هدایت شده از 📚رمان عاشــ❤ــقانه مَذهَـبـیٖ💕
دوستان با عرض معذرت از وقفه ی پیش آمده،، انشاءالله از فردا فعالیت کانال از سر گرفته میشود
#فاطمهفاطمهاست @roman_mazhabi
2.94M
#فاطمه_فاطمه_است
#pdf
#صلوات
#رمان
نویسنده←#دکترعلیشریعتی
@taranom_ehsas
#صلوات
#رمان
رمان یا داستان جدید بزودی...
هدایت شده از #عید_غدیر💚
✨💚✨
با سلام
کمتر از ۱ روز مانده تا { #عیدغدیرخم}
ساده ترین کارهایی ک میشه غدیر را فریاد زد
✔️⭐️حتما توی عکس پروفایلهاتون
✔️⭐️حتما اگر میتوانید ایستگاه صلواتی بزنید
✔️⭐️حتما یه شیرینی پخش کنید
✔️⭐️حتما اگر توانشو دارید چندتا لقمه بگیرید و پخش کنید
✔️⭐️حتما به گوش مردم با یه مولودی غدیر را برسانید
#غدیر
#غدیری_ام
#غدیر_خم
#غدیرخم
#امام_علی
#فقط_به_عشق_علی
💚✨ #اللهمعجللولیڪالفرج✨💚
هدایت شده از 🎀پِرَنسِــ👑ــس🎀
#خطبه_غدیر
🔺معاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذی ذَکَرَ فی کِتابِهِ العَزیزِ، فَقالَ تعالی مُخْبِراً عَمَّنْ یُخالِفُهُ «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ الله»
🔰ای مردم، همانا #علی هم جوار و همسایه خداوند است که در کتاب عزیزش ذکر کرده و دربارۀ ستیزندگان با او فرموده: «ای حسرت بر آنچه دربارۀ جنب خداوند تفریط و کوتاهی کردم.»
🔺آیۀ 56 سورۀ مبارکۀ زمر
«أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتى عَلى ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ اللَّهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السَّاخِرینَ »
#غدیر
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_احمد_علی_نیری
سن شهادت: ١٩ سال
اهل شهرستان دماوند
#قسمت 1⃣
دوران کودکی
🍃در اواخر تیر ماه سال 1345 آخرین فرزندم بدنیا آمد. پسری بسیار زیبا که آخرین فرزند خانواده ی ما شد. به اصرار شوهرم نامش را احمدعلی گذاشتیم. احمد در خانواده ما واقعا نمونه بود. همه او را دوست داشتند. همه خانواده اهل نماز و تقوا بودند. لذا احمد از همان دوران به مسائل عبادی و معنوی بخصوص نماز توجه ویژه داشت.
🍃اما احمد هر چه بزرگتر می شد به رفتار و اخلاقی که اسلام تایید کرده بود با دقت عمل می کرد. مثلا وقتی مدرسه می رفت به دانش آموزانی که مشکل مالی داشتند تا می توانست کمک می کرد. وقتی در خانه غذای خیلی خوب و مفصل درست می کردیم جلو نمی آمد. می گفت: «توی این محل خیلی از مردم نمی توانند چنین غذایی درست کنند، حتی برای تهیه غذا معمولی مشکل دارند حالا ما ...» برای همین اگه سر سفره هم می آمد با اکراه غذا می خورد. برای بچه ای در قد و قواره او این حرفها خیلی زود بود. اصلا بیشتر بچه ها در سن دبستان به این مسائل فکر نمی کنند.
🍃هر چه بزرگتر می شد رشد و کمال و معنویت او بالاتر می رفت. یادمه رفته بودیم روستا، مادر یک چوب از باغ دایی آورد و مشغول چیدن سیب شد. وقتی دایی آمد، احمد بهش سلام کرد و گفت: «دایی راضی باش ما یه چوب از داخل باغ شما برداشتیم.» دایی هم برای اینکه سر به سر احمد بگذارد می گفت: «نه من راضی نیستم.» احمد هم اصرار می کرد: «دایی رو خدا، تودایی ببخشید.» دایی هم جدی می گفت: «نه من راضی نیستم.» آن روز اصرار های احمد و برخورد دایی نشان داد که احمد در همین سن کم چقدر به حق الناس اهمیت می دهد.
📚منبع: کتاب عارفانه ، صفحه 18 الی 22
کانال @sangarshohada
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
@taranom_ehsas