eitaa logo
کانال حوزه علمیه طالبیه تبریز
2.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.2هزار ویدیو
320 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ بعد از واقعه عاشورا حدودا 3 مرتبه 3 گروه به ندای هل من ناصر امام حسین علیه السلام(بخوان اَيْنَ عمار) لبیک گفتند : 🔺- گروه اول توابین بودند همانهایی که روز عاشورا و قبل از آن سکوت کردند همگی قیام کردند تقریبا همه کشته شدند 5000 نفر «ولی دیر شده بود» 🔺 - گروه دوم مردم مدینه بودند بعد از عاشورا قیام کردند همگی کشته شدند حدود 10000 نفر. یزید گفت لشکری که به مدینه حمله کند 3 روز جان و مال و ناموس مردم مدینه برایش حلال است. آورده اند اهل بیت امام سجاد(ع) را در این زمان از مدینه خارج کردند،در یک صحرا، تا در مدینه شاهدجنگ نباشند. ولشکریان جنایتکار یزید از هیچ جنایت وخیانتی کوتاهی نکردند و 10000 نفرهم شهید شدند. «اما دیر شده بود» 🔺- گروه سوم مختار بود که بعد از جنگهای فراوان و کشته شدن حدود 15000 نفر شکست خورد و حدود 7000 نفر هم از اسرا گردن زده شدند . مجموعا حدود 20000 نفر کشته شد «اما دیر شده بود» 🔺مردمی که در مدینه هنگام خروج امام حسین علیه السلام همراهیش نکردند و مردمی که هنگام ورود امام حسین علیه السلام به کوفه کمکش نکردند ، همه بعد ها به کمک امام رفتند «ولی دیر شده بود» 🔺امام سجاد هم استقبال خاصی از این حرکتها نمی کردند «چون دیر شده بود» 🔺حدود 35000 نفر کشته شدند «اما دیر شده بود» . 🔺خیلی فرق هست بین آن 72 نفری که به موقع به یاری امامشان رفتند با این 35000 نفری که بعد از شهیدشدن امام حسین(ع)قیام کردند . 🔺ما باید مراقب باشیم از امام خودمان عقب نیفتیم . 🔺الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ، وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ لاحِقٌ، هر که بر ایشان تقدم جوید از دین بیرون رفته و کسى که از ایشان عقب ماند به نابودى گراید.
شيعه انقلابي/ شب دهم باسمه تعالي (موضوع: صبر و بصيرت) انگيزه سازي ربيع بن خُثَيم، همين خواجه ربيع معروف، يكي از اصحاب اميرالمؤمنين عليه السلام و قبري منسوب به او در مشهد است. او را يكي از زهّاد ثمانيه يعني يكي از هشت زاهد معروف دنياي اسلام مي شمارند. ربيع بن خثيم آنقدر در زهد و عبادت پيش رفته بود كه در آخر عمرش[١] قبري براي خود كنده بود و گاهي در آن مي خوابيد و خود را نصيحت و موعظه مي كرد، مي گفت: يادت نرود عاقبت بايد اينجا ساكن شوي. دائم مشغول ذكر بود و از هر كلامي غير از ذكر و دعا پرهيز مي كرد. در تاريخ گفته اند: بعد از شهادت امير المومنين عليه السلام كسي كلامي غير از ذكر از او نشنيده بود، تنها كلام غير از ذكر كه از او شنيدند، مربوط به وقتي بود كه اطلاع پيدا كرد مردم حسين بن علي عليه السلام فرزند عزيز پيغمبر را شهيد كرده اند؛ چند كلمه در اظهار تأثر و تأسف از چنين حادثه اي گفت: واي بر اين امّت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند! مي گويند بعدها استغفار مي كرد كه چرا من اين چند كلمه را كه غير ذكر بود به زبان آوردم. همين آدم در دوران اميرالمؤمنين علي عليه السلام جزء سپاهيان ايشان بوده است. يك روز آمد خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد: «يا اميرَالْمُؤْمِنينَ! انّا شَكَكْنا في هذَا الْقِتالِ». «انّا» كه مي گويد معلوم مي شود كه او نماينده عده اي بوده است. يا اميرالمؤمنين! ما درباره اين جنگ شك و ترديد داريم، مي ترسيم اين جنگ، جنگ شرعي نباشد. چرا؟ چون ما داريم با اهل قبله مي جنگيم، ما داريم با مردمي مي جنگيم كه آن ها مثل ما شهادتين مي گويند، مثل ما نماز مي خوانند، مثل ما رو به قبله مي ايستند. و از طرفي شيعه اميرالمؤمنين بود، نمي خواست كناره گيري كند. گفت: يا اميرالمؤمنين! خواهش مي كنم كاري را به من واگذار كنيد كه در آن شك وجود نداشته باشد، من را به جايي و دنبال مأموريتي بفرست كه در آن شك نباشد. اميرالمؤمنين عليه السلام هم فرمود: بسيار خوب، اگر تو شك مي كني پس من تو را به جاي ديگري مي فرستم. نمي دانم خودش تقاضا كرد يا ابتدائاً حضرت او را به يكي از سرحدات فرستادند كه در آنجا هم باز سرباز بود. كار سربازي مي خواست انجام بدهد اما در سرحد كشور اسلامي كه اگر احياناً پاي جنگ و خونريزي به ميان آمد، طرفش كفار يا بت پرستان يعني غيرمسلمان ها باشند.[٢] اقناع انديشه(با روش تعامل مصنوعي) شايد براي برخي اين سؤال پيش بيايد كه چرا شخصي مثل خواجه ربيع كه در عبادت سرآمد است و جزو زهاد ثمانيه است، وقتي در ميدان جنگ قرار مي گيرد، با اين كه در كنار اميرالمؤمنين عليه السلام قرار دارد، دست و پايش مي لرزد و نمي تواند با جبهه مقابل بجنگد؟ در دين ما توجه به خدا و رعايت تقوا خيلي سفارش شده است، اما اينكه ملاك تشخيص حقانيت يك فرد يا گروه، فقط عبادت و بندگي باشد؛ اينطور نيست. اگر اينطور بود كه خوارج در عبادت سرآمد بودند. امام رضا عليه السلام مي فرمايند: «لَيْسَتِ الْعِبَادَةُ كَثْرَةُ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَامِ الْعِبَادَةُ التَّفَكُّرُ فِي أَمْرِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَلَا.» عبادت، بسياري روزه و نماز نيست؛ بلكه بسيار انديشه نمودن در امر خداست. عبادت اگر با بصيرت و قدرت تشخيص حق از باطل همراه نباشد نه تنها فايده ندارد، مضر هم هست. طلحه بن زيد مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: «الْعَامِلُ عَلَي غَيْرِ بَصِيرَةٍ كَالسَّائِرِ عَلَي غَيْرِ طَرِيقٍ لَا يَزِيدُهُ سُرْعَةُ السَّيْرِ إِلَّا بُعْداً.»[٣] كسي كه عملش بر مبناي بصيرت و همراه بصيرت نباشد، مانند مسافري است كه در مسيري غير از مسير منتهي به هدفش قرار گرفته است. مثلا مي خواسته از تهران برود مشهد ولي اشتباهي در مسير اصفهان قرار گرفته است. هر چه سرعت خود را زياد كند، سرعت دور شدنش از هدف و مقصد بيشتر مي شود. بندگي و عمل بدون بصيرت هم همين است. انسان وقتي عمل بسيار انجام داد، ولي قدرت تشخيص نداشت، عمل زياد او را مغرور مي كند و در هنگامه تشخيص، فقط رأي خود را تبعيت مي كند و لذا از هدف دور مي شود و چنين افرادي وقتي به خود مي آيند كه كار از كار گذشته. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: مَنْ نَامَ عَنْ نُصْرَةِ وَلِيِّهِ انْتَبَهَ بِوَطْأَةِ عَدُوِّهِ.[٤] هر كس در وقت نياز امام و رهبرش خواب باشد و او را ياري نكند با لگد دشمن از خواب بيدار مي شود. چنين هم شد. چند سالي نگذشت كه خبر كربلا به ايشان رسيد. البته آنجا هم شمشير انتقام و خونخواهي نكشيد و فقط به گفتن يك جمله اكتفا كرد كه: «واي بر اين امّت كه فرزند پيغمبرشان را شهيد كردند!». پرورش احساس يكي از اصحاب امام حسين عليه السلام ضحاك بن عبدالله مشرقي است. داستان او شنيدني است: وقتي به همراه مالك بن نضر ارحبي در مسير كربلا به امام حسين عليه السلام رسيدند، امام فرمودند: براي چه كاري به اينجا آمديد؟ ض
حاك مي گويد: «عرض كرديم: آمديم احوالتان را جويا شويم و اخبار كوفه را به شما برسانيم و بگوييم كه كوفيان در مقاتله با شما اتفاق نظر دارند؛ در تصميم خود تجديد نظر كنيد.» امام عليه السلام فرمود: «حسبي الله و نعم الوكيل: خدا مرا كفايت مي كند و چه نيكو وكيلي است.» ضحاك مي گويد: «وقتي امام اين جمله را فرمودند، ما حيا كرديم بيش از اين بر حرف خود اصرار كنيم و حرفي بزنيم، دعا كرديم و خواستيم برويم.» امام فرمودند: «فما يمنعكما من نصرتي؟» چرا مرا ياري نمي كنيد؟چه چيزي مانع شده تا من را ياري كنيد؟ ببينيد دوستان! الآن در كلاس عاشورا و كربلا جلسه امتحان ضحاك و مالك شروع شده و بايد امتحان پس بدهند. فكر نكنيد اين امتحان سراغ ما نخواهد آمد. هر كسي كه سر كلاس درس بنشيند، حتما از او امتحان خواهند گرفت؛ مگر اينكه از كلاس و مكتب دين خارج بشود. از جواني كه ترك تحصيل كرده امتحان نمي گيرند، ولي از كسي كه در كلاس درس نشسته امتحان گرفته مي شود. بايد خودمان را براي اين امتحان آماده كنيم. خواهم گفت كه كه در اين امتحاناتي كه گريزي از آن ها نيست چگونه عمل كنيم. اگر خوب ظاهر بشويم مايه رشد و تقرب ما خواهد شد. شرطش اينست كه خوب به كلامم توجه كنيد. خوب، برگرديم به جريان ضحاك؛ امام وقتي از آن ها امتحان گرفت مالك بن نضر گفت: «قرض دارم و نانخور دارم. بايد بروم به آن ها برسم.» ضحاك هم گفت: « قرض دارم و نانخور دارم اما اگر اجازه دهيد تا وقتي كه يار و ياوري داشته باشيد بجنگم و در ركاب شما شمشير بزنم، اما وقتي ديدم جنگاوري نمانده بروم. تا جايي كه حضور من براي تو سودمند باشد و موجب دفاع از تو شود ميجنگم.» امام فرمودند: «فأنت في حل.»شما اجازه داري. ضحاك مي گويد: همراه امام بودم. حتي جريان شب عاشورا را خود ضحاك نقل مي كند: امام همه را جمع كرد و بيعت را برداشت. ضحاك شب عاشورا ديد اصحاب چطور ابراز وفاداري كردند و ماندند؛ حتي نيمه شب عاشورا هم اضطراب حضرت زينب عليها السلام را ديد و بعد از ظهر عاشورا در حالي كه اضطرار و تنهايي امام و خيام را مي ديد، ميدان را ترك كرد و رفت. رفتار سازي اگر مي خواهيم ان شاءالله از افرادي باشيم كه در تشخيص حق دچار اشتباه نشويم و در امتحاني كه به سراغمان مي آيد سربلند باشيم و مثل ضحاك ها نشويم و به هنگام ياري خواستن امام، صحنه را خالي نكنيم، بايد به اين چند راهكاري كه عرض مي كنم توجه كنيم. ١. يكي از راهكارهاي كسب بصيرت، تفكر در تاريخ و سرنوشت افرادي است كه در بزنگاه هاي حساس تاريخ نقش ايفا كردند؛ چه نقش مثبت و چه نقش منفي. چون تاريخ مدام در حال تكرار است؛ فقط نام افراد و زمان عوض مي شود. به همين دليل اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايند: «مَنْ طَالَتْ فِكْرَتُهُ حَسُنَتْ بَصِيرَتُه.»[٥] هركه تفكرش طولاني شود و اهل تفكر باشد، بصيرت خوبي پيدا مي كند. اميرالمؤمنين عليه السلام ضمانت كرده كه اگر كسي در تاريخ تدبر و تفكر كند، بصيرت پيدا مي كند. همين امشب كه رفتيد منزل، مقداري در مورد زندگي و عاقبت خواجه ربيع و ضحاك و مالك بن نضر تفكر كنيد كه اينها مخالف و دشمن اهلبيت عليهم السلام نبودند؛ بلكه شيعه بودند، ولي شيعه انقلابي نبودند. دومين راه تقويت بصيرت و تشخيص حق از باطل مراجعه به اهل خبره است. بارزترين خبره و كارشناسي كه هم قابل اعتماد است هم در دسترس و هم به همه امور روز دنياي اسلام آگاه است، رهبر جامعه است. امام المتقين عليه السلام مي فرمايند: «إِنَّ الْمُبْتَدَعَاتِ الْمُشَبَّهَاتِ هُنَّ الْمُهْلِكَاتُ إِلَّا مَا حَفِظَ اللَّهُ مِنْهَا وَ إِنَّ فِي سُلْطَانِ اللَّهِ عِصْمَةً لِأَمْرِكُمْ فَأَعْطُوهُ طَاعَتَكُمْ غَيْرَ مُلَوَّمَةٍ وَ لَا مُسْتَكْرَهٍ بِهَا.»[٦] بدانيد كه بدعتها به رنگ حق در آمده و هلاك كنندهاند، مگر خداوند ما را از آن ها حفظ فرمايد، و همانا حكومت الهي حافظ امور شماست، بنابراين زمام امور خود را بي آن كه نفاق ورزيد يا كراهتي داشته باشيد به دست امام خود بسپاريد. حضرت در ادامه نسبت به اينكه از امام فاصله بگيريم و تابع فرامينش نباشيم هشدار مي دهد و مي فرمايد: «وَ اللَّهِ لَتَفْعَلُنَّ أَوْ لَيَنْقُلَنَّ اللَّهُ عَنْكُمْ سُلْطَانَ الْإِسْلَامِ ثُمَّ لَا يَنْقُلُهُ إِلَيْكُمْ أَبَداً حَتَّي يَأْرِزَ الْأَمْرُ إِلَي غَيْرِكُم.»[٧] به خدا سوگند اگر در پيروي از حكومت و امام، اخلاص نداشته باشيد، خدا دولت اسلام را از شما خواهد گرفت كه هرگز به شما باز نخواهد گردانيد و در دست ديگران قرار خواهد داد. ذكر مصيبت اگر در زمان امام حسين عليه السلام مردم بصيرت داشتند، از شناخت امام مفترضه الطاعه غافل نمي شدند، شايد يكي از عواملي كه باعث شد مردم آن زمان در مقابل امام زمان خويش بايستند، نداشتن اين مقوله بود. البته افراد كمي بودند كه بصيرتي نافذ داشتند و دور شمع امام زمان خويش جمع شدند
و از امام تنها و غريب خود جانانه دفاع كردند. تك تك اصحاب سيدالشهدا عليه السلام معرفتشان آنقدر بالا بود كه منتظر شهادت بودند. شبي مثل امشب ابي عبد الله عليه السلام در خيمه تنها نشسته بود، و شمشيرش را اصلاح مي نمود و بر خود مرثيه مي كرد، و به زمانه خطاب مي نمود: يا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَليلٍ كَمْ لَكَ بِالْإِشْراقِ وَ الْأَصيلِ[٨] «اي زمانه! اف بر تو باد! چه قدر مردمان صالح متقي و دوستان باوفا را به كشتن دادي! امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: اين اشعار را چند مرتبه تكرار كرد، پس مقصودش دانستم و گريه گلويم را گرفت، ولي خود را نگاه داشتم، فهميدم بلا نازل خواهد شد، اما عمه ام زينب عليها السلام، تا اين ابيات را شنيد، سراسيمه نزد ابي عبد الله عليه السلام آمد: اي واي، كاش مرده بودم برادر! اي جانشين گذشتگان و پناه بازماندگان! پس بر صورت خود زد و گريبان چاك كرد و بي هوش افتاد. امام حسين عليه السلام برخاست و خواهر را به هوش آورد و فرمود: «خواهرجان! بدان كه همه زمينيان ميميرند، پدرم اميرمؤمنان عليه السلام از من بهتر بود، مادرم- فاطمه عليهاالسلام- از من بهتر بود. برادرم امام مجتبي عليه السلام از من بهتر بود. [و با اين وصف همه رخ در نقاب خاك كشيدند و به سراي باقي شتافتند و ما نيز بايد برويم]. امام عليه السلام، خواهر را تسلّي داد و به او فرمود: «اي خواهرم! تو را به خدا سوگند ميدهم و بر آن تأكيد ميكنم كه در مصيبت من گريبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فرياد و شيون و زاري بلند مكن.» علي بن الحسين عليه السلام ميگويد: پس از اين كه عمّهام آرام گرفت، پدرم او را در كنار من نشانيد.[٩] اينجا زينب عليهاالسلام فقط خبر شهادت برادر را شنيد؛ نتوانست طاقت بيارود. اما خدا، چه صبري به عليهاالسلام داد آن وقتي كه هركس ضربه اي مي زد... از هر طرف به حسين حمله كردند.[١٠] زرعه بن شريك ضربتي بر دست چپ آقا زد. دستان مبارك آقا را قطع كرد؛[١١] ضعف بر تمام بدن ابي عبدالله مستولي شده بود «فَوَقَفَ يَسْتَرِيحُ سَاعَةً وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ فَبَيْنَا هُوَ وَاقِفٌ إِذْ أَتَاهُ حَجَرٌ فَوَقَعَ عَلَي جَبْهَتِهِ فَأَخَذَ الثَّوْبَ لِيَمْسَحَ الدَّمَ عَنْ جَبْهَتِهِ فَأَتَاهُ سَهْمٌ مَسْمُومٌ لَهُ ثَلَاثُ شُعَبٍ فَوَقَعَ عَلَي قَلْبِه.»[١٢] يا رب دل ما ز عشق مهجور مكن چشمان مرا تهي تو از نور مكن تا عمر براي ما رقم خواهي زد ما را ز مجالس حسين عليه السلام دور مكن [١]. اين مرد بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام تا دوران شهادت اباعبداللَّه كه بيست سال فاصله شد، زنده بود و خبر شهادت امام حسين عليه السلام را شنيد. نوشته اند بيست سال تمام اين مرد كارش عبادت بود و به اصطلاح يك كلمه حرف دنيا نزد. [٢]. مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج۲۳، ص۵۰٠. [٣]. المحاسن، ج١، ص١٩٨. [٤]. غرر الحكم و درر الكلم، ص٦٣٠. [٥]. تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، ص٥٧. [٦]. نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص٢٤٤. [٧]. همان. [٨]. لهوف، ص٨٦. [٩]. خصائص الحسينيه عليه السلام، ص١٥٧. [١٠]. نفس المهموم شيخ عباس قمي، ص٤٤٢ و تاريخ طبري، ٧/٣٦٥. [١١]. همان و ارشاد ٢٢٦. [١٢]. اللهوف علي قتلي الطفوف، النص، ص١٢٠.
شيعه انقلابي/ شب نهم باسمه تعالي (موضوع: ولايت مداري) انگيزه سازي وقتي عثمان كشته شد و مردم با امير مؤمنان علي عليه السلام بيعت كردند، مردي به نام «حبيب بن منتجب» از طرف عثمان والي يكي از شهرهاي اطراف يمن بود. حضرت علي عليه السلام او را ابقا كرد و نامه اي براي او نوشت: شما را بر كساني كه قبلاً والي بودي، ابقا كردم. به كار خويش ادامه بده، ده نفر از ميان مردم شهر برايم بفرست كه از عقلا و فصحاي آن ها و مورد اطمينان مردم باشند، از بين كساني كه در ياري رساندن محكم اند؛ از اهل فهم و شجاعت اند، آگاه به خداوند، داناي به دينشان و آگاه به حقوق و وظايف خويش و داراي رأي نيكو هستند. والي يمن صد نفر انتخاب نمود، آنگاه از صد نفر هفتاد نفر را انتخاب كرد، آنگاه از بين هفتاد، ده نفر را انتخاب كرد. پس از انتخاب ده نفر، به سرعت آن ها را براي اعلام وفاداري و ياري علي عليه السلام راهي كوفه كرد. وقتي اين ده نفر به محضر اميرالمؤمنين عليه السلام آمدند، يك نفر را به عنوان نماينده جلو فرستادند. آن شخص جلو رفت و در پيشگاه علي عليه السلام ايستاد و گفت: «سلام بر تو اي پيشواي عادل! و ماه شب چهارده و شيرژيان و قهرمان دلاور و تك سوار بزرگ (ميدان نبرد) و كسي كه خدا او را بر تمام مردم (جز نبي) برتري داد! درود بر شما و آل بزرگوارت باد. شهادت مي دهم كه به راستي و به حق و حقيقت تو امير تمام مؤمنان هستي. به راستي تو وصي رسول خدا، و خليفه بعد از او هستي و وارث علم او مي باشي. از رحمت خداوند دور است كسي كه حق تو و مقام و منزلت تو را انكار كند. صبح كردي در حالي كه امير خلافت و ستون (نگهدارنده آن) هستي. به راستي عدالت تو بين مردم شهرت دارد، و باران با فشار و پي در پي فضلت و ابرهاي لطف و مهرباني ات مرتب بر مردم فرود مي آيد. امير (يمن) ما را نزد تو فرستاده و ما از آمدن به نزد شما سخت خوشحال و مسروريم، پس مبارك (و با بركت) باد اين طلعت (زيبايي) پسنديده، و تهنيّت و گوارايت باد خلافت بر رعيّت!» اميرالمؤمنين عليه السلام از او پرسيد: «اسم تو چيست؟» او گفت: «من ابن ملجم مرادي هستم!»[١] اقناع انديشه اميرالمؤمنين عليه السلام به حدّي به ابن ملجم محبت مي كرد كه وقتي ابن ملجم بيمار شده بود، اميرالمؤمنين عليه السلام در خانه خودش از او نگهداري و او را تيمار مي كرد.[٢] وقتي ابن ملجم به فرق مبارك اميرالمؤمنين عليه السلام شمشير زد و او را دستگير كردند، حضرت به او فرمود: «آيا من بيش از همۀ دوستانم به تو محبت نكردم؟ به حدّي كه دوستان من اعتراض مي كردند و مي گفتند: يا علي! چرا اين قدر به ابن ملجم، محبت مي كني؟» و ابن ملجم سخن ايشان را تأييد كرد.[٣] ابن ملجم، يك آدم عوام نبود. او قاري و معلم قرآن بود. او يك فقيه بود كه در مدينه به او خانۀ بزرگي داده بودند تا آن قدر جا داشته باشد كه مردم براي ياد گرفتن قرآن، در خانۀ او جمع شوند. داستان ابن ملجم واقعاً عبرت آموز است. اما چرا ابن ملجم به چنين عاقبتي دچار شد؟ چرا ابن ملجمي كه شيعه اميرالمومنين بود، منتخب شيعيان يك شهر بود، عاقبتش اينگونه مي شود؟ انحراف ابن ملجم به خاطر انحراف از ولايت بود، كسي كه رأي خودش را بر نظر ولايت ترجيح مي دهد و اطاعت محض از ولايت ندارد، عاقبت كارش اينگونه خواهد بود. ابن ملجم از جمله كساني بود كه «حكميت» را بر ولايت تحميل كردند و عاقبت جزء سپاه خوارج شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام را، حجت خدا را، واجب القتل مي دانستند. ولايت مداري، اطاعت بي چون و چرا از وليّ خداست. اطاعتي مخلصانه و از روي آگاهي و بر اساس حب به ولايت؛ همان-گونه كه خداوند در مورد افرادي كه ولايت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله را مي پذيرند، چنين مي فرمايد: «فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا في أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليماً.»[٤] به پروردگارت سوگند! كه ايمان نمي آورد مگر آنكه تو را درباره آنچه ميانشان مايه اختلاف است، داور قرار دهد، سپس در دل هايشان از حكمي كه كرده اي ( اندكي) احساس ناراحتي نكند و كاملاً سر تسليم فرود آورد. علامه طباطبايي در تفسير اين آيه مي فرمايد: ايمان عبارت است از اين كه انسان به طور تام و كامل و به باطن و ظاهر تسليم امر خدا و رسولش باشد، و چگونه ممكن است كسي مؤمن حقيقي باشد، و در عين حال در برابر حكمي از احكام او تسليم نشود، يا اگر به ظاهر اظهار تسليم ميكند، در باطن جانش تسليم نباشد و به ظاهر از ترس رسوايي اظهار تسليم كند، ولي در باطن دلش به خاطر اين كه حكم نامبرده، با حال و هواي او سازگار نيست، منزجر باشد.[٥] حضرت علي عليه السلام افراد ولايت مدار را اين گونه نصيحت مي كند: «به اهل بيت پيامبرتان نگاه كنيد و به آن سو كه مي روند، پي آن ها را بگيريد... اگر ايستادند، بايستيد و اگر برخ
استند، شما نيز برخيزيد. بر آنان پيشي نگيريد كه گمراه مي شويد و از آنان بازپس نمانيد كه هلاك مي شويد.»[٦] عبادت بدون ولايت پذيري عبادت شيطانيست، عبادت بر اساس هواي نفس است، وقتي خداوند متعال حضرت آدم عليه السلام را خلق كرد و به فرشتگان امر فرمود تا براي او سجده كنند، شيطان امتناع كرد و گفت: «اي پروردگار! مرا از سجده بر آدم معاف بدار! به جاي آن آنچنان عبادتي براي تو انجام خواهم داد كه هيچ فرشته مقرب و پيامبر مرسلي انجام نداده باشد.» خداوند فرمود: «من نيازي به عبادت تو ندارم، من مي خواهم آنگونه كه من مي خواهم مرا عبادت كني نه آنگونه كه خودت مي خواهي!»[٧] يكي از خصوصيات شيعه انقلابي، ولايت مداري و اطاعت محض و تسليم امر ولايت بودن است. اعمال، رفتار، عبادات، زندگي يك شيعه بايد بر مدار ولايت باشد، نه سليقه شخصي و هواي نفس. پرورش احساس قطره درياست اگر با درياست ورنه او قطره و دريا، درياست مصداق و الگوي بارز اين ويژگي آن آقايي است كه شب نهم محرم به ياد او مجلس گرفته ايم، امام صادق عليه السلام در زيارت نامه حضرت اباالفضل عليه السلام مي فرمايد: «أَشْهَدُ لَكَ بِالتَّسْلِيمِ وَ التَّصْدِيقِ وَ الْوَفَاءِ وَ النَّصِيحَةِ لِخَلَفِ النَّبِيِّ الْمُرْسَل.»[٨] شهادت ميدهم كه تو تسليم فرزند نبي مرسل و سبط برگزيده پيامبر و راهنما و عالم و جانشين مبلّغ و مظلوم ستم ديده بوده اي. امام معصوم مي فرمايد: عباس جان، تو تسليم محض امام زمانت بودي. يكي از زمان هايي كه تاريخ شهادت بر ولايت مدار محض بودن حضرت عباس عليه السلام داده، هنگاميست كه عباس عليه السلام تنهائي حضرت ابي عبد اللَّه الحسين را ديد. به حضور آن حضرت آمد و عرض كرد: «يا أخي هل من رخصة؟» برادرم آيا رخصت جهاد به من ميدهي؟ امام حسين عليه السلام بعد از اينكه گريه شديدي كرد، فرمود: «يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي.» يعني اي برادر! تو پرچمدار من هستي، هنگامي كه شهيد شوي لشكر من متفرق خواهند شد. فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي گفت: سينهام تنگ شده وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ و از زندگي خسته شدهام. وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِين مي خواهم از اين گروه ستم كيش خونخواهي كنم. امام حسين عليه السلام فرمودند: «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ.» مقداري آب براي اين كودكان طلب كن. فذهب العباس. ابا الفضل رفت.[٩] حضرت عباس عليه السلام امتحان ولايت مداري را با موفقيت سپري كرد، تنهايي و غربت و مظلوميت ابي عبدالله را ديد، گويا صبرش لبريز شده، اذن جنگ خواست، اما وقتي امام امر به آوردن آب كردند، سمعا و طاعتا پذيرفت. مرحوم آيت الله آقا نجفي قوچاني در كتاب سياحت شرق جريان زيبايي نقل مي كند: من يكبار پياده به سمت كربلا حركت كردم، در راه آب تمام كردم و سراغ هر جايي كه رفتم يا آب نداشتند يا اگر داشتند به اندازه اي بود كه به بنده نمي دادند. هر چه به كربلا نزديك تر مي شدم، بيشتر تشنه مي شدم تا اينكه دو سه فرسخي كربلا، حالت عطش بر من غلبه كرد؛ حالتي كه ضعف بر آدم چيره مي شود و چشمان انسان سياهي مي رود. در آن حالت به ياد تشنگي بچه هاي ابي عبدالله افتادم، با خودم گفتم من كه آدم بزرگي هستم و در اين حالت امنيت مبتلا به تشنگي شدم، طاقتم طاق شده، بميرم براي بچه هايي كه با لبان تشنه و گرسنه هر لحظه از ترس حمله دشمنان مي لرزيدند و و سر به بيابان مي گذاشتند. حالت حزني به من دست داد كه ديگر تشنگي خودم را فراموش كردم و شروع كردم بر مظلوميت يتيمان امام حسين عليه السلام گريه كردن. يكباره پرده ها از جلوي چشمم كنار رفت و يك بيابان ديدم پر از دود و آتش. گويا در آن حالت گوشه اي از صحنه عصر عاشورا را به من نشان دادند، داشتم ديوانه مي شدم. شروع كردم به سر و صورت خود زدن و گريه كردن. ديگر طاقت نداشتم. بلند بلند هم گريه مي كردم و مي خواستم كسي متوجه نشود. كم كم وارد كربلا شديم و دوباره به حال عادي برگشتم. بعد از زيارت ابوالفضل العباس عليه السلام به حرم امام حسين عليه السلام وارد شدم. در صحن حرم ساعت شروع به زنگ زدن كرد. دوباره به حال قبلي برگشتم. ساعت ده شب بود و ساعت ده بار زنگ زد. هر بار ساعت زنگ مي زد به جاي صداي زنگ ساعت اين صدا بلند مي شد: هل من ناصر ينصرني.... با خودم گفتم: «كيست الآن جواب حسين را بدهد؟» يك دفعه ديدم صداي زنگ حرم ابوالفضل العباس بلند شد و ده بار زنگ زد و هر بار ندا آمد: لبيك ... لبيك... در عصر ما هم كساني بودند كه به حضرت عباس عليه السلام اقتدا كردند. جوانان ولايت مداري مثل شهيد بهشتي كه بعد از پايان يافتن شوراي انقلاب آرزوي ديرينه اش اين بود كه به كار مطالعات و تدريس خود بازگردد، چرا كه انقلاب را از اين ناحيه سخت دچار خلاء مي ديد، ولي بعد از بازگشت ايشا
ن از بيمارستان قلب كه امام در آن در آن بستري بودند، گفت: «وقتي به امام عرض كردم تا مرا معاف بدارد تا به مطالعه و تدريس خصوصا در ميان جوانان بپردازم، امام دست مرا گرفته و با نگاه عميقي كه به چهره من كردند، گفتند: اگر شما بخواهيد نباشيد من چه كنم؟!» و در برابر اين سوال جز سكوت چه مي توان گفت؟ شهيد بهشتي مي گفت: بيشتر اين فحش هايي كه به من داده مي شود به خاطر حمايت من از امام است. وظيفه خودم مي دانم جلوي امام بايستم تا هر چه تير هست به سوي من بيايد تا مبادا يكي از آن ها به امام اصابت كند.[١٠] رفتار سازي براي ولايت مدار شدن بايد تمرين كرد. عصر غيبت كبري فرصتي است براي تمرين ولايتمداري. مهمترين تمرين ولايت مداري اطاعت از ولي فقيه و نائب امام زمان است. شهدا اين موضوع را خوب فهميدند. شهيد احمد رضا احدي رتبه اول كنكور پزشكي در سال ٦٤ در وصيتنامه اش مي نويسد: «فقط نگذاريد حرف امام روي زمين بماند.»[١١] شهيد يوسف كلاهدوز رفته بود توي گارد جاويدان شاه. از بس زيرك و باهوش بود، توانسته بود در كنار شاه باشد؛ آن هم با اسلحه پر! يكي از بچه ها به او گفت: «حالا كه اينقدر به اين سر كرده فساد نزديك شدي چرا كار را تمام نمي كني تا خيال همه راحت شود؟» يوسف مي گويد: «من بنا به تكليف، خودم را به اينجا رساندم. هنوز تكليف نشده كه اين كار را انجام بدهم. من از آقا دستور مي گيرم. تا دستور آقا نباشد كاري نمي كنم.» شهدا دينشان را به ولايت ادا كردند. ما امروز چه كنيم تا به سرنوشت ابن ملجم ها و ابن عباس ها و زبيرهاي تاريخ دچار نشويم؟ يكي از مصاديق ولايت مداري تلاش براي اجراي دغدغه هاي ولي فقيه است. مقام معظم رهبري حفظه الله در اول سال ٩١ يكي از دغدغه هاي بسيار مهم و حياتي را گوشزد نمودند و شعار سال را «توليد ملي، حمايت از كار و سرمايه ي ايراني» نام نهادند. و از همه مردم خواستندكه: «ما بايد عادت كنيم، براي خودمان فرهنگ كنيم، براي خودمان يك فريضه بدانيم كه هر كالايي كه مشابه داخلي آن وجود دارد و توليد داخلي متوجه به آن است، آن كالا را از توليد داخلي مصرف كنيم و از مصرف توليدات خارجي به جد پرهيز كنيم؛ در همه ي زمينه ها؛ زمينه هاي مصارف روزمرّه و زمينه هاي عمده تر و مهمتر. بنابراين ما اميدوار هستيم كه با اين گرايش، با اين جهت گيري و رويكرد، ملت ايران در سال ۹۱ هم بتواند بر توطئه ي دشمنان، بر كيد و مكر بدخواهان در زمينه ي اقتصادي فائق بيايد.»[١٢] چقدر به امر ولي فقيه و نائب خاص امام زمان لبيك گفتيم؟ چند نفر از ما به هنگام خريد مثلا گوشي موبايل، خريد جهيزيه براي دخترمان، حتي لباس فرزندانمان، حاضريم جنس ايراني را براي حمايت از توليدات داخلي ترجيح بدهيم؟ ممكن است كسي بگويد كيفيت گوشي خارجي بهتر است. اينجا عرض مي كنيم: اگر ما گوشي ايراني را كه بالاترين كيفيت را دارد خريداري كنيم كه ديگر مصداق اطاعت از ولي نيست، بلكه اگر به خاطر حمايت از توليدكنندگان كشورمان حاضر شديم از بعضي از خواسته هايمان بگذريم، ولايت پذير بوده ايم. خانمي كه خود را ولايت مدار ميداند چگونه در هنگام خريد جهيزيه به دنبال كالاي خارجيست؟! متأسفانه امروز مي بينيم در اثر بي توجهي و كوتاهي ما، امام خامنه اي دام ظله بايد يك حرف را بارها تكرار كنند، ولي هيچ اثري از كلام آقا در رفتار ما مشاهده نمي شود. "شهيد حاج جعفر خواستان" بيان زيبايي دارد: «ما خيلي بي انصافيم كه مي گذاريم امام يك دستور را دو مرتبه تكرار كنند. يك بار اشاره امام كافيست كه ما تكليف خودمان را بدانيم. حتما قصوري از ما سر زده كه امام دستورشان را دوباره تكرار كردند.»[١٣] ذكر مصيبت ولايت پذيري فرد زماني مشخص مي شود كه مولايش چيزي از او بخواهد كه باب ميلش نباشد. در كربلا هم آقا قمر بني هاشم صبر كردند، زيرا ابي عبدالله اجازه ميدان رفتن به حضرت ابالفضل عليه السلام نداده بود. براي يك مرد شجاع و اهل نبرد و جنگ سخت است، اما حضرت ابالفضلعليه السلام آمد خدمت برادر و عرض كرد: «يا اخي هل من رخصه؟» آيا به من اجازه مي دهي؟ ديدند ابي عبدالله شروع كردند به گريه. عباس عليه السلام را دوست داشت، فرمود: «يا اخي كنت العلامه من عسكري و مجمع عددنا.» برادر! شما علمدار لشكر مني. اينجا جمله اي فرمود كه خيلي دل را مي سوزاند: «عمارتنا تنبعث الي الخراب.» برادر! تو بروي خانه هاي ما خراب مي شود. حضرت عباس عليه السلام در جواب فرمودند: «قد ضاق صدري من حياه الدنيا.»[١٤] كار به جايي رسيد كه عباس عليه السلام از اسب به زمين افتاد. امام حسينعليه السلام سراسيمه بالاي سر عباس آمدند، فرمودند: «الان انكسر ظهري و انقطع رجايي و قلت حيلتي.» برادر پشتم شكست و بي چاره شدم.[١٥] جمع كردم از زمين اصل تورا هم علم هم مشك هم دست تورا كاش مي بردم تنت را تاحرم جاي دست گل براي دخترم برادر جان بچه ها منتظر آب هستند. بلند شو برادر...ب
رادر.... بي تو ساقي حرم من چه كنم پيش زينب كمر خم چه كنم مشك خالي رو به دست كي بدم جواب سكينه رو من چي بدم حاجتمندان صدا بزنند يا اباالفضل... [١] . بحارالانوار، ج۴۲، ص۲۶۱. [٢]. فَلَمَّا عَزَمُوا عَلَي الْخُرُوجِ مَرِضَ ابْنُ مُلْجَمٍ مَرَضاً شَدِيداً فَذَهَبُوا وَ تَرَكُوهُ فَلَمَّا بَرَأَ أَتَي أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ كَانَ لَا يُفَارِقُهُ لَيْلًا وَ لَا نَهَاراً وَ يُسَارِعُ فِي قَضَاءِ حَوَائِجِهِ وَ كَانَ ع يُكْرِمُهُ وَ يَدْعُوهُ إِلَي مَنْزِلِهِ وَ يُقَرِّبُهُ؛ بحارالانوار، ج٤٢، ص٢٦٢. [٣] . أَ بِئْسَ الْإِمَامُ كُنْتُ لَكَ حَتَّي جَازَيْتَنِي بِهَذَا الْجَزَاءِ أَ لَمْ أَكُنْ شَفِيقاً عَلَيْكَ وَ آثَرْتُكَ عَلَي غَيْرِكَ وَ أَحْسَنْتُ إِلَيْكَ وَ زِدْتُ فِي إِعْطَائِكَ أَ لَمْ يَكُنْ يُقَالُ لِي فِيكَ كَذَا وَ كَذَا فَخَلَّيْتُ لَكَ السَّبِيلَ وَ مَنَحْتُكَ عَطَائِي؛ بحارالانوارج٤٢ص٢٨٧ [٤] . نساء/٦٥. [٥] . ترجمه الميزان، ج٤، ص٦٤٧. [٦] . منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئي)، ج٧، ص١٣٤. [٧] . بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج٦٠، ص٢٧٥. [٨]. ابن قولويه، جعفر بن محمد، كامل الزيارات - نجف اشرف، چاپ: اول، ١٣٥٦ش. ص٢٥٧. [٩]. بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج٤٥، ص٤١. [١٠]. حبيب و محبوب، ص٤١٥. [١١]. شميم جماران، مطالعات راهبردي سيره شهدا، ص١٠. [١٢]. سخنان رهبري در تاريخ ١/١/۱۳۹۱. [١٣]. شميم جماران، خاطرات عشق شهدا به امام خميني(رحمه الله عليه)،كاجي حسين، معاونت پژوهش. مطالعات راهبردي مؤسسه سيره شهدا، قم، دارالهدي، چاپ اول، ص٢٦. [١٤]. امواج الحسين فاضل بسطامي و بكا الحسين، مجتبي خورشيدي، ص٢٢٧و٢٢٨. [١٥]. بحارالانوار، ٤٥/٤١ و مخزن البكا، ص٢١٣.
🔻شمر کیست؟ مردی که شانزده بار پای پیاده به حج رفت، اما حسین(ع) را کشت! 🔹یکی از افراد مقابل امام حسین، شمر بن ذی الجوشن است. از فرماندهان سپاه امام علی در جنگ صفین و جانباز امیر المومنین! کسی که در میدان جنگ تا شهادت پیش رفت.این چنین کسی حالا در کربلا شمر می‌شود. 🔹شمر آدم کوچکی نبود، اگر نیایش های شمر را برای شما بخوانند و به شما بگویند که این ها مال شمر است شما با آن ها گریه می کردید. 🔹فکر نکنید شمر اهل نماز و روزه نبوده و یا از آن دسته آدم هایی بوده که عرق می خوردند، عربده می کشیدند؛ شمر و بسیاری دیگر که آن طرف ایستاده اند، آدم هایی هستند که پیشانی پینه بسته داشتند! بسیاری از آن ها اهل تهجد بودند. 🔹در کربلا هر روز بيست هزار نفر در فرات غسل می کردند. غسل قربة الی الله که حسین را بکشند و می گفتند: غسل می کنیم تا ثوابش بیشتر باشد! 🔹در ظهر عاشورا وقتی ابا عبدالله برای نماز خواندن، اذان می گفتند؛ فکر نکنید در آن طرف کسی نماز نمی‌خواند. آن ها هم نماز می خواندند! برخی از این افراد به ابا عبدالله علیه السلام می گویند که نماز شما قبول نیست! و حبیب به آن ها می گوید: «نماز شما قبول است؟!» درگیری می شود. حبیب به شهادت می رسد. حبیب پیش از نماز ظهر ابا عبدالله به شهادت رسیدند. 🔹ما در کربلا به کلاس شمر شناسی نیاز داریم. یک کلاس به عنوان تحلیل شخصیت شمر! شمری که شانزده بار به مکه رفته، جانباز امیر المومنین بود، کسی که در کنار مولا زخمی شده بود، چه شد که فرمانده جنگ حضرت علی علیه السلام به این جا رسید؟ 🔻این هشدار و اندرزی است برای امروز و فردای ما برای عاقبت به خیری و همچنین فریب نخوردن به وسیله شیطان و نفس اماره در مورد مال و مقام دنیایی👌 اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا
🔷عزیزان من! را خوب و بخوانید؛ این را من به جوانها عرض میکنم. همه‌ی آنچه برای یک روحانی از شؤون مختلف لازم است، است بر این . در دوران مبارزات در مشهد بنده درس میگفتم - سطوح درس میدادم؛ مکاسب و کفایه میگفتم - در کارهای مبارزه هم بودم. طلبه‌هایی که با بنده معاشر بودند، خیلی از آنها داخل مسائل مبارزه بودند. حضور در میدانهای سیاسی و اجتماعی، بعضی از آنها را دچار تردید کرده بود که خواندن این درسها و درسی چه دارد؛ برویم مشغول کار سیاسی شویم. آنها در همان میدان سیاسی هم با بنده مرتبط بودند و از بنده چیزهایی می آموختند. وقتی متوجه این تردید شدم، به آنها گفتم هر کاری بخواهید بکنید، بیمایه فطیر است؛ باید مایه داشته باشید تا بتوانید باشید. و به شما عرض میکنم: برادران عزیز! مایه‌ی علمی را مستحکم کنید. مقام معظم رهبری حفظه الله ۱۳۸۳/۴/۱۵
السَیِّد ...: ♨️۸ توصیه مقام معظم رهبری به طلاب 1⃣ اوّل این‌که را جدّی بگیرید...درس بسیار جدّی است؛ درس بسیار مهم است؛ علم و سواد است؛ بدون آن نمیتوانید ایفا کنید، یا نمیتوانید ایفا کنید. نقش‌آفرینی غلط، از نقش‌آفرین نبودن به مراتب خسارت بارتر است. 2⃣حفظ  است. زىّ طلبگی چیست؟ من زىّ طلبگی را در دو جمله میتوانم معرفی کنم: با عزّت، و در تحصیل و زندگی...طلاّب - چه آنهایی که برخوردارند، چه آنهایی که دچار سختیهایی هستند - باید زىّ طلبگیشان محفوظ بماند؛ یعنی حالت پارسایی و ، همراه با عزّت نفس؛ این یک. دوم، نظم در تحصیل و به تبع آن نظم در زندگی؛ که خصوصیت طلبگی نظم است. 3⃣ باید را، هم بشناسیم - همه‌مان؛ این دیگر پیر و جوان ندارد؛ اما جوانها بیشتر و بهترند - و هم تحلّی به حلیه‌ی اخلاق پیدا کنیم...هر کسی خودش باید با دل خود، با رفتار خود، به طور دائم مشغول تهذیب و مشغول کشتی گرفتن با بدیها و زشتیهای وجود خودش باشد.  4⃣ از لحاظ و همچنین از لحاظ ، باید اعتماد به نفس کاملی را در خودتان به وجود آورید...این‌طور نباشد که طلبه‌ی جوان در مواجهه‌ی با طوفانهای فکرىِ مخالف، به خود و احساس ضعف و وحشت کند. 5⃣ من شما عزیزان را در زمینه‌ی مسائل سیاسی، به دو چیز که گاهی با هم اشتباه میشود - دعوت میکنم. یکی این است که همچنان که بزرگان گفتند و میگویند و توصیه میکنند، ، لازم است. نباید بگذارید غیرت دینی از مجموعه‌ی حوزه‌ی علمیه و آحاد آن سلب شود. دوم این‌که از لحاظ سیاسی نشوید. اینها با همدیگر نبایستی اشتباه بشود. بعضی کسان دوست میدارند حوزه‌ی علمیه را عصبی و آشفته و دچار کارهای بیرویّه‌ی سیاسی مشاهده کنند. توصیه‌ی من این است که نگذارید. 7⃣ به برادران عزیز در حوزه‌ی علمیه توصیه میکنم که نگذارند توطئه‌ی و تقابل حوزه و دانشگاه بار دیگر به ثمر بنشیند. دانشگاه را همتای علمی خودتان بدانید؛ دو همتا.  8⃣ در ارتباطات خود با ، اصل و و و درعین‌حال و و را هرگز نباید فراموش کنید. خصوصیت طلاب حوزه‌ی علمیه و فضلای حوزه‌های علمیه همین است که بتوانند مردم را جلب کنند و مردم را تحت تأثیر سخن هدایت‌آمیز خودشان قرار دهند. اگر امر بعکس شد، نتیجه بعکس خواهد شد. اگر در مقامِ دادن فکر، حرف درستی ارائه نشود، متاع قابلی عرضه نشود؛ اما در مقامِ برخورد، برخورد طلبکارانه، متوقّعانه و خشن ارائه شود، دل جذب نخواهد شد؛ فکر هم تسلیم نخواهد شد. 🎙۱۳۷۹/۰۷/۱۴ @khabarehowzeh 🔻🔻🔻