eitaa logo
طنزک
359 دنبال‌کننده
380 عکس
125 ویدیو
4 فایل
محتوای کانال تولیدی است. از این که عضو می‌شوید، عضو می‌مانید و عضو می‌کنید ممنونیم. برای نقد و نظر، تبادل، پیشنهاد و انتقاد: @alibahari1373 نخستین پست کانال: https://eitaa.com/tanzac/1267
مشاهده در ایتا
دانلود
وی افزود: «حالا طالبان هم ممکن است شیر آب را ده دقیقه بسته باشد. مهم دریای خزر است. آن را دریابید» @tanzac
دل خسته ز فقدان و غم و مرگ و فراق است این فاجعه پیوند جهالت و نفاق است داغ دل ما از غم قبلی سر پا بود ناگه خبر آمد خبر از شاهچراغ است @tanzac
بستنی قیفی ۳۵ تومنه، ساعت کاری ما ۳۳ @tanzac
اول راهنمایی بودم. از کتابخانه مدرسه، «اصول فلسفه و روش رئالیسم» را گرفتم. جلوی بچه‌ها باز کردم و شروع کردم مطالعه. بعد از ده دقیقه آرام بستم، یواشکی رفتم مخزن و کتاب بعدی را گرفتم: ماجراهای خرس مهربان. @tanzac
وقتی ننه‌من‌غریبم‌بازی، بی‌مخاطبی را جبران می‌کند. @tanzac
27.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور (از نویسندگان طنزک) در مسابقه طنز بلا به‌ دور (معرفی خود با زبان طنز) @tanzac
37.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نثر مسجع درباره انگشت کردن در بینی و ارتباطش با آلزایمر (ادامه حضور در مسابقه طنز بلا به‌ دور) @tanzac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعد از این برنامه، چند نفر از خنده ترکیدند و راهی بهشت زهرا شدند @tanzac
🔸جمشیدی در شهر هرت، به خاطر ضعف شدید فیلم‌نامه از بامزگی‌های شخصی و حرکات طنزآمیزِ لحظه‌ای برای خنداندن استفاده می‌کند. البته این که مخاطبان فیلم به آن بخندند یا نه بسته به سواد سینمایی‌شان هم دارد. مثلا کنار من پیرزنی بود که هم‌زمان با دیدن فیلم، برای بغل‌دستی‌هایش (بخوانید عروسِ کَنه و جاریِ آویزان) عینا همان صحنه را تعریف می‌کرد. احتمالا بار دومی بود که به سینما می‌آمد. دفعه اول را با مش‌قربانِ خدابیامرز به خاطر زینال بندری رفته بودند. متن کامل یادداشتِ «وقتی سینما شهرِ هرت است» در سایت دفتر طنز حوزه هنری: http://dtnz.ir/?p=319049 @tanzac
از مهران ایران به کاظمین عراق - ۱ 🔸مانند بسیاری از مسافران ایرانی، بعد از رسیدن به مهران، به دنبال جایی برای پارک ماشینمان بودیم. جوانان مهرانی کل شهر را به پارکینگی بزرگ تبدیل کرده بودند و هر محله برای خودش صاحب داشت. باید کرایه پارک ماشینت در آن محل را به جوان بزرگ که سردسته پارک‌بانان آن‌جا بود پرداخت می‌کردی. البته چه بسا جای گلایه هم نباشد؛ بندگان خدا در این چند وقت، همه زندگی و کسب و کار‌شان مختل می‌شود و چند هزار تومان کاسبی پارکنیگی از زائران حسینی جای دوری نمی‌رود. 🔸آخر با یکی از پارک‌بان‌ها سر قیمت و امنیت به توافق رسیدیم. دختر کوچک و زیبایی داشت. اسمش را پرسیدم. جواب داد: «امّ‌البنین» معلوم شد هیولای سکولاریسم، هنوز ایلام - یا حداقل - مهران را کامل نبلعیده است. به سمت اتوبوس‌های حمل زائر راه افتادیم. 🔸نفری پنج هزار تومان به کمک راننده دادیم و پیاده شدیم. پارسال همین مسیر را بچه‌ها سه هزار تومان داده بودند. به هر حال شیب ملایم تورم، تنها گوشت و مرغ و برنج را متاثر نمی‌کند! دیدیم امسال هیچ خبری از موکب‌های فراوان و وفور خدمات نیست. ظاهرا زود آمده بودیم. شبیه همان که از هول حلیم توی دیگ افتاد. تصمیم خودمان بود و جای گلایه نبود. بعد از گذر از چند صف طولانی و ایست بازرسی وارد خاک عراق شدیم. 🔸پارسال بعد از ورود به خاک عراق با راننده ونی که «قُصیر» نام داشت سر کرایه به توافق رسیدیم. قصیر جوانی سبزه و بانمک بود و بعد از توافق اقتصادی به ما گفت: «ده دقیقه صبر کنید تا با چند مسافر برگردم» ده دقیقه‌اش شد یک ربع، بیست دقیقه، نیم ساعت، یک ساعت. هر چه به رفیقش می‌گفتیم به قصیر بگو ما داریم می‌رویم او قسم می‌خورد که پنج دقیقه دیگر می‌آید. ولی پنج دقیقه در فرهنگ عراقی با پنج دقیقه ایرانی زمین تا آسمان تفاوت دارد. مثلا در پنج دقیقه ایرانی نهایتا شما بتوانید یک دستشویی بروید و دوباره وضو بگیرید. اما در پنج دقیقه عراقی می‌توان کارهایی از قبیل خواندن هفده رکعت نماز روزانه به اضافه نوافل، خوردن سه وعده غذایی، تعمیر ماشین، اصلاح سر و صورت، رفتن به باشگاه و ده‌ها کار دیگر را انجام داد و در نهایت هم دو دقیقه وقت اضافه آورد. خلاصه بدعهدی قصیر باعث شده بود رهایش کنیم و به سراغ علی (یا همان علّاوی خودشان) برویم! @tanzac
از مهران ایران به کاظمین عراق - ۲ 🔸امسال اما خاطره و تجربه تلخ بدعهدی قصیر و قصیری‌ها را داشتیم. از این رو با راننده‌ها بدبینانه تعامل می‌کردیم. آخر سر با «باسم» به تفاهم رسیدیم و او هم قول داد ده دقیقه دیگر مسافر پیدا کند و برگردد. ده دقیقه‌اش خیلی با ایرانی‌ها تفاوتی نداشت. نهایتا بیست دقیقه بیشتر بود. در این فاصله با پیرمرد بغدادی‌ای که از ایران به خانه‌اش برمی‌گشت و هم‌سفرمان بود هم‌صحبت شدیم. فصیح صحبت می‌کردیم و این باعث می‌شد به ما بیشتر احترام بگذارد. (بیشتر عراقی‌ها نمی‌توانند عربی فصیح را به روانی صحبت کنند) از تظاهرات بغداد پرسیدیم و او هم به عربی فصیح و با صدایی رسا و بیانی شیوا، حق را به مردم داد و برای شادی روح صدام دعا کرد! می‌گفت: «صدام با همه بدی‌هایش، حداقل کشور را اداره می‌کرد اما این‌ها فقط به جیب خودشان فکر می‌کنند.» به تندی از گروه‌های سیاسی مختلف عراق انتقاد می‌کرد. معرکه گرفته بود و ول‌کن ماجرا نبود. گرم شنیدن خطبه پرشورش بودیم که ناگهان سر و کله باسم پیدا شد و به سوی کاظمین راه افتادیم. در طول مسیر، باسم دائما از پراید بد می‌گفت. از بی‌کیفیتی‌اش، ضعفش، ناامنی‌اش و جثه زشتش. انتظار داشت ما دفاع کنیم. همراهی‌مان را که دید دیگر چیزی نگفت و فقط به سمت کاظمین تاخت. 🔸اوضاع کاظمین عجیب بود. جمعیت زیادی اطراف حرم روی آسفالت کف زمین خوابیده بودند. زائران پاکستانی‌ البته به این وضع عادت داشتند. ایرانی‌ها هم عادت کرده بودند. در واقع اصلا مشکل چندانی نبود. اربعین همین است دیگر. سال پیش در یک حسینیه دنج اتراق کردیم و امسال هم به سختی گشتیم و عاقبت توانستیم پیدایش کنیم. خالی خالی بود. این همه زائر پاکستانی آواره در کف خیابان و این همه جالی خالی در حسینیه. یک لحظه وجدانم یقه‌ام را چسبید و گفت: «علی! خجالت بکش. تو سر بر بالش به زمین بگذاری و هم‌کیشانت از اسلام‌آباد و لاهور و کراچی کف خیابان بخوابند. شرم هم چیز خوبی است.» در همان لحظه من هم یقه وجدانم را گرفتم و گفتم: «حرف رایگان نزن! من به بهداشت حساسم. فضولی موقوف!» وجدانم که این حجم از بی‌وجدانی مرا دید بی‌خیال شد و دیگر چیزی نگفت. @tanzac
بدون شرح @tanzac