eitaa logo
✍تـرنم احساس💕 رمان
417 دنبال‌کننده
739 عکس
59 ویدیو
37 فایل
کپی مطالب فقط با لینک کانال و نام نویسنده مجاز است🚫 کانال اصلی رمان ما← @roman_mazhabi Sapp.ir/taranom_ehsas
مشاهده در ایتا
دانلود
🧡 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
•°•°•°• یک هفته گذشت از روز خواستگاری... داشتم درس میخوندم که مامان اومد تو اتاقم: _نیلو چه کار میکنی؟ +دارم درس میخونم دیگه:) _مگه تو درسم میخونی؟! +مامان خیلی لوسی:) حالا هی قدر منو ندون پس فردا که شووَر کردم رفتم اون وقت میفهمی😐 _پاشو خودتو جمع کن...واسه من شووَر شووَر میکنه-_- راستی نیلو مامانِ این یارو سیبل قشنگه زنگ زد امروز😒 +سیبل قشنگه کیه؟!😳😮 _همون جناب !😐😏 حتی اسمشم که میاد دلم میلرزه... +وا مامان آدم با دومادش اینطور صحبت میکنه فداتشم؟! _فداتشم شما فکر اینکه بذارم با اون سیبیل قشنگ ازدواج کنی و از سرت به کل بیرون کن فداتشم😉:) قلبم به شماره افتاد و دستام یخ کرد. آب دهنمو قورت دادم و گفتم: +مامااان... _مامان، بی مامان...نه من نه بابات راضی به این ازدواج نیستیم باید دامادمون هم سطح و هم تیپ خودمون باشه... چشمان پرِ اشک شد دنیا دور سرم میچرخید... اگه مامان به اینا بگه و نه و اونام دیگه نیان چی؟ اگه دیگه پا پیش نذاره چی؟ وای نه خدا من می میرم😭😭 تمام اصرار های من برای نگفتن جواب منفی بی فایده بود بابا هم گفت که کله اش باد داره پس فردا میفهمه که به دردش نمیخوره و اونوقت پشیمون میشه... خدایا؟! چرا نمیفهمن که من عاشقم؟! چرا نمیذارن به کسی که دوسش دارم برسم؟! خدایا من بدون اون می میرم.... نمیدونستم چطوری خودمو آروم کنم... لباسامو پوشیدم و بدون توجه به کجا میری های مامان از خونه زدم بیرون... دستمو جلوی ماشین زرد رنگی تکون دادمو گفتم: +دربست... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕/http://sapp.ir/roman_mazhabi
•°•°•°• ماشین ایستادو سوار شدم. _کجا برم خانوم +مزارشهدای گمنام... بغض غریبی گلوم ‌و چنگ میزد... دلم میخواست با تمام توان ضجه بزنم... چشمام پر از اشک میشد و بااصرار های من بدون اینکه سرازیر بشن،برمی گشتن سرجاشون... . خودم به همون قبر رسوندم همون... نشستم کنار سنگ قبر... +سلام دوست جونیِ خوبی؟ گلاب و برداشتم و شروع کردم به شستشوی سنگ. بغضم هر لحظه بیشترو بیشتر میشد. +میگم شهید؟ تو‌دلت نمیگیره؟ تنها نیستی؟ دلت زن و بچه ات یا مادرت و نمیخواد؟! اصن شهید تو زن داشتی؟ شهید؟ یه سوال بپرسم؟ ؟ بغضم ترکیدو سیل و‌اشکها بود که گونه هامو خیس میکرد...😭😭 +شهید؟! بخداااا نمیتونم باور کن بدون اون نمیتونم... شهید؟ میتونم اسمتو بذارم محمد؟!😔 داداش‌محمد؟! بخدا‌بدون اون برام سخته... من اومدم که اونو از تو بخوام...😔 داداش... کمکم میکنی؟! داداش دلم شکسته... کمکم کن... هق هق زدم و اشک ریختم...😭😭 خدایا چرا صدامو نمیشنوی؟! . خدایاااا.....😭 . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi
🌸🍃 📿 فرشته سمت راستم✨ هر وقت منو میبینه میگه: حداقل یه صلوات بفرست ببینم خودکارم رنگ میده یا نه؟!!😐 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
👌🏽 به عقب فکر کن؛ به گذشته... نمیخوام ذهنت پر بکشه به سمت غصه هاااا،،!! پر بکشه به لحظه های عادی یا اونجاها که خنده دار بوده برات... مثلا سوتی هایی که دادی🙃!! خب؛ حالا که با یاد اون روزا لبخند به لبای قشنگت اومد،،، برو به جاهای دیگه ی گذشتت فکر کن.. 💥 چقدر توی گذشته ات با خدا بودی و وقتت رو با خدا گذروندی؟ ذهنت پر بکشه به سمت اونجایی که قرآنی خوندی، ذکری گفتی و... پر بکشه سمت اون حالِ خوبی که بعد هرکدوم ازاینا بهت دست داد.. بازم لبخند اومد رو لبات؟!🙂 یه لحظه چشماتو ببند و یه نفس عمیق بکش؛ حالا حالت چجوریه؟ بهتری؟ دلت میخواد با خدا خلوت کنی بازم؟؟😇 دلت میخواد هرکار خوبی که گذشته انجام دادی رو دوباره انجام بدی؟ ، ،،،، ... بلند شو غنیمت بشمار لحظه لحظهٔ زندگیت رو..🌾 برو و با خدای خودت هرجور که آروم میشی، ، عشق کن🌹 ارادتمند تو، 🍃 ===___===___=_==== 🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
❤️ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
ـــــــــــــــــــــ💚🍃 عجیب است ڪه مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش می‌ڪنند. اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن به هم نوعان خود ڪنند شیطان در تنهاییِ خود خواهد مُرد! +هلن کلر ———————💚🍃 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
+از صاحبدلی پرسیدم: روی نگین انگشترم چه حك کنم که وقتی شادم به آن بنگرم و وقتی غمگین شدم به آن نظر کنم؟! گفت: حك کن اين نيز بگذرد...🙂 .. .... ــــــــــــــــــــــــــ[🎋🌱... ✨ ‌ ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
عج🌹 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
🎀🎀🎀 🎀 🎀 مَنــ✋🏼 عاشقـےرا•♥️• ازخدایادگـرفتم همان‌لحظہ‌ڪہ‌گفتــ⇣ •[صدباراگرتوبہ‌شڪستےبازآ]• 🎀 🎀 🎀🎀🎀 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
💜🍃 وقتی از ته دل بخندی، وقتی هر چیزی را به خودت نگیری،👌🏿 وقتی سپاسگزار آنچه که هست باشی،🙏🏼✨ وقتی برای شاد بودن نیاز به بهانه نداشته باشی،🙃 آن زمان است که واقعا زندگی می کنی...!😉 بازی زندگی، بازی بومرنگ‌هاست✨ اندیشه‌ها، کردارها و سخنان ما دیر یا زود با دقت شگفت‌آوری به سوی ما بازمی‌گردند.🔁 زمانی که آدمی بتواند بی هیچ دلهره ای آرزو کند، هر آرزویی بی درنگ برآورده خواهد شد...💎 +فلورانس اسکاول شین `°•🎀🎈 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️ 🌺 ♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
•°•°•°• یک ماه گذشته... باز هم اومد خواستگاری نه یه بار نه دو بار چندین بار... اما بابام راضی نمیشد... نمیدونستم چکار کنم روانی شده بودم. نه ناهار میخوردم نه شام. . کسی درو اتاق و کوبید. +بیا تو مامان درو باز کردو اومد داخل. رومو برگردندم. یک ماهه که باهاشون قهرم! _پاشو دخترم پاشو ناهارتو برات آوردم. چیزی نگفتم و پتو رو کشیدم رو سرم. _پاشو دختر نازم...پاشو عروس خانوم. چشام زیر تاریکی پتو درشت شد. بابا راضی شده؟ واقعا؟ نههه این ... _پاشو مامانم پاشو یه چیزی بخور شب که آقادوماد بیاد جون داشته باشی عزیزم. پتو رو زدم کنارو پاشدم. +بابا راضی شد؟ مامان خنده ای کردوبا دو دلی گفت: _حالا تو پاشو... تو دلم قند آب میکردن... سینی غذا رو کشیدم جلومو شروع کردم به خوردن. نمیدونم کی این مسخره بازیو راه انداخت که قهر کنی غذانخوری...مُردم این یه ماه بس که سوسولی غذا خوردم😂😂 کلی به خودم رسیدم،حسابی سر حال شده بودم. نزدیک یک ساعت از وقتم فقط تو حموم گذشت 😐😐 حسابی شستم خودمو😂 . بابا درو باز کرد. دل تو دلم نبود... اول از همه آقاداماد اومد داخل که بازهم صورتش با سبد گل پوشیده شده بود. خنده ام گرفت. باذوق به صورت پوشیده شده اش نگاه کردم. سبد گل اومد پایین... نه.... ماتم برد... ... . ⬅ ادامه دارد... •°•°•°• . @Roman_mazhabi جهت عضویت 👇 ☕❤ http://sapp.ir/roman_mazhabi