eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
656 دنبال‌کننده
13.7هزار عکس
7هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
یه عکاس هنرمند نوشته بود: آقای امام رضا، ما عکاسِ خوبی نیستیم ‌ولی شما خیلی خوش عکسی :))
شکنجه های تکریت بعثی ها به مرور یاد گرفته بودند که بچه ها را بین سیم خاردار گرفتار کرده و شکنجه کنند. یک روز هم یکی از بچه ها را بیرون کشیدند و او را میان سیم خاردارها گیر و چند نفری ریختند سرش. او بین سیم خاردار نمی توانست فرار کند. آن قدر او را زدند که حالش خراب شد و کنترل ادرارش را از دست داد. بعثی ها قهقهه می زدند و می گفتند که او این کار را می‌کند تا از زیر کتک خوردن فرار کند. یک روز کاظم، اسیر عرب زبان اهل دزفول را به خاطر خندیدن، به روش عجیبی شکنجه کردند. عبدالکریم یاسین او را مجبور کرد روبه روی آفتاب بایستد و چشمانش را باز نگه دارد و بعد توی دهانش خاک ریخت. بعدها کاظم به من گفت، این شکنجه از بدترین شکنجه هایی بود که تاکنون تحمل کرده است. محوطه اردوگاه خاکی بود و بعثی ها برای شکنجه، بچه ها را مجبور می‌کردند که محوطه اردوگاه را با دست جارو کنند. هر روز همه را به ستون یک در محوطه می نشاندند تا شروع کنیم به جارو کردن اردوگاه با کف دست. یک روز یکی از یعنی ها به نام عماد که کم کم یاد گرفته بود فارسی صحبت کند، من را صدا کرد و گفت: «گل الهم كل الصخر ایلمونه» یعنی؛ بهشون بگو همه سنگ ها رو جمع کنند. من هم گفتم «بچه ها می‌گه سنگ منگها رو جمع کنین. عماد رو به من کرد و گفت وشنهو منگ؟» یعنی منظورت از منگ چیه؟ دیدم اگر بخواهم برایش توضیح بدهم که می فهمد و آخرش هم باید یک کتک مفت بخورم، لذا گفتم : «ما به سنگای کوچیک منگ می‌گیم» او هم قبول کرد و رفت. فردای آن روز که دوباره بچه ها را برای تمیز کردن محوطه به خط کرد، خودش به زبان فارسی مخلوط با عربی به بچه ها گفت: «یا الله حتی یک منگ هم رو زمین نمونه. نگران بودم که بچه ها بخندند و او متوجه قضیه بشود. خوشبختانه موضوع لو نرفت. عماد و چند نفر از بعثی ها یک دفترچه تهیه کرده بودند و کلماتی که زیاد استفاده می شد را داخل آن به عربی نوشته بودند و من باید فارسی آن کلمات را برایشان می‌نوشتم. گفتن این کلمات فارسی به لهجه عربی و ترکیب آن با بعضی کلمات عربی سوژه خنده بچه ها شده بود. مثلاً وقتی می خواستند دستور ورود به آسایشگاهها را بدهند می‌گفتند، الکل ،«داخل» یعنی همه داخل. من هم برای خنده ترجمه می‌کردم «الکلی ها داخل» على ابلیس یک حانوت فروشگاه داخل اردوگاه راه انداخته بود اسرای معمولی ماهانه یک و نیم دینار عراقی سهمیه خرید داشتند و افسران تا ۶ دینار. ماه اول از این حانوت به هر اسیر چند دانه خرما رسید و یک قاشق شیره خرما. یک بار مسئولین فروشگاه در حساب کتابهایشان یک پاکت سیگار کم آوردند، لذا شروع به بازرسی آسایشگاه ۳ کردند. با محاسبه پولها معلوم شد که ظاهراً م.س یک پاکت سیگار اضافه برداشته است لذا م.س معرفی شد و عدنان جنایت کار او را به باد کتک گرفت و آخر سر هم دستور داد همه اسرا به صورتش سیلی بزنند. هر کس مخالفت میکرد به شدت شکنجه می‌شد. آن قدر به صورتش سیلی خورد که یک طرف صورتش بدجوری باد کرد و کنترلش را از دست داده بود. هنگام راه رفتن تلوتلو می‌خورد. حالت جنون به او دست داده بود. وقتی صدایش کردم آمد و جلوی من پا کوبید و شروع کرد با دسته تی به جای مادرش درد دل کردن. بغض گلویمان و نفرت وجودمان را گرفته بود، ولی کاری نمی توانستیم بکنیم. همان اوایل اسارت از حانوت ليف خريديم. صابون را هم عراقی ها تامین می کردند. صابونها شبيه صابون کهنه بچه بود. اوایل اسارت صابون و پودر رخت شویی خیلی به ندرت توزیع می‌شد و قابل خرید از حانوت هم نبود. بعدها کمی اوضاع بهتر شد ولی رواج مجسمه سازی با صابون دوباره در تأمین صابون با مشکل مواجه مان کرد. هر آسایشگاه دو تا تهویه داشت که در ابتدا و انتهای آسایشگاه نصب شده بود و قدری در تهویه هوای داخل آسایشگاه مؤثر بود. هر آسایشگاه که تقریباً ۱۷ متر طول و پنج متر عرض داشت حداکثر سه پنکه سقفی داشت. وقتی بعثی ها به آسایشگاهها نزدیک می‌شدند همیشه با یک دست دماغشان را می گرفتند و با یک دست کابلشان را حتی یكبار بعثی ها مجبورمان کردند از پول حانوت که برای خرید مایحتاج ضروری بود، بخور بخریم و هنگام بازدید و سرشماری بخور را روشن کنیم تا آقایان دست دیگرشان را برای کتک زدن ما از دماغشان برداشته و راحت تر کتک مان بزنند. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد
‏درحالیکه براندازان خارج نشین و روشنفکران داخل نشین در کنار بخاری لم داده و از مردم میگویند، روحانیت در هوای سرد کنار مردم ‎ هستند ولی چون ما چیزی به نام ‎ نداریم نهایتا این عزیزان جهادی میشن مفت خور و افرادی که کارشان ارتزاق از بیت المال و جفتک زدنه، میشن قهرمان
خدا میگه وَكُلُّ شَيْءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ... یعنی شاید خیلی از چیزا از نظر شما تصادفی و شانسی به حساب بیاد اما... هر چیزی پیشِ من حساب کتابی داره... همه‌چیز کاملاً طبق برنامه پیش می‌ره... ❤️
سَرایی را که صاحب نیست ویرانی ست معمارَش دلِ بی عشق می گردد خراب آهسته آهسته فراق‌کربلا💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زِ تـمام بـودنی‌ها تـو همین از آنِ من باش که بـه غیرِ با تـو بـودن دلـم آرزو نـدارد ..💔
انسان شناسی ۲٠۴.mp3
12.38M
۲۰۴ او از من در مسیرِ خودسازی موفق‌تر بوده، با اینکه دیرتر از من توبه کرده، دیرتر از من راه نور را شناخته، دیرتر از من تلاشش را شروع کرده ... ✖️چــــــرا؟
شهدا دست هایمان را بگیرید ... فرق است میان کسی که در انتظار است و آنکه شهادت به انتظار اوست!
بہ‌فڪࢪ‌مثݪ‌شهدا‌ مࢪدن‌نبآش‌ بہ‌فڪࢪ‌مثݪ‌ شهدا‌‌ زندگے‌ڪࢪدن‌بآش 🌹🍃🌹🍃
🌹علی خسرو شاهی مدیر و کارخانه دار، صاحب کارخانجات پارس مینو در کتاب خاطراتش آورده است: یک کارخانه شکلات سازی سوئیسی گاهی به دلیل ایراد دستگاه هایش در خط تولید، بسته بندی خالی رد می کرده، بدون اینکه در داخل بسته شکلات بگذارد و همین بسته های خالی احتمالی، باعث نارضایتی مشتریان می شده است. مسئولان این کارخانه سوئیسی آمدند کلی تحقیق کردند٬ و دست آخر پس از حدود یک و نیم میلیون دلار هزینه، به این نتیجه رسیدند که سر راه دستگاه نوعی وسیله لیزری بگذارند که بسته بندی های خالی را به طور اتوماتیک شناسایی کند و بردارد. با شنیدن این خبر نگران شدم. چون دستگاه ما هم مشابه همان کارخانه شکلات سازی، ساخت همان شرکت سوئیسی بود، دستور تحقیق دادم، بعد از یک هفته سرپرست ماشینها آمد و گفت: بله درست است، در دستگاههای ما هم چنین ایرادی دیده شده و حتی ممکن است چنین محصولاتی به بازار هم راه پیدا کرده باشد. نگرانی ام زیادتر شد و تصمیم گرفتم در جلسه هیئت مدیره روی موضوع بحث کنیم. می خواستم نظر هیئت مدیره را در مورد یک و نیم میلیون دلار خرج احتمالی اخذ کنم. فردای آن روز با اعضای هیت مدیره برای بازدید از ماشین به کارگاه تولید رفتیم و دیدیم یک پنکه روی صندلی جلو میز ماشین قرار دارد. از کارگر ساده٬ بالا سر ماشین پرسیدم: این برای چه است؟ گفت: ماشین گاهی بسته خالی میزنه. من هم این پنکه را که تو انبار بود آوردم، گذاشتم سر راه دستگاه که بسته های خالی از شکلات را با باد پرت کنه بیرون. نگاهی به هیئت مدیره کردم، تمامشان رنگشان پریده بود.چه بگیم به کارگر خلاق که ما را از شر٬ یک و نیم میلیون دلار، خرج اضافی رهانیده بود٬ یک تشویق نامه به اضافه یک ماه حقوق و یک خانه در کرج هدیه دادم. مشکلات را پیچیده نکنیم!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روحانی بسیجی که برای دست‌گیری از کارتن‌خوابهای اصفهان در سرمای زمستان بدون هیچ حمایتی وارد عمل شده.. 🔸حجت‌الاسلام فیاض، امام‌جمعه بسیجی ملک‌شهر استان اصفهان این روزها بصورت خودجوش در حال یاری‌رسانی به افراد بی‌سرپناه می‌باشد.
به یادش باش، به یادت هست!.. -اگر انسان عاشق کسی باشد، مگر میشود اسمش را بر زبان نياوَرَد؟ مگر میشود اسمش را از زبانش گرفت؟ معشوقش است دیگر! اگر يادش بودى، بدان او هم به ياد توست :) به عهدى كه با امام زمان عجل‎الله‎تعالی‎فرجه میبنديد، پايدار باشيد تا او هم به عهد شما پايدار باشد. حضرت، كريم‏تر از آن است كه شخص محتاجى به يادش باشد و او با همه بى نيازى‏اش به ياد آن شخص نباشد. اين یک حقيقت است.💔:) -آیت‌الله‌مصباح‌یزدی
گاهی به... قبرستان ها سَر بزنید؛ خانه یِ دائمی خود را ببینید انسان!! وقتی میخواهد نقل مکان کند، به خانه یِ جدید خیلی دقت میکند که کجا می رود...
🍃دادرس بیچاره ها آقا! این روزها ترسی به دلم افتاده که نکند تو از دستم خسته شده و نام مرا از ذهن و دلت پاک کرده باشی. می‌شود بگویی که اشتباه می‌کنم تا خیالم آسوده شود و دلم آرام بگیرد؟! می‌دانم که صبر تو تجلی صبر خداست؛ ولی چه کنم که به قدری بدی بر اعمالم چیره شده که بعید نمی‌دانم کاسۀ صبر خدا هم در حال لبریز شدن باشد. جز دستان قدرتمند تو کسی نمی‌تواند مرا از گرداب بدی‌ها بیرون بکشد. به دادم برس که بیچاره‌ام!😢😭 ⚡️💫شبت بخیر دادرس بیچاره ها!
مدتےبود حسن مثل همیشه نبود.. بیشتر وقت ها تو خودش بود؛ فهمیده بودم که دلش هوایی شده!!🥀 تا اینکه یه روز اومد نشست روبروم؛ گفت: از بـے بـے زینب یه چیزی خواستم اگه حاجتمو بدن، مطمئن میشم راضین به رفتن من! ازش پرسیدم چـے خواستی؟ گفت: یه پسر کاکل زری😉😅 اگه بدونم یه پسر دارم که میشه مرد خونت، دیگه خیالم از شما راحت میشه.. وقتے رفتم سونوگرافی فهمیدم بچه پسره، قلبم ریخت💔 چون خودمم مطمئن شدم حسن باید بره سوریه. وقتی رسیدم خونه؛ پرسید بچه چیه؟ نگاهش کردم و گفتم: دیدارمون به قیامټ..😭 همسر
گُفتَندزِندِگیت‌بࢪوِفقِ‌مُـراد‌هَسٺ..؟ گُفتَم‌ڪه‌زِندِ‌گیم‌بِھشت‌اَست‌باحُسِین..! صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
  🙏 • وقتی چشمم به رگ‌های بزرگ روی پاهام میوفته؛ - به این فکر می‌کنم که تو با همین رگ‌ها، خون اضافی رو از پاهام به قلبم می‌رسونی تا بتونم حرکتشون بدم و از همه مهمتر، راه برم. - اما فاصله کف پای من تا قلبم خیلی زیاده و گرانش زمین نمی‌ذاره اینهمه خون برگرده به قلب - بخاطر همین تو درست پشت ساق پای من، عضلات کمکی قوی برای قلبم قرار دادی که با انقباض و انبساط این عضلات، خونم رو به سمت بالاتنه‌ام پمپاژ می‌کنی. - در واقع قلب دوم من همین عضلات قوی هستن. - تازه فقط این نیست؛ سیاهرگ‌های پاهای من با همۀ سیاهرگهای دیگه فرق داره توی اونها دریچه‌هایی هست که نمیذاره خون دوباره به سمت پایین برگرده، - اگه این کارها رو برام نکرده بودی ، شاید برای اینکه خون به قلبم برگرده، مجبور بودم همیشه پاهام رو بالا نگه دارم. ممنونم ازت خدا... 🙏
ظهور کن نگار من بیا که از سر شعف فدای قامتت کنم دو چشم اشک بار را تمام لحظه های من فدای یک نگاه تو بیا و پاک کن زدل حدیث انتظار را .
عشق یعنی به سرت هوای دلبر بزند درد از عمق وجودت به دلت سر بزند🚶🏾‍♂
از بس که ملول از دل دلمرده یِ خویشم هم خسته یِ بیگانه هم آزرده یِ خویشم.. حسین‌جان💔
یاران شتاب کنید... گویند قافله ای در راه است که گنهکاران را د رآن راهی نیست، آری... گنهکاران را راهی نیست، ولی پشیمانان را می را می پذیرند. ----------------‐--------------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
صبحتون به طراوت باران دلتان به ‌پاکی نسیم‌ صبحگاهی خوشه‌های افکارتان ‌سبز و پایدار لحظه‌‌هایتان ‌شاد و بارش بوسه‌های خدا پای تمام ‌آرزوهاتون
‌ 🔴 راه های پاک شدن مؤمنان از گناه یونس ابن یعقوب از امام صادق علیه السلام نقل کرده است: درخصوص مومنان، هر بدنی که چهل روز آسیبی به آن وارد نشود، ملعون است و دور از رحمت خداوند. گفتم: واقعا ملعون است؟ فرمودند: بله. گفتم: واقعا؟ باز فرمودند: بله. پس چون امام علیه السلام سنگینی مطلب برای من را مشاهده کردند، فرمودند: ای یونس! از جمله ی بلا و آسیب به بدن همین خراش پوست و ضربه خوردن و لغزیدن و یک سختی و خطا کردن و پاره شدن بند کفش و چشم درد و مانند اینها است، نه لزوما مصیبتهای بزرگ. مومن نزد خداوند بافضیلت تر و گرامی تر از آن است که بگذارد چهل روز بر او بگذرد و گناهان او را پاک ننماید؛ ولو به یک غم پنهان در دلی ، که او نفهمد این غم از کجا حاصل شده است. به خدا قسم، وقتی یکی از شما سکه های درهم را در کف دست وزن میکند و متوجه نقصان آن شده و غصه دار میشود، سپس دوباره وزن میکند و متوجه میشود که وزنش درست بوده، همین غصه کوتاه و گذرا موجب آمرزش برخی از گناهان اوست...
خوب یاد گرفته ایم برانداز کردن همدیگر را ...! یک خط کش این دستمان ! یک ترازو آن دستمان ! اندازه می گیریم و وزن می کنیم آدم ها را رفتارشان را انتخاب هایشان را تصمیم هایشان را حتی قضا و قدرشان را ! به رفیقمان یک تیکه سنگینی می اندازیم، بعد می گوییم خیر و صلاحت را می خواهم ! غافل از اینکه چه بر سر او می آوریم ! در جمع ، هرکس را یک جور مورد بررسی قرار می دهیم آن یکی را به ازدواج نکرده اش این یکی را به ازدواجی که کرده آن دیگری را... یکی هم نیست گوشمان را بگیرد که : آهای! چندبار به جای او بوده ای که حالا اینطور راحت نظر می دهی حواسمان نیست که چه راحت با حرفی که در هوا رها میکنیم چگونه یک نفر را به هم می ریزیم چندنفر را به جان هم می اندازیم چه سرخوردگی یا دلخوری بجای میگذاریم چقدر زخم میزنیم... حواسمان نیست که ما می گوییم و رها میکنیم و رد می شویم اما یکی ممکن است گیر کند 👈🏻بین کلمه های ما 👈🏻بین قضاوت های ما 👈🏻بین برداشت های ما 👈🏻دلی که می شکنیم ارزان نیست... پروردگارم! قاضی تویی کمک کن" هیچوقت قضاوت نکنیم"
چندتا اِلـٰھی به رقییہ واسه زلزلہ زده ها میگید ؟ خدا خیرتون بده