🔴فضولی ممنوع‼️
وَ لَا تَجَسَّسُوا
و هرگز(درکار دیگران) #تجسّس نکنید؛
📙بخشی از آیه 12 سوره حجرات
💟 @talangoremazhabi
تلنــــ⚠ــگر مــذهبـــی
... #برات_میمیرم ➏ 💠⇦.... شما قرار بود داماد بشید ؛ چی شد؟ _ قراری در کار نبود ... مادرم یک نفرو
....
#برات_میمیرم ➐
❌⇦.... وقتی پدرم چادرم را گرفت از تعجب خشکم زد...
چون ازش انتظار نداشتم...
💠⇦دخترم میترسم وقتی شعله های عشقت فروکش بکنه از چادر خسته بشی...
بهتره کسی که تورا بدون چادر پسندیده همینطور هم باهات زندگی کنه...
تو نباید به خواسته کسی چادر سر کنی چون این طوری به خاطر تحمیل یک خواسته دلزده میشی...
💟⇦_ آقاجون ... به جان شما که برام خیلی عزیزه چادر انتخاب خودمه...
سینا حتی یک بار هم ازم نخواسته...
حتی اگه این وصلت سر نگیره ؛ من از این به بعد چادر می پوشم...
آقا جونم چادرمو داد و منو با بوسه و صلوات بدرقه کرد....
✴️⇦وقتی از آزمایشگاه بر می گشتیم تو تاکسی که بودیم خیلی آروم حرف می زدیم...
پیش مادرم راحت نبودیم...
بین همه صحبتهایی که شد یک جمله سینا بد جوری به دلم آشوب انداخت..
: بزار جواب آزمایش بیاد...
اگه وصلت قطعی بشه یه سورپرایز دارم برات...
✳️⇦_ یعنی چی!! یعنی ممکنه ....
نه ....
حرفش رو هم نزن...
نهایتش میگن نمیتونیم بچه سالم داشته باشیم...
خب بچه نمیخوایم.....
این همه آدم ... بچه ندارن...
_ هیس...
شلوغش نکن...
ایشاا... که چیزی نیست...
💠⇦منظورم این بود که بگم منتظر سورپرایز باشی...
نه اینکه بترسی...
تا جواب آزمایش بیاد من جون به لب شدم...
تا اینکه روز موعود فرا رسید...
💭⇦قرار بود سینا تا ظهر با جواب آزمایش بیاد خونه ما ٬ اما تا شب خبری نشد...
برای بقیه یک امر عادی بود ...
اما من تا شب نیمه جون شدم....
تا اینکه ساعت ۹ شب مادر سینا با تلفن تماس گرفت...
#داستان
#برات_میمیرم قسمت هفتم
ادامه دارد..
💟 @talangoremazhabi
◎﷽◎
💠🔸 نــڪـتــه هاے 🔸💠
نـــ✨ـــاب قــــــ📖ـــــرآنی
🚫مجازات بی نماز🚫
🔻👈هيچ کس از شما مورد خطاب اين سخن نيست،
چون من گمان ميکنم شما بحمداللّه بر نمازها پايبند هستيد،
☝ولي اميدوارم که اين سخن را به کسي که نماز نمي خواند سفارش کنيد و برسانيد،
👈به آن پدران،
👈مادران،
👈برادران،
👈فرزندان و نزديکان خود يا هر مسلماني که مي توانيد او را نصيحت کنيد،
❌چون مجازات بي نماز خيلي خطرناک است❗
💥بدان که جهنم درجه ها و درهايي دارد،
خداوند مي فرمايد:
💟⇦جهنّم وعده گاه همگي آنان است. آن هفت در دارد. هر دري، از آنان نصيبي جدا شده دارد.
📚سوره ي الحجر آيه43و44
💥يکي از اين درها درِ ِخيلي سختي است به نام🔥سقر....
💟⇦چه چيز تو را آگاه ساخت که سقر چيست؟ نه باقي ميگذارد و نه رها مي کند.
📚سوره ي المدثر آيه27و28
👈يعني کسي که وارد🔥سقر مي شود پودر و متلاشي مي شود❗
😣تصوّر کن وقتي استخوان جمجمه ات متلاشي مي شود❗
👈وقتي جهنميان وارد جهنم مي شوند فرشتگان از آن ها مي پرسند:
💟⇦چه چيز شما را وارد سقر کرده است؟
📚سوره ي المدثر آيه42
👈جواب اين است:
💟⇦مي گويند:ما از نماز گزاران نبوديم.
📚سوره ي المدثر آيه43
🍂هر گناه کاري اميد رحمت اللّه براي او هست
☝مگر تارک نماز که بايد وارد 🔥سقر شود❗
💥برادرم و خواهرم،❗
بشتاب به سوي نزدیکانت اگر بي نمازند و با نرمي، مهرباني و اخلاص و براي خدا آنان را نصيحت کن،
💟 @talangoremazhabi
🔔 مثل غوره🍇❗️
💠غوره ها که یک شبه انگور نمی شوند، آنقدر سرما ❄️گرما☀️ ، سایه آفتاب⛅️ ، باد باران🌧 تحمل می کنند ، تا بالاخره یک روزی تبدیل به خوشههای شیرین انگور می شوند.
✅ این یعنی از مرتبه ای به مرتبه ای
بالاتر رفتن بدون رنج و بلا و سختی نمی شود این است که قرآن کریم تاکید و توصیه می کند :
" اصبروا"
صبوری کنید.👌
💟 @talangoremazhabi
🚩صدقه پنهانی
قال رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله :
صَدَقَةُ السِّرِّ تُطْفِيءُ الْخَطيئَةَ، كَما تُطْفِيءُ الماءُ النّارَ، وَ تَدْفَعُ سَبْعينَ باباً مِنَ الْبَلاءِ.
صدقه اي كه محرمانه و پنهاني داده شود سبب پاكي گناهان مي باشد، همان طوري كه آب، آتش را خاموش مي كند، همچنين صدقه هفتاد نوع بلا و آفت را بر طرف مي نمايد.
📗 مستدرك الوسائل، ج 7، ص 184، ح 7984
#صدقه
#بلا
#گناه
💟 @talangoremazh
تلنــــ⚠ــگر مــذهبـــی
.... #برات_میمیرم ➐ ❌⇦.... وقتی پدرم چادرم را گرفت از تعجب خشکم زد... چون ازش انتظار نداشتم... 💠
....
#برات_میمیرم ➑
... مادر سینا عذرخواهی کرد و گفت: برای سینا مشکلی پیش اومد نشد امروز بیاد خدمتتون...
انشاا... فردا بعداز ظهر مزاحم میشم....
امید و تردید به یک اندازه وجودم را پر کرد...
نمیدانستم باید خودم را برای شنیدن چه جور خبری آماده کنم ...
در هر حال من تصمیم خودم را گرفته بودم...
هیچ چیز مانع ازدواج ما نخواهد بود....
مگر خواست خدا...
همین یک جمله آرامشم داد تا بتوانم شب بخوابم
....
سینا و مادرش با دسته گل و شیرینی که وارد شدند
جواب مشخص شد...
آزمایش مشکلی نداشت...
منو سینا بدون هیچ مانعی میتوانستیم به هم برسیم...
دل تو دلم نبود تا سورپرایز سینا را بدونم....
آن موقع ها مثل الان دختر و پسر نامزد قبل از عقد راحت نمی توانستند باهم باشند...
مادر سینا اجازه خواست که ما یک ساعت تنها باشیم...
سینا با بی صبری رفت سر اصل مطلب:
عزیزم وقته سورپرایزه!!!!..
راستش نمی دونم چقدر برات مهم باشه ...
ولی ترسیدم زودتر از این بگم ماجرا چیه و خدا نکرده مشکلی پیش بیاد؛ و نتونیم به هم برسیم؛ تو ضربه روحی شدیدی بخوری
_ جون به لبم نکن بگو قضیه چیه....
_ راستش قبل از اینکه تو از من خواستگاری کنی..
خنده کلامشو قطع کرد...
ببخشید عزیزم...
قبل از اینکه تو شیفته من بشی من عاشق تو شده بودم....
_ چی !!؟؟
تو عاشق من بودی؟!
_بله...
تو بدجوری دلمو برده بودی
_ خب... دیگه.!!؟؟
_ هول نکن .. همه رو میگم....
ما جرا داشت هم جالب میشد هم پیچیده...
گفتم : پس چطور شد؟؟
چرا چیزی نگفتی؟؟
اقدامی نکردی؟؟
نکنه جادو جنبلم کردی!؟!
_ کار خدا بود...
تو هدیه خدایی...
از وقتی پیش تو دلم گیر کرده بود چله گرفتم...
یک ماه هر روز نماز حاجت میخوندم و از خدا میخواستم که اگه قسمتم نباشی مهرت رو از دلم برداره...
بعدش به خودم گفتم:
خدا گفته از تو حرکت از من برکت....
توکل بر خدا گفتم و تحقیقات راجع به تو و خانوادتو شروع کردم ...
همه چیز عالی پیش می رفت ...
داشتم امیدوار میشدم که تو گزینه مناسبی هستی برام...
تا اینکه مادرم یک نفرو معرفی کرد...
به خودم گفتم شاید حکمتی هست که تو این موقعیت مادرم برام آستین بالا زده...
رفتیم خونه دختره ولی یک ذره هم به دلم ننشست...
به خودم گفتم دل اگه عاشق بشه مال یک نفره ...
پس نمیتونه جای دیگه گیر کنه...
هنوز تو سردرگمی بودم که تو یهویی جلوم سبز شدی و پیشنهاد ازدواج دادی...
نمی دونی اون روز چه حالی داشتم...
باورم نمی شد که خدا کسی رو تا این حد عاشق من کرده که منم براش میمیرم...
#داستان
#برات_میمیرم قسمت هشتم
ادامه دارد..
💟 @talangoremazhabi