🔸#غدیر، یکی از اتفاق های مهم اسلام است. به فرموده حضرت رسول(ص) عید غدیر بزرگ ترین و برترین عید مسلمون هاست ...
باور داری که غدیر عید #اولین_مظلوم است ...
🔸غربت غدیر ۷۰ روز بعد از وقوع اون معلوم شد، اگه من و تو امروز زنده ایم و به ولای مرتضی علی(ع) حیاتی داریم، از برکت وجود مبارک حضرت علی(ع)، امیر غدیره ... بعضی موقع ها اون قدر ناسپاس میشیم که یادمون میره بابت این نعمت بزرگ خدا رو شکر کنیم بعد میذاریم غدیر غریب بمونه و هر سال هم در گردش روزگار باشه و آب از آب هم تکون نخوره ...
امام رضا(ع) فرمودند عید غدیر در آسمان ها مشهورتر از زمین است..
🔸ما هنوز که هنوزه، #امیر_غدیر رو خوب نشناختیم
🔸راستش ما نخواستیم که بیشتر از این بدونیم و با خودمون میگیم همین که بدونیم امام علی(ع) امام اول ما بوده و دوستش داشته باشیم، سعادت این دنیا و اون دنیامون تضمین شده است!... مگه حضرت رسول(ص) به همه ما سفارش نکرده بودند که هان، ای مردمان این پیام و کلام مرا (ولایت حضرت علی(ع)) باید هر که حاضر است به آن که غایب است و هر پدری به فرزندش تا روز قیامت برساند.)
🔸پس چرا من و توی نسل سومی اگه چیز بیشتری در مورد غدیر می دونیم به اون نسل چهارمی و پنجمی بیخیالی که تموم آرزوش اینه که صبح تا شب توی دنیای اینترنت و چه و چه و ... بگذرونه، بگیم و یادش بدیم ...😔
سهم من و شما که ادعای شیعه بودن و محبت امیرالمؤمنین را داریم
برای آشنایی حداقلی این طفل معصوم هایی که در این دنیای بی در و پیکر مجازی رها شدند و چیزی از عید غدیر نمی دونن چیه ؟!
🔹 آیت الله حائری شیرازی 🔹
🔸نگویید: «مستحب است؛ شد، شد؛ نشد، نشد»🔸
هرچه می توانید سنتهای خود را در #عید_غدیر، جدیتر بگیرید. نگویید: «مستحب است؛ شد شد؛ نشد نشد». این سنتها از اوجب واجبات است. چرا؟
چون شناسنامۀ ما شیعیان است.
حتی اگر لازم شد، قرض کنید و یک عیدی حسابی به اندازهای که به علی ارادت دارید
به بچهها بدهید👌
مسیحیها بابانوئل درست میکنند و به بچه هایشان میگویند: «او برای تو هدیه را آورده؛ مسیح برای تو این هدایا را آورده»..
بچه از اول ذهنش با عیسی (علیهالسلام) انس میگیرد، رفاقت میکند..
ما در پویش بزرگ از نسل حیدریم
برای شما فرصت ابراز محبت و علاقه به ترویج حب آقا امیرالمؤمنین در دل بچه شیعه هامون را فراهم کردیم
فقط کافیه
اندازه ی پول هله هوله ی یه روز بچه هاتون را برای این کار خیر عظیم اختصاص بدین
و به جاش عشق به مولا را در دلشون بکارین 🌱😍
🌼🍂
وقتی از نعمتها یاد میکنی،
و يا آنها را میبینی،
بگو ماشاءالله.
📖 سوره کهف، آیه ۳۹.
#در_محضر_قرآن
🌿🔶
هر جا بودی این احتمال رو بده که آخرین حضور تو در دنیا همین مکانه؛ پس بهترین باش!
✨ «وَ مَا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ» (سوره لقمان/۳۴)
🌿🔶
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 48 نیمه دوم اردیبهشت باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 49
برای چند روزی استراحت میان دوره
داده بودند دوست داشتم زودتر
حمیدرا ببینم بر هر دویمان تمام شده بود از مشهد که سوار اتوبوس شد لحظه به
لحظه زنگ می زدم و گزارش می گرفتم که کجاست چکار می کند و کی
می رسد ،احساس می کردم این
اتوبوس راه نمی رود، زمان خیلی
دیر می گذشت و من صبر از کف داده بودم هر بار تماس می گرفتم می پرسیدم نرسیدی حمید؟ می گفت: نه بابا هنوز نصف راه مونده!
این طور جاها دوست داشتم به آدمهای عاشق قالی سلیمان میدادند تا این همه
انتظار نکشیم.
یکسری کار عقب افتاده داشتم که باید تا قبل از رسیدن حمید انجام می دادم.
هشت صبح با عجله از خانه بیرون زدم آنقدر عجله کردم که حلقه ازدواج
فراموشم شد بار آخری که تماس گرفت نزدیک قزوین بود ،سبزه میدان قرار گذاشتیم همدیگر را که دیدیم فقط توانستیم دست همدیگر را بگیریم و روی صندلی بشینیم، دوست داشتم یک دل سیر حمید را ببینم تا دست من را گرفت
متوجه نبودن حلقه شد پرسید: یعنی
این مدت که من نبودم حلقه نمی انداختی؟حساب کتاب همه چیز را داشت می خواستم را همه جوره برای خودش
بداند حتی به اندازه مالکیتی که بودن این حلقه در انگشت من برای حمید
می ساخت ،باهزارترفندی متوجهش کردم که به خاطر ذوق و شوق دیدنش عجله کردم و عمدی نبوده است.
دلم برای همه چیز تنگ شده بود برای پیاده راه رفتن هایمان برای بستنی خوردن هایمان ،رای شوخ های حمید
دوست داشتم این چند روزی که وسط دوره مرخصی گرفته بود و تا قزوین آمده بود لحظه ای از هم جدا نباشیم عمه با حمید تماس گرفت و گفت ناهار تدارک
دیده منتظر ماست.
ناهار را که خوردیم حمید چمدانش را باز کرد کلی سوغاتی برایمان آورده بود برای من هم چند دست لباس خریده بود
لباس هاراداخل چمدان مرتب تا کرده بود وسط هرکدام گل گذاشته بود و بهشان عطر زده بود.
عمه این همه خوش سلیقگی حمید را دید به شوخی گفت: باورم نمیشه که تو همون حمیدی باشی که دوره مجردی از خرید و این جور کارها فراری بودی دست به سیاه و سفید نمی زدی!
آخه حمید ،دختر باید لباساشو خودش بیاره خونه بخت،تو که همه چی خریدی!
تا عمه این را گفت همه زدیم زیر خنده مشخص بود کلی وقت گذاشته و تمام ساعت هایی که کلاس نداشته دنبال این بوده که ببیند چطور می تواند من را خوشحال کند.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
خشت بر خشت زوایای جهان
گردیدم
منزلی امن تر از گوشه ی شش گوشه ندیدم ..
عزیزم حسین♥️