جام جهانی در جوادیه؛ رمانی برای پایینشهریها
🔸اولین بار در اختتامیه جشنواره طنز «بحران» او را دیدم. بانمک و متواضع به نظر میرسید. شنیده بودم نویسنده زبردست و پرکاری است و عمده آثارش مربوط به طنز و داستان. اما تا آن موقع هیچ کدام از کارهایش را نخوانده بودم. بعد از جلسه، بزرگوارانه پیشنهاد همکاری داد. امیدوارم این یادداشت او را از پیشنهادش منصرف نکند!
🔸داوود امیریان نام آشنایی برای کتاببازهای داستانخوان است. به ویژه آنها که دنبال آثار مناسب برای نوجوانان میگردند. «جام جهانی در جوادیه» یکی از آثار به شدت پرفروش اوست. قصه درباره چند نوجوان است که در محله جوادیه تهران به دنبال برگزاری مسابقه فوتبال بین محلات هستند اما چون سردسته آنها (سیاوش) خصوصی به پسر سفیر کانادا زبان فارسی آموزش میدهد (این نشان میدهد که سیاوش انگلیسی بلد است همان طور که سعید عزتاللهی اسپانیولی مسلط است!) به طور اتفاقی پای خارجیها هم به مسابقات باز میشود. چند نکته در این باره گفتنی است:
🔸مهمترین نقطه قوت کتاب، روانی متن و پرهیز از مغلقگویی و قلمبهسلمبهنویسی است که اثر را به کتابی خوشخوان برای مخاطب نوجوان تبدیل کرده است.
🔸نویسنده پز نمیدهد. در جامعهای که برخی با دانش انگلیسیِ «I am an onion and she is a banana» در بیوی تلگرامشان مینویسند: «انگلیسی، زبان من نیست، سبک زندگی من است»، هنر است که این طور نباشی و امیریان این طور نیست. تمام مکالمههای سیاوش و پسر سفیر کانادا (اسمش را یادم نیست. همانطور که با هویت پدر پسر شجاع کنار آمدید این را هم بپذیرید) به زبان فارسی روایت شده است و تنها گاهی از واکنش اطرافیان میتوان فهمید که دارند انگلیسی حرف میزنند. حالا فلان داستاننویس چون در مقطعی چند ترم انگلیسی خوانده است حتما در رمانش یک صفحه نامه از پزشک شیکاگویی میآورد تا مخاطب موقع خواندن بگوید: «وووه! زبان هم بلده»
🔸داستان کاشت و برداشت چندانی ندارد. روایت کاملا ساده و خطی جلو میرود و این کمی با آن چه امروز در فرهنگ نگارش داستان جا افتاده متفاوت است. شاید بهتر بود گاهی جلو و عقب برود تا تعلیق بیشتری ایجاد شود و مخاطب با هیجان اثر را دنبال کند. غیر از ماجرای قلب سیاوش و فرید دزده، کاشت دیگری خاطرم نیست. (نگاه کنید. اگر بیشتر بود حلال کنید)
🔸وجود یک تیم فوتبال از افغانستان در مسابقات موجب شده نویسنده گاه و بیگاه به اخبار درگیریهای طالبان با نیروهای محلی اشاره کند. آن موقع طالبان در قدرت بودند. (الان دولت لیبرالدموکرات در افغانستان حاکم است!) در پایان داستان، نیروهای مسلمان بر طالبان پیروز میشوند و تیم کارگران غیرمجاز افغانستانی هم در مسابقات به قهرمانی میرسند و به کشورشان برمیگردند. همه تیمهای برگزیده جوایزشان را به افغانستانیها میدهند تا موقع برگشت بتوانند به سهم خود کشورشان را بازسازی کنند. این پایان خوش احتمالا به خاطر روحیه لطیف نوجوانان طراحی شده است. همه حوادث داستان ختم به خیر میشود و تقریبا تلخی به هیچ چیزی نمیماند. البته که نوجوان امروز با نوجوان اوایل دهه هشتاد که امیریان برایشان مینوشت متفاوت است. کسی که شبش را با چند «finish him» مورتال کمبت به صبح میرساند و صبحش را با ماموریت ویژه جی.تی.ای میآغازد (این میآغازد را غیر از من فقط جلالالدین کزازی استفاده میکند!) و در کنار چای و کیک عصرگاهی اسپارتاکوس تماشا میکند، (فقط خشونتش را) حتما تحمل باخت تیم مهاجران غیرقانونی را دارد.
🔸اکثر آثار سینما و نمایش خانگی درباره مرفهنشینان پایتخت است و همزمان در قحطی کتاب مناسب کودک و نوجوان به سر میبریم. امیریان برای این مقطع سنی مینویسد و زندگی پایینشهریها را روایت میکند. این ستودنی نیست؟ دم شما گرم آقا داوود!
همین یادداشت در سایت دفتر طنز حوزه هنری
#رمان_طنز
#رمان_نوجوان
#علی_بهاری
@tanzac
وی افزود: «حالا طالبان هم ممکن است شیر آب را ده دقیقه بسته باشد. مهم دریای خزر است. آن را دریابید»
#علی_بهاری
@tanzac
دل خسته ز فقدان و غم و مرگ و فراق است
این فاجعه پیوند جهالت و نفاق است
داغ دل ما از غم قبلی سر پا بود
ناگه خبر آمد خبر از شاهچراغ است
#علی_بهاری
#شیراز_تسلیت
@tanzac
اول راهنمایی بودم. از کتابخانه مدرسه، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را گرفتم. جلوی بچهها باز کردم و شروع کردم مطالعه. بعد از ده دقیقه آرام بستم، یواشکی رفتم مخزن و کتاب بعدی را گرفتم: ماجراهای خرس مهربان.
#علی_بهاری
@tanzac
27.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور #ابراهیم_کاظمی_مقدم (از نویسندگان طنزک) در مسابقه طنز بلا به دور
(معرفی خود با زبان طنز)
@tanzac
37.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نثر مسجع درباره انگشت کردن در بینی و ارتباطش با آلزایمر
(ادامه حضور #ابراهیم_کاظمی_مقدم در مسابقه طنز بلا به دور)
@tanzac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از این برنامه، چند نفر از خنده ترکیدند و راهی بهشت زهرا شدند
@tanzac
🔸جمشیدی در شهر هرت، به خاطر ضعف شدید فیلمنامه از بامزگیهای شخصی و حرکات طنزآمیزِ لحظهای برای خنداندن استفاده میکند. البته این که مخاطبان فیلم به آن بخندند یا نه بسته به سواد سینماییشان هم دارد. مثلا کنار من پیرزنی بود که همزمان با دیدن فیلم، برای بغلدستیهایش (بخوانید عروسِ کَنه و جاریِ آویزان) عینا همان صحنه را تعریف میکرد. احتمالا بار دومی بود که به سینما میآمد. دفعه اول را با مشقربانِ خدابیامرز به خاطر زینال بندری رفته بودند.
متن کامل یادداشتِ «وقتی سینما شهرِ هرت است» در سایت دفتر طنز حوزه هنری: http://dtnz.ir/?p=319049
#علی_بهاری
#نقد_فیلم
@tanzac
از مهران ایران به کاظمین عراق - ۱
🔸مانند بسیاری از مسافران ایرانی، بعد از رسیدن به مهران، به دنبال جایی برای پارک ماشینمان بودیم. جوانان مهرانی کل شهر را به پارکینگی بزرگ تبدیل کرده بودند و هر محله برای خودش صاحب داشت. باید کرایه پارک ماشینت در آن محل را به جوان بزرگ که سردسته پارکبانان آنجا بود پرداخت میکردی. البته چه بسا جای گلایه هم نباشد؛ بندگان خدا در این چند وقت، همه زندگی و کسب و کارشان مختل میشود و چند هزار تومان کاسبی پارکنیگی از زائران حسینی جای دوری نمیرود.
🔸آخر با یکی از پارکبانها سر قیمت و امنیت به توافق رسیدیم. دختر کوچک و زیبایی داشت. اسمش را پرسیدم. جواب داد: «امّالبنین» معلوم شد هیولای سکولاریسم، هنوز ایلام - یا حداقل - مهران را کامل نبلعیده است. به سمت اتوبوسهای حمل زائر راه افتادیم.
🔸نفری پنج هزار تومان به کمک راننده دادیم و پیاده شدیم. پارسال همین مسیر را بچهها سه هزار تومان داده بودند. به هر حال شیب ملایم تورم، تنها گوشت و مرغ و برنج را متاثر نمیکند! دیدیم امسال هیچ خبری از موکبهای فراوان و وفور خدمات نیست. ظاهرا زود آمده بودیم. شبیه همان که از هول حلیم توی دیگ افتاد. تصمیم خودمان بود و جای گلایه نبود. بعد از گذر از چند صف طولانی و ایست بازرسی وارد خاک عراق شدیم.
🔸پارسال بعد از ورود به خاک عراق با راننده ونی که «قُصیر» نام داشت سر کرایه به توافق رسیدیم. قصیر جوانی سبزه و بانمک بود و بعد از توافق اقتصادی به ما گفت: «ده دقیقه صبر کنید تا با چند مسافر برگردم» ده دقیقهاش شد یک ربع، بیست دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت. هر چه به رفیقش میگفتیم به قصیر بگو ما داریم میرویم او قسم میخورد که پنج دقیقه دیگر میآید. ولی پنج دقیقه در فرهنگ عراقی با پنج دقیقه ایرانی زمین تا آسمان تفاوت دارد. مثلا در پنج دقیقه ایرانی نهایتا شما بتوانید یک دستشویی بروید و دوباره وضو بگیرید. اما در پنج دقیقه عراقی میتوان کارهایی از قبیل خواندن هفده رکعت نماز روزانه به اضافه نوافل، خوردن سه وعده غذایی، تعمیر ماشین، اصلاح سر و صورت، رفتن به باشگاه و دهها کار دیگر را انجام داد و در نهایت هم دو دقیقه وقت اضافه آورد. خلاصه بدعهدی قصیر باعث شده بود رهایش کنیم و به سراغ علی (یا همان علّاوی خودشان) برویم!
#علی_بهاری
#خاطرات_اربعین
#اربعین_۹۸
@tanzac