*☘️بهش گفتم چرا گریه میکنی؟؟؟* *👈گریه امون بهش نمیداد ...😭* *🌱گفت: پسرم اینجا شهید شده ...* *👈سی ساله خودمو مادرش چشممون به دره که یه خبری ازش بیاد

خدایا نورت را در وجودمان متجلی کن که سخت محتاج آنیم … قبول باشه❤ افطاری دهم مبارک🌹

هنوز در هجومِ نااُمیدی‌ها چشم می‌دوزم به اُمید...

قدیم‌ترها همیشه علاجی برای هر دردی بود مثل دوا گلی برای زخم‌های کودکانه‌ی سرِ زانو مثل آغوش مادر برای باریدنِ تمام بغض‌های جهان.....

زيباترين جاهايى كه تو دنيا ميتونى باشى در فكر كسى در دعاى كسى و در قلب كسى است.❤️ التماس دعااااا

آدمها را زمانی،که نیاز به... شنیده شدن دارند، بشنوید. نه زمانی که ، حوصله شنیدن دارید. رفیق.......

خیلی سال پیش از یکی پرسیدم بزرگ ترین اشتباهی که تو زندگی انجام دادی چیه؟ فکر کرد. خیلی فکر کرد و گفت مفت از دست دادم. گفتم چی رو از دست دادی؟ گفت چیزی که فکر می کردم همیشه دارم. می دونی آدم وقتی چیزی رو داره حواسش پرت نداشته هاش میشه. میگه اینکه هست. بذار برم سراغ باقی چیزا ... حواسش نیست چیزی که داره شاید با ارزش تر از تمام چیزایی باشه که دنبالشونه. یه نگاه بهش کردم و گفتم نمی شد دوباره به دستش آورد؟ یه لبخند تلخ زد و گفت نه ... برای من نمی شد. شاید خیلی چیزا رو بشه بعد از دست دادن دوباره داشت ولی دل آدمیزاد رو نمیشه. اینکه خیلی ساده دل کسی رو به دست آوردیم دلیل بر بی ارزش بودنش نیست. بعضی چیزا رو وقتی نداشته باشی تازه ارزش شون مشخص میشه! پس بذار خیلی راحت بهت بگم... بعضی وقتا همین که چیزی رو از دست ندی کافیه.

قشنگی به همینه خدا بهت چیزی نمگه.... یهووو غافلگیرت میکنه....🌹🌹

من امیدم به خدا بعد خدا هم به... توییه با خودتممم رفیق روزای سخت...😉

وقتی قلبی را عاشق کردی وقتی وجودی را... پس نامردی نکن ....

آدم تا بعضی چیزا رو از دست نده نمی فهمه چقد بهشون احتیاج داره... مواظب باشیممم.......

🌹مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی . سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری . اما مرد اصرار کرد سلیمان پرسید ، کدام زبان؟ جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند. سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم . دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم. مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید، آنرا خواهم فروخت، و فردا صبح زود آنرا فروخت گربه امد و از دیگری پرسید آیا خروس مرد؟ گفت نه، صاحبش فروختش، اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد. صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت. گربه گرسنه آمد و پرسید ایا گوسفند مرد ؟ گفت : نه! صاحبش آن را فروخت. اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد! خواهش میکنم کاری بکن ! 🍂پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی ، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن! 🍥حکمت این داستان : خداوند الطاف مخفی دارد، ما انسانها آن را درک نمی کنیم. او بلا را از ما دور میکند ، و ما با اشتباه خود آن را باز پس میخوانیم !