟ شیخ مفید جواب داد: من خدمتگذار تو محمد بن محمد بن نعمان حارثی هستم. قاضی از مسند قضاوت برخاست و دست شیخ مفید را گرفت و بر آن مسند نشانید و گفت: حقا براستی که تو انسانی مفید [ سودبخش] هستی. چهره‌ علمای بزرگِ اهل سنت مجلس در هم کشیده شد. وقتی قاضی ناراحتی آن‌ها را دریافت به آن‌ها رو کرد و گفت: ای علما! این مرد (شیخ مفید) مرا مجاب کرد و در پاسخ او عاجز شدم، اگر کسی از شما قادر به جواب او هست، اعلام کند تا او را بر مسند بنشانم و شیخ مفید به جای خود بنشیند! هیچ کس جواب نداد و این موضوع شایع گردید و علت نام‌گذاری او به مفید از همین جا سرچشمه گرفت. 📚 مستدرک سفینة البحار، تالیف علی نمازی شاهرودی، جلد ۸، صفحه ۳۴۹-۳۵۰، چاپ موسسه النشر الاسلامی. در نشر فضایل شما نیز سهیم باشید🌹 حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹 https://eitaa.com/vaqf_hadi
🌷🌷🌷 این داستان فوق العاده زیباست و میتونه تاثیر زیادی روی روابط خانوادگی شما داشته باشه ته پیازو رنده رو پرت کردم توی سینک، اشک از چشمو چارم جاری بود. در یخچال رو باز کردم و تخم مرغ رو شکستم روی گوشت، روغن رو ریختم توی ماهی تابه و اولین کتلت رو کف دستم پهن کردم و خوابوندم کف تابه برای خودش جلز جلز خفیفی کرد که زنگ در رو زدند. پدرم بود. بازم نون تازه آورده بود. نه من و نه شوهرم حس و حال صف نونوایی نداشتیم. بابام می گفت: نون خوب خیلی مهمه. من که بازنشسته ام، کاری ندارم، هر وقت برای خودمون گرفتم برای شما هم می گیرم. در می زد و نون رو همون دم در می داد و می رفت. هیچ وقت هم بالا نمی اومد. هیچ وقت. دستم چرب بود، شوهرم در را باز کرد و دوید توی راه پله. پدرم را خیلی دوست داشت. کلا پدرم از اون جور آدمهاست که بیشتر آدمها دوستش دارند، این البته زیاد شامل مادرم نمی شود. صدای شوهرم از توی راه پله می اومد که به اصرار تعارف می کرد و پدر و مادرم را برای شام دعوت می کرد بالا. برای یک لحظه خشکم زد. ما خانوادۀ سرد و نچسبی هستیم. همدیگه رو نمی بوسیم، بغل نمی کنیم، قربون صدقه هم نمیریم و از همه مهم تر سرزده و بدون دعوت جایی نمیریم. اما خانواده ی شوهرم اینجوری نبودن، در می زدند و میامدند تو، روزی هفده بار با هم تلفنی حرف می زدند. قربون صدقه هم می رفتند و قبیله ای بودند. برای همین هم شوهرم نمی فهمید که کاری که داشت می کرد مغایر اصول تربیتی من بود و هی اصرار می کرد، اصرار می کرد. آخر سر در باز شد و پدر مادرم وارد شدند. من اصلا خوشحال نشدم. خونه نا مرتب بود، خسته بودم. تازه از سر کار برگشته بودم، توی یخچال میوه نداشتیم. چیزهایی که الان وقتی فکرش را می کنم خنده دار به نظر میاد اما اون روز لعنتی خیلی مهم به نظر می رسید. شوهرم توی آشپزخونه اومد تا برای مهمان ها چای بریزد و اخم های درهم رفته ی من رو دید. پرسیدم: برای چی این قدر اصرار کردی؟ گفت: خوب دیدم کتلت داریم گفتم با هم بخوریم. گفتم: ولی من این کتلت ها رو برای فردا هم درست می کردم. گفت: حالا مگه چی شده؟ گفتم: چیزی نیست؟ در یخچال رو باز کردم و چند تا گوجه فرنگی رو با عصبانیت بیرون آوردم و زیر آب گرفتم. پدرم سرش رو توی آشپزخونه کرد و گفت: دختر جون، ببخشید که مزاحمت شدیم. میخوای نونها رو برات ببرم؟ تازه یادم افتاد که حتی بهشون سلام هم نکرده بودم. پدر و مادرم تمام شب عین دو تا جوجه کوچولو روی مبل کز کرده بودند. وقتی شام آماده شد، پدرم یک کتلت بیشتر بر نداشت. مادرم به بهانه ی گیاه خواری چند قاشق سالاد کنار بشقابش ریخت و بازی بازی کرد. خورده و نخورده خداحافظی کردند و رفتند و این داستان فراموش شد و پانزده سال گذشت. پدر و مادرم هردو فوت کردند. چند روز پیش برای خودم کتلت درست می کردم که فکرش مثل برق ازسرم گذشت: نکنه وقتی با شوهرم حرف می زدم پدرم صحبت های ما را شنیده بود؟ نکنه برای همین شام نخورد؟ از تصورش مهره های پشتم تیر می کشد و دردی مثل دشنه در دلم می نشیند. راستی چرا هیچ وقت برای اون نون سنگک ها ازش تشکر نکردم؟ آخرین کتلت رو از روی ماهی تابه بر می دارم. یک قطره روغن می چکد توی ظرف و جلز محزونی می کند. واقعا چهار تا کتلت چه اهمیتی داشت؟ حقیقت مثل یک تکه آجر توی صورتم می خورد. حالا دیگه چه اهمیتی داشت وسط آشپزخانه ی خالی، چنگال به دست کنار ماهی تابه ای که بوی کتلت می داد، آه بکشم؟ چقدر دلم تنگ شده براشون. فقط، فقط اگر الان پدر و مادرم از در تو می آمدند، دیگه چه اهمیتی داشت خونه تمیز بود یا نه، میوه داشتیم یا نه.چرا همش میخواستم همه چی کامل باشه بعد مهمون بیاد همه چیز کافی بود، من بودم و بوی عطر روسری مادرم، دست پدرم و نون سنگک. پدرم راست می گفت که: نون خوب خیلی مهمه. من این روزها هر قدر بخوام می تونم کتلت درست کنم، اما کسی زنگ این در را نخواهد زد، کسی که توی دستهاش نون سنگک گرم و تازه و بی منتی بود که بوی مهربونی می داد. اما دیگه چه اهمیتی دارد؟ چیزهایی هست که وقتی از دستش دادی اهمیتشو می فهمی. «زمخت نباشیم». زمختی یعنی: ندانستن قدر لحظه ها، یعنی نفهمیدن اهمیت چیزها، یعنی توجه به جزییات احمقانه و ندیدن مهم ترین ها ─┅─═इई ❄️🌼❄️ईइ═─┅─ ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ///ایـسـتگاهـ خوشبختے/// 📢 @istgahe_khoshbakhti👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈 سرانجام عبادت بدون ولایت امیرالمومنین(ع) 👈 از جاده اصلی به سوی خدا حرکت کنید! در نشر فضایل شما نیز سهیم باشید🌹حداقل برای یک نفر☝️ ارسال کنید🌹 @vaqf_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا