🥀
در خرابه دختری جا مانده بود
حسرتِ دیدارِ بابا مانده بود
از فراقِ دیدنِ روی پدر
کنجِ این ویرانه تنها مانده بود
#الدخیلڪ_یا_رقیه🖤
#شهادت_حضرت_رقیه(س)
🕯سه ساله دخترت افتاده از نفس بابا
🍁دگر مرا ببر از کنج این قفس بابا
🕯به جز تو که آمدهای، امشبی به دیدارم
🍁نزد سری به یتیم تو هیچ کس، بابا
🏴فرا رسیدن شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها را به پیشگاه امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران و همچنین شیعیان جهان تسلیت و تعزیت عرض می نماییم
شهادت_حضرت_رقیه(س)🥀
تسلیت_باد💔🥀
❤️#عاشقان_اهل_بیت_(ع)
🌼#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه میشه اسم منو
بگو توی گوش بابات.....🥺😭
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 103 حمید کنار بخاری سخت مشغول مطالعه کتاب "علل الشرایع" شیخ
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 104
حمید از باشگاه تماس گرفت که دیرتر میآید، برای اینکه از تنهایی حوصله ام سر نرود دوباره رفتم سراغ بوفه، حمید که آمد پرسیدم: داخل خونه چی عوض شده؟ نگاه کرد گفت: باز هم چیدمان وسایل بوفه! توی این خونه به جز این کمد و تغییر وسایل بوفه کار دیگه ای نمیشه کرد بعد هر دو خندیدیم، حواسش به این چیزها بود خانه ما به حدی کوچک بود که نمیشد تغییر آنچنانی در چیدمان وسایل آن ایجاد کنیم، برایم خیلی جالب بود کوچکترین تغییری در خانه میدادم متوجه میشد.
گفتم: حمید جان تا تو بری زبالهها رو ببری سرکوچه من سفره شام رو انداختم، حمید داشت توی آشپزخانه زبالهها را جمع می کرد که دوستم تماس گرفت، مشغول صحبت با دوستم شدم، از همه جا میگفتیم و میشنیدیم، حمید آشغال به دست جلوی من ایستاده بود با صدای آرام گفت: حواست باشه تو این حرفها یه وقت غیبت نکنین، با ایما و اشاره خیالش را راحت کردم که: "حواسم هست عزیزم".
از غیبت خیلی بدش میآمد و متنفر بود به کوچکترین حرفی که بوی غیبت داشت واکنش نشان میداد، سریع بحث را عوض میکرد، دوست نداشت در مورد کسی حرف بزنیم که الان در جمع ما نبود میگفت: باید چند تا حدیث درباره غیبت پرینت بگیرم، بزنم به در دیوار خونه، تا هر وقت میبینیم یادمان باشه یه وقت از روی حواس پرتی غیبت نکنیم.
تلفن را که قطع کردم سفره را انداختم حمید خیلی دیر کرد قبلاً هم برای بیرون بردن زبالهها چند باری دیر کرده بود.
در ذهنم سوال شد که علت این دیر آمدنها چه میتواند باشد ولی نپرسیده بودم، اما این بار تاخیرش خیلی زیاد شده بود. وقتی برگشت پرسیدم:حمید آشغالها رو میبری مرکز بازیافت سر خیابون این همه دیر میای؟
زیاد مایل نبود حرف بزند اصرار من را که دید گفت: راستش یه مستمندی معمولاً سر کوچه میایسته من هر بار که از کنارش رد بشم سعی میکنم بهش کمک کنم اما امشب چون پول همراهم نبود خجالت کشیدم که اون آقا رو ببینم و نتونم بهش کمک کنم برای همین کل کوچه را دور زدم تا از سمت دیگه برگردم خونه که این مستمند را نبینم و شرمنده نشم!
از این کارهایش فیوز میپراندم، این رفتارها هم حس خوبی به من میداد هم ترس و دلهره در وجودم ایجاد میکرد احساس خوب از اینکه همسرم تا این حد به چنین جزئیاتی دقت نظر دارد و دلهره از اینکه حس میکردم شبیه دونههایی هستیم که داخل یک مسابقه شرکت کردهایم من افتان و خیزان مسیر را میروم ولی حمید با سرعت از کنار من رد میشود، ترس داشتم که هیچ وقت نتوانم به همین سرعتی که حمید دارد پیش میرود حرکت کنم.
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 104 حمید از باشگاه تماس گرفت که دیرتر میآید، برای اینکه ا
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 105
داشتیم شام میخوردیم ولی تمام حواسم به حرفهایی بود که با دوستم زده بودیم سر موضوعی برای یک بنده خدایی سوء تفاهم به وجود آمده بود، از وقتی که دوستم پشت تلفن این مسئله را مطرح کرد، نمیتوانستم جلوی ناراحتی خودم را بگیرم.
وسط غذا حمید متوجه شد نگاهی به من کرد و گفت: چیزی شده فرزانه؟ سرحال نیستی؟ گفتم: نه عزیزم چیز مهمی نیست شامتو بخور، با مهربانی دست از غذا خوردن کشید و گفت: دوست داری بریم تپه نورالشهدا؟
هر وقت اتفاقی پیش میآمد که من از حرف یا رفتار کسی ناراحت میشدم حمید متوجه دلخوری من میشد ولی اصراری نداشت که برایش کل ماجرا را تعریف کنم، اعتقاد داشت اگه یک طرفه تعریف کنم غیبت محسوب میشود چون طرف مقابل نیست که از خودش دفاع کند، برای اینکه من را از این فضا دور کند با هم به تپه نورالشهدا میرفتیم.
سوار موتور راهی فدک شدیم، کنار مزار شهدای گمنام نشستیم، کمی گریه کردم تا آرام بشوم، حمید بدون اینکه من را سؤال پیچ کند کنارم نشست گفت: تو را به صبر دعوت نمیکنم، بلکه به رشد دعوتت میکنم، نمیشه که کسی مؤمن را اذیت نکنه، اگه هم توی این ناراحتی حق با خودته سعی کن از ته دل و بیمنت ببخشی تا نگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه و احساس بدی بهشون نداشته باشی اگه تونستی این مدلی ببخشی این باعث میشه رشد کنی،
بعد هم با همان صدای دلنشینش شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا حال و هوایم که عوض شد دوری زدیم بستنی خوردیم کلی شوخی کردیم و بعد هم به خانه برگشتیم.
ادامه دارد...
#شهیدحمیدسیاهکالی
🌹https://eitaa.com/tarigh3
babolharam-mahdi-rasouli.mp3
1.62M
💔🥀°•
مداحے
شهادت حضرت رقیہ
حـاج مهــدے رسولۍ
🍂🍁🍂🍁
سلام کرد و نشان داد جای سلسله را
چه بی مقدمه آغاز میکند گله را
نه از سنان و نه از شمر گفت نه خولی
بهانه کرد فقط طعنههای حرمله را
نگاش چونکه به رگهای نامرتب خورد
نکرد شکوِه و پوشاند زخم آبله را
ز استلام لب و خیزران شکایت داشت
از اینکه چوب، رعایت نکرد فاصله را
کشید زجر، هم از دست شمر هم پایش
شبی که گم شد و گم کرده بود قافله را
سبب چه بود که هنگامه ورود به شام
نمیشنید صدای بلند هلهله را
و در ازای دو تا بوسه داد جانش را
ندیده چشم کسی اینچنین معامله را
🍁🍂🍁🍂
🌹https://eitaa.com/tarigh3
.
دوست #شهید_صدرزاده:
مصطفی سه تا خصلت مهم داشت؛
یکی اینکه اصلا غیبت نمی کرد
دوم اینکه دست و دلباز بود
و سوم اینکه دو به هم زن نبود
«کتاب قرار بی قرار»
پ.ن: اگه هرکسی گفت دعا کن مرگم با شهادت باشه،بهش بگو تو اول این سه تا کار رو انجام بده،خدا خودش میدونه چیکار کنه..
#مثل_مصطفی #شهدا
دوستان عزیزم
امشب
برای فراهم شدن اسباب زیارت آقا سیدالشهدا
مخصوصا زیارت با معرفت اربعین شون
متوسل به خانم سه ساله بشیم
با ذکر
الهی بالرقیه ..
الهی بالرقیه ..
الهی بالرقیه ..
ویژه برای زیارت نرفته هایی که دیدن ضریح شش گوشه ی امام حسین شده حسرت شب و روزشون..💔
حسین جان
دل آدمی مگر چقدر
تحمل دارد
ندیدنت را !
ابکی من فراق الحسین…😭😭
🔹آنقدر پشتِ درِ خانه تو می ایستم
تاکه در باز شود بوسه زنم بر پایت
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شب تون حسینی ✨
#اربعین_با_شهدا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج