ﺑﻪ دﺧﺘﺮه ﻣﯿﮕﻢ ﺑﺮو از ﺑﺎزار تلگرام رو ﺑﮕﯿﺮ ﻧﺼﺐ ﮐﻦ ):
از ﻣﯿﺪون ﭘﺎﻧﺰده ﺧﺮداد زﻧﮓ زده ﻣﯿﮕﻪ
ﻣﻦ ﺑﺎزارم . ﮐﺪوم ﻣﻐﺎزه ﺑﺮم؟ 😐😂
🆔 @tanzgrum
سرزده رفتیم خونه یکی از آشناها
بچه صاحبخونه گفت : عمو ما میدونستیم شما میاین خونمون
گفتم : عزیزم ازکجا می دونستین ؟
جواب داد :
مامانم چای آورد تفاله چایی اومده بود روی استکان بابام
بابام گفت الان یه خری میاد خونمون !
😐😐😶😶
🆔 @tanzgrum
از انتظار، دیدهی یعقوب شد سفید
هیچ آفریده چشم به راه کسی مباد
#صائب_تبریزی
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
#تلنگر
🌷حکایت آموزنده🌷
🚩دوستی گفت من رژیم دارم
گفتم : شما وزن متعادلی دارید نیاز به رژیم نیست !؟
او گفت : رژیم تغذیه نیست رژیم تفکر و رفتار است...
در این رژیم اجتناب می کنم از :
۱- افکار منفی
۲-آدمهای منفی
۳-کسانی که لبخند را از من می گیرند.
۴-آنهایی که باعث میشوند
سایه غم و حسرت بر نگاهم چیره شود .
۵-آنها که باعث می شوند
اعتماد به نفسم را از دست بدهم .
۶- آنهایی که چوب لای چرخ زندگیم می گذارند.
او گفت : اگر یک ماه این رژیم را رعایت کنم
سه کیلو از بیماریهای تفکر و رفتارم کم میشود
و سه کیلو کیفیت زندگیم بالا میرود ....
امتحان کنید بنظر من هم رژیم خوبی است...
🆔 @tanzgrum
#تلنگر
#پیرمرد_و_عروس
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی می کرد.
او دستانش می لرزید و چشمانش خوب
نمیدید و به سختی می توانست راه برود.
هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و
لیوانی را بر زمین انداخت وشکست. پسر و
عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:
باید درباره ی پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام
خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در
گوشه ی اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به
تنهایی آنجا غذا بخورد.
بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد
و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه ی
چوبی بخورد.
هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند
پدربزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه
#پسر_چهارساله ی خود شد که داشت با چند
تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و
گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟
پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان
کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر
شدید در آنها غذا بخورید . . .
🌸 یادمان بماند که زمین گرد است... 🌸
2.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#میکس
بهترین میکسهای تاریخ اینستا👍👍
🆔 @clip_grum