1_929417681.mp3
8.08M
عجباحساسنابۍبود
خوابِڪربلاٺ...🥀
من ماندم با همه بیتابیام💔
ما هر شب با هم بیرون میرفتیم. اگر نمیتوانست شب بیاید یا هیئت داشت، حتماً ناهار به دیدن من میآمد و با هم ناهار میخوردیم. یک روز با هم بیرون رفتیم. در راه بودیم که امیر گفت میخواهد به هند برود و این سفر یکباره پیش آمده است. در اصل میخواست به سوریه برود و نمیخواست به من بگوید که قرار است کجا برود. با هم رفتیم تا با ماشین کمی بگردیم. دراین میان من بودم و امیر و همه داشتهام که حالا داشت به سفر کاری میرفتدراین میان من بودم و امیر و همه داشتهام که حالا داشت به سفر کاری میرفت و من بودم با همه بیتابی زنانهام.
همسر شهید بودن، یک حس ویژه است❤️🔥
انگار شهادت را بیشتر از من دوست داشت😭😭
#شهیدامیرسیاوشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حتما ببینید👌👌
شهید امیر سیاوشی سفارش کرده بود به مهمانان جشن عروسی شان گفته شود بدون چادر به مراسم نیایند⭕️
همین طور در وصیت نامه ی کوتاهش نوشته بود:
❌راضی نیستم کسی در تشییع جنازه ام
بدون چادر بیاید!❌
#شهید_امیر_سیاوشی
¦→🌤•••
خدایا...♥️
ازتومیخواهمچادرمراآنچنان
باچـادرخاڪیجدهےسادات
پیونـدبزنیڪہاگر . . .
- جآنازتنـمرَوَد
چادرازسرمنرود!(:🦋
هرکس سراغ خدا را گرفت
و دلش تنگ بود
آدرس شهدا را به او بدهید
🌷🌷🌷🌷
ما قوت پرواز نداریم و گرنه
عمریست که صیاد ،
شکسته ست قفس را..
پنجشنبه ها دلتنگی شهدا🕊🥀
غروب زیبای گلستان شهدا ی اصفهان⛅️
امام باقر علیه السلام :
شيعيان على عليه السّلام كسانى هستند كه در راه دوستى ما مال خود را به يك ديگر مى بخشند💕
#نهج_البلاغه
▫️وَاللهِ ما کَتَمْتُ وَ شْمَةً، وَ لا کَذَبْتُ کِذْبَةً، وَلَقَدْ نُبِّئْتُ بِهذا الْمَقامِ وَ هذَا الْيَوْمِ
🟠به خدا سوگند، كلمه اى از حق را نپوشاندم، هيچ گاه دروغى نگفته ام، از روز نخست، به اين مقام خلافت و چنين روزى خبر داده شدم.
✍اينها همه براى آن است که مردم بيدار باشند و تسليم توطئه هايى همچون توطئه جنگ «جمل» و «صفّين» و «نهروان» نشوند و بدانند روزهاى سخت امتحانى در پيش دارند و کاملا مراقب وضع خويش باند، هرچند متأسفانه اين هشدارهاى مؤکّد از فرد آگاه و بيدارى همچون على(عليه السلام) در دلهاى گروهى مؤثر نيفتاد و باز هم از بوته امتحان سيه روى بيرون آمدند.
📘#خطبه_16
#علی_شناسی
.
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد🌱 قسمت19 ازساعتی که محرم شدیم احساسی عجیب تمام وجودم راگرفته بود.داشتم به ق
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد🌱
قسمت 20
وقتی قدم زنان به حمیدرسیدم،باگلایه گفتم:"شماکه زحمت میکشی میای دنبالم،چرااین کاررومیکنی؟خب جلوی دردانشگاه نگه دارکه من این همه راه پیاده نیام.
"حمیدرک وراست گفت:"ازخداکه پنهون نیست،ازتوچه پنهون،میترسم دوستهای نزدیکت ببینن ماموتورداریم،خجالت بکشی.
دورترنگه میدارم که شماپیش بقیه اذیت نشی."
گفتم:"این چه حرفیه؟فکردیگران واینکه چی میگن اهمیتی نداره.اتفاقامرکب یاورامام زمان عجل ا...تعالی فرجه الشریف بایدساده باشه.
ازاین به بعدمستقیم بیاجلوی در."روزهای بعدهمین کارراکرد؛مستقیم می آمدجلوی دردانشگاه.من بعدازخداحافظی بادوستانم ترک موتورسوارمیشدم ومیرفتیم.
سه شنبه رفتیم آزمایش دادیم.بعدهم جداگانه سرکلاس ضمن عقدنشستیم.یک ساعتی که کلاس بودیم،چندبارپیام داد:"حالت خوبه؟تشنه نشدی؟گرسنه نیستی؟"حتی وقتی کنارهم نبودیم دنبال بهانه بودبرای صحبت.کلاس که تمام شد،حمیدمن رابه دانشگاه رساند.بعدازظهردوتاکلاس داشتم.
همان شب عروسی آقامهدی،پسرعمه ی حمیدبود.
جورنشدهمدیگررابعدازعروسی ببینیم.چون ازصبح درگیرآزمایشگاه بودیم وبعدهم دانشگاه ومراسم عروسی حسابی خسته شده بودم.به خانه که رسیدم،زودترازشبهای قبل خوابم برد.
صبح که بیدارشدم،تاگوشی رانگاه کردم متوجه چندین پیامک ازطرف حمیدشدم.چون همدیگررابعدازمراسم عروسی ندیده بودیم،برایم کلی پیام فرستاده بود؛
ابرازعلاقه ونگرانی وانتظاربرای جواب من!امامن اصلامتوجه نشده بودم.اول یک بیت شعرفرستاده بود:"گرگناه است نظربازی دل باخوبان/بنویسیدبه پایم گناه دگران!"
وقتی جواب نداده بودم،این باراین طورنوشته بود:"به سلامتی کسایی که توی خاطرمون ابدی هستندوماتوی خاطرشون عددی نیستیم!"فکرش راهم نمیکردخواب باشم.دوباره پیام داده بود:"چقدرسخت است حرف دل زدن بامامگو!به دیواربگواگربهتراست!"
غیرمستقیم گفته بوداگربه دیواراین همه پیام داده بودم جواب داده بود!
به شعرخیلی علاقه داشت.خودش هم شعرمیگفت.
میدانستم بعضی ازاین پیامکهااشعارخودش است،ولی من هنوزنمیتوانستم احساسم رابه زبان بیاورم.یک جورترس ته دلم بود.میترسیدم عاشق بشوم وبعدهمه چیزخیلی زودتمام بشود.
دردلم مدام قربان صدقه اش میرفتم،امانمیتوانستم به خودش رودررواین حرفهای عاشقانه رابزنم.بعضی اوقات عشقم راانکارمیکردم؛
انگارکه بترسم بااعتراف به عشقم،حمیدراازدست بدهم.
درمقابل این همه پیامک وابرازعلاقه ی حمید،خیلی رسمی جوابش رادادم ونوشتم:"به یادتون هستم.
تازه بیدارشدم.کتاب میخوندم."حدس زدم سردی برخوردمن رامتوجه شده باشد.نوشت:"عشق گاهی ازدرددوری بهتراست/عاشقم کرده ولی گفته صبوری بهتراست/توی قرآن خوانده ام،یعقوب یادم داده است/دلبرت وقتی کنارت نیست،کوری بهتراست!"
مدتهازمان بردتاقفل زبانم بازشودوبتوانم ابرازاحساسات کنم وباحمیدراحت باشم.هفته ی اول که باروسری وپیراهن آستین بلندوجوراب بودم!
این جنس ازصمیمیت برایم غریبه بود.انگارکه وارددنیای دیگری شده بودم که تاحالاآن راتجربه نکرده بودم.
تاآنجااین غریبگی به چشم آمدکه حمید،وقتی برای اولین باربه امامزاده حسین رفته بودیم به حرف آمدوباگله پرسید:"تومنودوست نداری فرزانه؟چراآن قدرجدی وخشکی!مثل کوه یخی!اصلابامن حرف نمیزنی،احساساتتونشون نمیدی."
بااین که حق میدادم که چنین برداشت هایی داشته باشد،امابازهم ازشنیدن این صحبت جاخوردم،گفتم:"حمید!اصلااین طورنیست که میگی.من توروبرای یک عمرزندگی مشترک انتخاب کردم،ولی به من حق بده.
خودم خیلی دارم سعی میکنم باهات راحت ترباشم،ولی طول میکشه تامن به این وضعیت جدیدعادت کنم."
داخل امامزاده که شدم اصلانفهمیدم چطورزیارت کردم.
حرف حمیدخیلی من رابه فکرفروبرد.دلم آشوب بود.کنارضریح نشستم ودستهایم رابه شبکه های آن گره زدم.کلی گریه کردم.نمیخواستم این طوررفتارکنم.ازخداوامامزاده کمک خواستم.دوست نداشتم سنگینی رفتارم ذره ای حمیدرابرنجاند.
کارآنقدری پیچیده شده بودکه صدای مادرم هم درآمده بود.وقتی به خانه رسیدیم،گفت:"دخترم برای چی پیش حمیدروسری سرمیکنی؟قشنگ دست هموبگیرید،باهم صمیمی باشید.اون الان دیگه شوهرته،همراه زندگیته."
بعدپیشنهاددادبرای اینکه خجالتمان بریزد،دستهای حمیدراکرم بزنم.
حمیدچون قسمت مخابرات کارمیکرد،بیشترسروکارش باسیم های خشک وجنگی بود.توی سرمای زمستان مجبوربودباتاسیسات ودکل های مخابرات کارکندوبرای همین،پوست دستهایش جای سالم نداشت.وقتی داشتم کرم میزدم،دستهای هردویمان میلرزید.حمیدبدترازمن کلی خجالت کشید.یک ماهی طول کشیدتاقبول کنیم که به هم محرم هستیم!
ادامه دارد...
شهید مدافع حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی
.
🌷 شهید حجت الله رحیمی:
همہی گلولہهای جنگ نرم #خمپاره_شصتہ، نہ سوت داره نہ صدا .
وقتی می فهمیم اومده کہ می بینیم : فلانی دیگہ #هیئت نمیاد، فلانی دیگہ #چادر سرش نمی کنہ.
#شبوعاقبتمونشهدایے🌱
.
یکی از پسرعموهام سالها به عنوان شهید گمنام در بهشت زهرا دفن بودن که بالاخره شناسایی شدن. چون دور از وطنش دفن شده بابام خیلی دلش میسوزه.
خدا عمومو بیامرزه که بخاطر دوری مسیر و کهولت سن چند بار بیشتر نتونستن بیان سر مزار پسرشون.
خدا همه والدین شهدا رو اگر هستن حفظ کنه و اگر منتقل شدن به اونطرف بیامرزه .
شب جمعه ای یادشون کنیم
محزون شده ام از غم هجران تو آقا،
تا کی زِ ره دور سلامت برسانم...💔
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی 🌙♥️
گَـرچِہیِڪْعـُمرمَناَزدِلبـَرخـودبۍخَبـَرَم
لحـظہا؎نـیستڪِہیـٰآدَشبِـرَوَداَزنَظَـرَم
🌤اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ رقیه ها طاقت دوری از پدر را ندارند...زود پر میکشند..
🔹 دختر شهید حسن اسماعیل (شهید لبنانی) به پدر شهیدش پیوست.
روحش شاد..
🥀یعنی بابت هر ۳۷متر مربع، یک نفر!
🔸تا قبل از آزاد سازی #خرمشهر ، تقریبا هر شهری که از ایران جدا شده بود،هرگز پس گرفته نشده بود!
🔸در جنگ با عراق حدود سی هزار کیلومتر مربع از خاک ایران عزیز،به اشغال درآمد و ما برای باز پس گیریش مجموعا ۷۹۹هزار نفر شهید و جانباز دادیم، یعنی بابت هر ۳۷متر مربع، یک نفر!😔
#دفاع_مقدس
#عکس_نوشت
🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فتوای زیرکانه یک مرجع
♨️ پاسخی که شاه را غافلگیر کرد!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 شیر مردان ارتشمون اینجورین❤️
۞﴾﷽﴿۞
#مولایمنمهدیجان
``فهِل تُداوِي قلبِّي باللِّقا كرماً فما لقِّلبي دواءٌ غير عَيّناكَ``
«پس با دلِ من با مهربانی رفتار ڪن
ڪه قلب من
جز چشمِ تو دارویی ندارد❤️🌱»
🌿صبحتون امام زمانی
#امام_زمان