عاشق هر کی باشی ..دوست داری کاری کنی که باشه ازت راضی ..
حتی اگه باشه یه کار کوچیک..
مثل هدیه ی اسباب بازی..
ما و شما
عاشقان و محبین امیرالمؤمنین
قصد داریم
در پویش بزرگ از نسل حیدریم
با اطعام در مناطق محروم و تهیه هدیه برای کودکان و نوجوانان
یک روز کاملا متفاوت و به یاد ماندنی را براشون رقم بزنیم😍
💫غدیر باید بدرخشد 💫
#پویش_بزرگ_از_نسل_حیدریم
#غدیر
💢برای دریافت شماره کارت جهت واریز هدیه های علوی تون به جشن غدیر
به خادم کانال پیام بدین لطفا 👇
@yazahrar
💟امام رضا علیه السلام
کسی که عید غدیر را گرامی بدارد
خداوند خطا های کوچک و بزرگ او را می بخشد و اگر از دنیا برود، در زمره ی شهداء خواهد بود.
✅ اطعام و تهیه هدیه برای کودکان و نوجوانان در عید غدیر
شما هم میتوانید با کمک های نقدی خود در ثواب این طرح عظیم سهیم باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#وقتی_فهمیدم_دستم_قطع_شده_خندیدم!!
🌷لحظهای که جانباز شدم، به دلیل اینکه چند ترکش به صورتم خورده بود، حس نمیکردم که جانباز شدهام. خیلی با آرامش بودم اما بعد از حدود پنج دقیقه حس کردم خیلی درد دارم. وقتی امدادگر پاهایم را میبست، در ضمیر ناخودآگاهم احساس کردم پاهایم قطع شده است، اما دستم را نمیدانستم. بعد با آمبولانس من را به اورژانس مهران بردند، چون بدن بسیار قویای داشتم وقتی دکتر آستینهای لباسم را قیچی میکرد، همچنان به هوش بودم ولی نمیدانستم اعضای بدنم قطع شده است. بعد از حدود دو روز که در فرودگاه باختران به هوش آمدم، به سختی اندازه یکی _ دو سانت، سرم را از روی برانکارد بالا آوردم و دیدم....
🌷و دیدم پاهایم قطع شده است، اما اصلاً ناراحت و نگران نشدم. چون زمان عملیات آمادهباش بودیم موهایم بلند و سر و صورتم خونی و خاکی شده بود. با دست راستم خونهای بین موهایم را پاک میکردم. تا آمدم با دست چپم این کار را انجام دهم، دیدم قطع شده است. خندهام گرفت. پیرمردی که بالای سرم بود و داشت با گاز استریل لبهایم را نمناک میکرد، گفت: «به من میخندی؟» گفتم: «نه، به تو فکر نمیکنم.» گفت: «پس به چی میخندی؟» گفتم: «والا من نمیدانستم که دست چپم هم قطع شده، حالا که فهمیدهام، خندهام گرفته است.»
#راوی: جانباز سرافراز ۷۰ درصد قطع دو پا و یک دست علی عباسپور، برادر شهید حیدرعلی عباسپور
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 54 پیشنهادش را که شنیدم جا خوردم این پا و اون پا کردم می دا
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 55
فردای روزی که صاحب خانه خبر داد مستأجر قبلی خانه را خالی کرده با حمید رفتیم که دستی به سر و روی خانه بکشیم اولین بار با خودمان آینه و قرآن و یک قاب عکس از امام خامنه ای بردیم، این قاب عکس همان عکسی بود که با هم برای خانه مشترکمان پسندیده بودیم، حمید گفت: باید اول حضرت آقا خونه ما رو ببینن.
قرآن را وسط طاقچه گذاشتیم یک طرف آینه یک طرف قاب عکس ،حمید دو قدم عقب تر از طاقچه چند دقیقه ای خیره به عکس حضرت آقا نگاهی کرد و گفت:
می بینی آقا چقدر تو دل برو و نورانیه ،به خاطر ایمان زیاده ،حاضرم هر کاری بکنم ولی یه لحظه لبخند از روی چهره آقا کنار نره.
خانه ای که اجاره کرده بودیم نیاز به نظافت داشت از قبل کلی وسیله برای تمیز کردن دیوارها و کف اتاق ها گرفته بودم از سطل آب گرفته تا اسکاج و دستمال و شیشه شور ،چند روزی کارمان همین بود بعد از ظهرها حمید که از سرکار می آمد با هم برای تمیز کردن خانه می رفتیم،این کارها برایم حس خیلی خوبی داشت، احساس اینکه وارد یک زندگی مشترک می شویم خوشایند بود.
روز دوم مشغول تمیز کردن شیشه ها بودن که متوجه زنگ در شدم از شیشه پنجره عمه را دیدم که با یک جعبه شیرینی وارد حیاط شد، خانه آن قدر قدیمی و کوچک بود که وقتی عمه دید گفت: فرزانه اینجا رو چه جوری پسندیدی؟عقلت رو دادی دست حمید؟
تعجب کرده بود که یک تازه عروس همچین جایی را پسندیده باشد، گفتم : بنده خدا حمید هیچ تقصیری نداره، من خودم اینجا رو دیدم و پسندیدم، خیلی های دیگر هم به من ایراد گرفتند ولی من کَکَم نمی گزید می گفتم: ما همین جا هم می تونیم بهترین زندگی رو داشته باشیم، هیچ کس متوجه اصل ماجرا و این که ما نصف پولمان را قرض دادیم، نشد.
به حمید گفته بودم: هر کسی خرده گرفت که چرا این ساختمان رو اجاره کردی بگو فرزانه پسندیده من همه مسؤلیت انتخاب اینجا رو قبول می کنم.
حمید آخر هفته قبل عروسی دوره آموزشی عقیدتی داشت، وقت زیادی نداشتیم ولی با این حال سعی کرد همه جا با من همراه باشد. با حمید برای خرید عروسی به بازار رفتیم هر مغازه ای که می رفتیم علاوه برما عروس و دامادهای دیگی هم بودند که مشغول خرید بودند مشخص بود خیلی از آن ها مثل ما روز عید غدیر را برای عروسی مراسم ازدواجشان انتخاب کرده اند.
برای حمید یک انگشتر نقره خریدیم که سه ردیف کج و در هر ردیف سه تا نگین داشت از روزی که این حلقه را خریدیم همیشه دستش بود، یک کت و شلوار قهوه ای سوخته هم خریدیم که فقط شب عروسی پوشید. حمید برای من یک سرویس طلا گرفت ،از شانس من اصلا خسیس نبود انتخاب هایش هم حرف نداشت، چیزهایی را انتخاب می کرد که فکرش را هم نمی کردم، برای همین همیشه ترجیح می دادم خودش انتخاب کند، چون می دانستم سلیقه خیلی خوبی دارد.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
💢برای دریافت شماره کارت جهت واریز هدیه های علوی تون به جشن غدیر به خادم کانال پیام بدین لطفا 👇 @yaz
یازدهمین چراغ روشن شد
ان شاالله امیرالمومنین چراغ دلشون رو روشن کنه.....😍😍😍😍
عاشق هر کی باشی ..دوست داری کاری کنی که باشه ازت راضی ..
حتی اگه باشه یه کار کوچیک..
مثل هدیه ی اسباب بازی..
ما و شما
عاشقان و محبین امیرالمؤمنین
قصد داریم
در پویش بزرگ از نسل حیدریم
با اطعام در مناطق محروم و تهیه هدیه برای کودکان و نوجوانان
یک روز کاملا متفاوت و به یاد ماندنی را براشون رقم بزنیم😍
💫غدیر باید بدرخشد 💫
#پویش_بزرگ_از_نسل_حیدریم
#غدیر
.
میان شعله میسوزد مگر باران؟ نمیسوزد
اگرچه «جسم» هم آتش بگیرد، «جان» نمیسوزد
به آتش میکشند این روزها قرآنِ ما را... لیک
نمیدانند «فجر» و «طارق» و «فرقان» نمیسوزد
نمیدانند این اصحاب نار، این شعله بر دوشان
که «حمد» آتش نمیگیرد که «الرحمان» نمیسوزد
خدای قصۀ قرآنیِ «عاد» و «ثمود»! آخر
چرا این شهرها در آتشِ کفران نمیسوزد؟
مگر قرآن چه دارد؟ سوره سوره، خط به خط، ایمان
دل مردم برای این همه ایمان نمیسوزد؟
به این کافرمرامان، منکرانِ نور و زیبایی
بگو #قرآن نمیسوزد، بگو قرآن نمیسوزد
🍂🍃🍂🍃
#مناجات_شهدا🌷🕊
هر گاه دلم رفت تا محبت ڪسی را به دل بگیرد ، تو او را خراب ڪردی ... خدایا ، به هر ڪه و به هر چه دل بستم ، تو دلم را شڪستی . عشق هر ڪسی را ڪه به دل گرفتم ، تو قرار از من گرفتی . تو اینچنین ڪردی ڪه غیر از تو محبوبی نگیرم و جز تو آرزویی نداشته باشم و به جز تو به چیزی یا ڪسی دل نبندم .
#شهیددکترمصطفیچمران
هم قد گلوله توپ بود . . .
گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟
گفت: با التماس!
گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت: با التماس!
به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟
لبخندی زد و گفت: با التماس!
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . .
#شهید_مرحمت_بالا_زاده
#تلنگر
🔅براۍ رشـد وصعود معنوی
باید کسانی رو تحمل ڪنی
ڪه با تو جور نیستن!
#استاد_پناهیان🌱
#تلنگر
زندگى مثل يک 🧶كامواست
از دستت كه در برود
مى شود كلاف سر در گم،گره مى خورد
میپيچد به هم، گره گره مى شود
بعد بايد صبورى كنى،
گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود،
کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد،
بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد،
بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد
محوكرد، جورى كه معلوم نشود.
يادمان باشد
گره هاى توى كلاف🧶
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله
بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
زندگى به بندى بند استْ به نام
حرمت كه اگر پاره شودتمام است...
از نیل رد شدهای
و به ساحل رسیدهای!
ما غرق فتنه ایم
دعا کن برای ما..
#سردار_دلها
دلم بهر كربلاي حسين سخت تنگ است و از دوريش در هجران هستم💔
شهید لطيف بهشتي شاكر
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شبتون حسینی 🌙
قسم که می زند این دل عجیب شور حسین
دل شکستهٔ من را نریز دور حسین
بگیر گوش مرا و بیاورم در راه
مرا کنارِ خودت وصله کن بزور حسین
جااااانم حسین♥️
مولا جانم
🥀بغضِ غم دوریت گلوگیر شده
تعجیل بکن ، آمدنت دیر شده...
🥀از کودکی ام منتظرم برگردی
برگرد ببین منتظرت پیر شده...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
🍃پدر مهربان
شب هوا که تاریک میشود، تنها در بسترها آرام میگیرند و چشمها به خواب میروند؛ ولی تو دنیا را با نور چشمان بیدارت روشن نگه میداری و با بسترت زیاد انس نمیگیری. بیدار میمانی که در دل شب برای ما دعا میکنی تا آرام زندگی کنیم. ما خودمان مثل بچههای لجوج، حرفت را زیر پا میگذاریم و چوبش را هم میخوریم؛ ولی تو مثل آن پدرهایی نیستی که تازیانۀ سرزنش را برداری و بر روحمان فرود آوری. تو پَرِ دعایت را بر همۀ وجودمان میکشی تا لطافت زندگی را بچشیم. کار ما خراب کردن است و کار تو آباد کردن.
شبت بخیر پدر مهربان!
💫✨
سلام امام زمانم 💚
🌱ما ماندهایم در خم این کوچههای تنگ
ما را بیا از این همه دلواپسی درآر...
🌱برگرد روشنای دل انگیز آفتاب
مولای آب و آینه، مولای ذوالفقار...
🍃السلام علیکَ حین تصَلّی و تقنُت...
سلام بر تو هنگامي كه نماز مي خواني و قنوت بجا مي آوري
سلام بر تو آن هنگام که از محراب نماز به معراج می روی و در خلوت با خدا و در قنوت عاشقانه ات، برای دعاگویانت دعا می کنی...
🍃فرازی از زیارت آل یاسین