از هر کسی نزدیکتر بودم ...
من محمد علی رجایی در سال هزار و سیصد و دوازده در قزوین در خانواده ای مذهبی متولد شدم. پدرم شخصی پیشهور بود و در بازار مغازه خرازی داشت. در چهار سالگی او را از دست دادم و مسئولیت اداره زندگی ما به عهده مادر و برادرم افتاد، برادرم در آن موقع سیزده سال داشت.من، طبق معمول به دبستان می رفتم؛ درسم را ادامه داده تا موفق به اخذ مدرک ششم ابتدایی شدم. بعد از آن به کار در بازار پرداختم و شاگردی را از مغازه دائیام که خرازی بود، شروع کردم. حدود چهارده سال داشتم که قزوین را به قصد تهران ترک گفتم، در تهران، ابتدا در بازار آهن فروشان به شاگردی مشغول شدم و مدتی را هم به دستفروشی گذراندم. بعد از مدتی دستفروشی، رفتم به تیمچه "حاجبالدوله" چند جایی شاگردی کردم و مجددا به دستفروشی پرداختم که مصادف شد با دوران حکومت رزمآرا. روزی رزمآرا تصمیم گرفت که دستفروش های سبزه میدان را جمع کند و این باعث شد که بساط کاسبی ما را هم جمع کردند. همان موقع نیروی هوایی با مدرک ابتدایی برای گروهبانی استخدام میکرد و من هم با مدرک ششم ابتدایی، برای گروهبانی، وارد نیروی هوایی شدم... به موازات این حرکت، از همان سالی که به نیروی هوایی آمدم، با آقای طالقانی آشنا شدم و تقریبا هر شب جمعه را در مسجد هدایت بودیم و هر روز جمعه ایشان یک جلسه داشتند. در خانیآباد، منزل یک نانوایی بود و ما هم در خدمتشان بودیم و میتوانم بگویم حدود بیست و هفت سال از نظر مسائل مذهبی و طرز تفکر و غیره، تحت تعلیم مرحوم طالقانی بودم و فکر می کنم از هر کسی به ایشان نزدیکتر بودم. (زندگینامه خودنوشت شهید رجایی)
بیرون نروند ....
هفتهای سه بار شبانه و تنها به طور ناشناس در جنوب شهر به خیابان میرفت و از نزدیک وضع مردم را میدید، کمبودها را میدید، در اجتماعات زیاد شرکت میکرد. پس از شهادت شهید بهشتی امام دستور فرموده بودند که دیگر ایشان در اجتماعات کمتر شرکت کنند و سعی کنند از نخستوزیری بیرون نروند و بعد از این جریان دیگر همیشه شبها در نخستوزیری میخوابید اتاق خوابش یک اتاق 2 در 1 بود که برای خوابیدن از یک رختخواب و یک متکا و یک پتو استفاده میکرد. غذای ایشان اغلب نان و ماست بود اگر میوهای میآورد تاکید میکردند اول دیگران بخورند و بعد خودشان بخورند.
ویژهنامه روزنامه جمهوری اسلامی ایران، 6 شهریور 1361
@talabegitaejtehad
🔴کی میگه عکسا بو ندارن؟!
🔺بوی خزانه خالی
🔺بوی سقوط آزاد بورس
🔺بوی حتی یک واحد مسکن مهر نساختن
🔺بوی تعطیلی هزاران کارگاه و کارخانه
🔺بوی سالها مذاکره بی فرجام و چوب لای چرخ میدان گذاشتن ...
👈شما بگید دیگه چه بویی میده؟
👈بوی هزاران خیانت و دزدی
👈بوی نوکری استکبار و صهیونیسم جهانی.
👈بوی جفا به اسلام و انقلاب و قرآن و شهیدان.
👈اینها با چه روئی دور پزشکیان حلقه زده و آهنگ خیانت مجدد را در سرشیطانی شان می پروانند، شرمشان باد .!!!!!!
#به_عقب_برنمیگردیم
باعث تقویت آنها نشود ...
به دلیل این که کارخانه های نوشابه سازی آن زمان متعلق به فرقه ی ضاله ی بهائیت بود آقای رجائی ضمن این که بچه ها را از غیر بهداشتی بودن مواد غذایی خارج از مدرسه آگاه می کرد برای این که دانش آموزان از نوشابه استفاده نکنند و منافع آن باعث تقویت فرقه های استعماری نشود می گفتند: وقتی ما می توانیم دوغ بخوریم و می دانیم از ماست تهیه می شود و این خصوصیت ها را دارد چه لزومی دارد برویم و نوشابه ای را بخریم که نمی دانیم از چه درست شده است و چه خصوصیاتی دارد؟ هم چنین چون معروف بود که برای خوشمزه کردن کالباس مقداری گوشت خوک هم با آن مخلوط می کنند ایشان همین را مثال زد و می گفت: وقتی ما می توانیم با نان و پنیری که برای ما بهداشتی بودن آن محرز است بسازیم چرا این چیزها که معلوم است غیر بهداشتی است بخریم و بخوریم؟ ( خواندنی هایی از زندگی یک رئیس جمهور (شهید رجایی) ص 66 و 67 به نقل از سیره شهید رجائی ص 119)
@talabegitaejtehadو
اولویت آنجا بود ...
شهید رجایی در دورانی که وزیر آموزش و پرورش بودند و یا حتی در دوره نخست وزیری گاهی شبها به دانشگاه تربیت معلم میرفت و با دانشجویان صحبت میکرد و با مشکلات آنها از نزدیک آشنا میشد. حتی وقتی به سفرهای استانی میرفت و مثلا زمانی که فرماندار یا استاندار او را به ناهار یا شام دعوت میکرد اولویت او حضور در مرکز تربیت معلم بود و به این ترتیب می خواست بگوید اولویت و مرکزیت در انقلاب با تربیت معلم است و عقیده داشت به هر شکل ممکن باید تربیت معلم را تقویت کرد. (گفت و گوی خبرنگار جماران با حسین رثایی از دوستان نزدیک شهید رجایی به مناسبت چهلمین سالگرد فاجعه هشت شهریور)
@talabegitaejtehad
n00008108-r-b-031_Nero AI_Natural (11).jpg
1.06M
نسخه کیفیت بالا ...
@talabegitaejtehad
از همین جا شروع شد ...
اوایل نخست وزیری ایشان بود که برخی آقایان گفتند به خاطر فشار زیاد کاری هر روز یک عدد سیب درشت برای آقای رجایی ببریم که تقویت شوند، وقتی همان بار اول سیب را دیدند و دلیل این کار را متوجه شدند به آنها گفتند؛ فکر میکنید چطور شد که شاه شاه شد و بنی صدر شد بنی صدر. از همین رفتارهای به ظاهر ساده شروع شد. به آقایان هم گفتند هرگز با من طوری رفتار نکنید که فراموش کنم من محمدعلی رجایی فرزند عبدالصمد هستم همان کاسه بشقاب فروش دوره گرد پیش از انقلاب هستم. (گفت و گوی خبرنگار جماران با حسین رثایی از دوستان نزدیک شهید رجایی به مناسبت چهلمین سالگرد فاجعه هشت شهریور)
@talabegitaejtehad