👌گوشیت یا میتونه تو رو به خدا برسونه
یا ازش دورت کنه
انتخاب با خودته....
یهو میبینی یا همین گوشی که امروز شده افت ایمان تو..خیلیا خودشونو بهشتی کردن😊
اونجاست که میفهمیم روز حسرتی که گفتن یعنی چی 😞
#ان_شاءالله_که_شامل_ما_نمیشه
#امام_زمان
#حجاب
♨️محاسبه_مراقبه❗️
🔸جزء جزء لحظاتتان را کنترل کنید، بر روی اعمالتان مراقبت داشته باشید، طوری که بعد از یک روز که پشت سر گذاشتی #امام_زمان شب پایین پرونده ات بنویسند: این سالک الی الله خوبی است.
🔸نشود از صبح ساعت هفت هشت بلند شدی تا شب که به رختخواب می روی طوری عمل کنی که آقا با نگاه به پرونده ات بگویند: این چه شیعه ای است، چه سالکی است؟!؟!
🔸یک سالک الی الله صبح هنوز چشم باز نکرده می گوید: "السلام علیک یا مولای یا صاحب الزمان"
در طول روز در تمام ساعات به یاد اربابش است، مبادا عملی از من سر بزند که امام زمانم را برنجانم، شب هم که به رختخواب می رود می گوید: آقا من سعی خودم را کردم، اگر خطایی از من سر زد، جهل داشتم، شما رحمةللعالمینی، مرا ببخش🌺
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌺#تدبردرقرآن #غفلت_از_یادخدا
🌸 وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَٰنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
و هر کس از یاد خدا رویگردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست!
📖 آیه 36 الزخرف
🌸 رسول اکرم صلى الله علیه و آله و سلّم فرمودند :
تنها در محضر دانشمندانى بنشینید که شما را از پنج چیز به پنج چیز فرا مى خوانند :
از شک به یقین ، از ریا به اخلاص ، از دنیا خواهى به دنیا گریزى ، از تکبر به فروتنى و از فریبکارى به خیر خواهى.
📚 بحار الأنوار : ۷۴ / ۱۸۸ /
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
اگه با حرف زدن نمیتونی با خدا ارتباط بگیری...پس بنویس.چون مدل کانکت شدن هر کسی به خدا فرق داره.
(وَ آتاکُم مِن کُلِّ مَا سَالتُمُوهُ )
یه جا خدا میگه یادت نره برای چیزایی که الان داری یه روزی دعا کردی و آرزوشو داشتی!
اون از هر چیزی که بخوای بهت میده
کافیه از ته ته قلبت بخوای✨
از بهلول پرسیدند:
علت سنگینی خواب چیست؟
بهلول پاسخ داد:
سبک بودن اندیشه...
هرچه اندیشه سبک تر باشد
خواب سنگین تر گردد...
آقا سیدجلال هیچ وقت با صدای بلند با من صحبت نمیکرد.
🌹°• بسیار مهمان نواز بود. همیشه وقتی مهمان داشتیم صدام می کرد تا زودتر بیام سر سفره و تا نمی آمدم غذایش را شروع نمی کرد.
😇°• وقتی مهمانها میرفتند حتما از من بابت پذیرایی تشکر و قدردانی میکرد، مخصوصا اگر همکارانش مهمانمان بودند تشکر ویژه میکرد و حتی دستم را میبوسید.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #سید_جلال_حبیباللهپور
و خستم از راه های اشتباهی که میرم
وخسته تر از آنکه باز همان راه را میروم
ولی امید دارم به بازگشتم به سمت خداجانمون🌱
🌸﷽🌸
شَہیــدها هَم متولد میشوند
مثــل "مـآ" ...
اما مثل ما نمےمیرند
براے همیشہ زنده مےمانند
مثل |تُ| اے شہید
|تُ| جـدا از همہ متعلق
بــہ هَــمہ اے . ♥️
#شهید_حمید_الداغی
#شهید_غیرت
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 #یادت_باشد🌱 قسمت 1 زمستان سردسال نود،چندروزمانده به تحویل سال،آفتاب گاهی می تابدگاهی نم
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 2
نصف حواسم به اتاق پیش مهمان هابودونصف دیگرش به تست وجزوه هایم،عمه آمنه وشوهرعمه به خانه ماآمده بودند،آخرین تست راکه زدم درصدگرفتم شدهفتاددرصدجواب درست.بااینکه بیشترحواسم به بیرون اتاق بودولی به نظرم خوب زده بودم،درهمین حال واحوال بودم که آبجی فاطمه بدون درزدن،پریدوسط اتاق وباهیجان درحالی که دررابه آرامی پشت سرش می بست،گفت:"فرزانه خبرجدید!"،من که حسابی درگیرتستهابودم متعجب نگاهش کردم وسعی کردم ازحرفهای نصف ونیمه اش پی به اصل مطلب ببرم.گفتم:"چی شده فاطمه؟"
بانگاه شیطنت آمیزی گفت:"خبربه این مهمی روکه نمیشه به این سادگی گفت!".
میدانستم آبجی طاقت نمی آوردکه خبررانگوید،خودم رابی تفاوت نشان دادم ودرحالی که کتابم راورق میزدم گفتم:"نمیخواداصلاچیزی بگی،میخوام درسموبخونم،موقع رفتن درم ببند".آبجی گفت:"ای باباهمش شددرس وکنکور،پاشوازاین اتاق بیابیرون ببین چه خبره!عمه داره توروازبابابرای حمیدآقاخواستگاری میکنه".
توقعش رانداشتم مخصوصادرچنین موقعیتی که همه میدانستندتاچندماه دیگرکنکوردارم وچقدراین موضوع برایم مهم است.جالب بودخودحمیدنیامده بود،فقط پدرومادرش آمده بودند.هول شده بودم،نمیدانستم بایدچکارکنم،هنوزازشوک شنیدن این خبربیرون نیامده بودم که پدرم وارداتاق شدوبی مقدمه پرسید:"فرزانه جان توقصدازدواج داری؟".باخجالت سرم راپایین انداختم وباتته پته گفتم:"نه کی گفته؟بابامن کنکوردارم،اصلابه ازدواج فکرنمیکنم،شماکه خودتون بهترمیدونین".
باباکه رفت،پشت بندش مادرم داخل اتاق آمدوگفت:"دخترم،آبجی آمنه ازماجواب میخواد،خودت که میدونی ازچندسال پیش این بحث مطرح شده،نظرت چیه؟بهشون چی بگیم؟".جوابم همان بود،به مادرم گفتم:"طوری که عمه ناراحت نشه بهش بگین میخواددرس بخونه".
عمه یازده سال ازپدرم بزرگتربود،قدیم ترهاخانه پدری مادرم باخانه آنهادریک محله بود،عمه واسطه ازدواج پدرومادرم شده بود،برای همین مادرم همیشه عمه راآبجی صدامیکرد.روابطشان شبیه زن داداش وخواهرشوهرنبود،بیشترباهم دوست بودندوخیلی بااحترام باهم رفتارمیکردند.
اولین باری که موضوع خواستگاری مطرح شدسال هشتادوهفت بود،آن موقع من دوم دبیرستان بودم،بعدازعروسی حسن آقابرادربزرگترحمید،عمه به مادرم گفته بود:"زن داداش الوعده وفا،خودت وقتی اینهابچه بودن گفتی حمیدبایددامادمن بشه،منیره خانم مافرزانه رومیخوایم"،حالاازآن روزچهارسال گذشته بوداین بارعقدآقاسعیدبرادردوقلوی حمیدبهانه شده بودکه عمه بحث خواستگاری رادوباره پیش بکشد.
راوی :همسیر شهید
#حمید_سیاهکالی_مرادی
ادامه دارد...
.