eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
658 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃 🔹بوسیدن کودک چه فایده ای دارد؟ فرزندانتان را زیاد ببوسید؛ پیامبر اکرم فرمودند: "هر کس فرزندش را ببوسد ، خداوند عزوجل براى او حسنه مى نویسد" 💋بوسیدن فرزند پرخاشگری او را کاهش میدهد! 💋بوسیدن فرزند انرژی های اضافی او را تخلیه میکند! 💋بوسیدن فرزند باعث میشود رابطه عاطفی و روانی بین فرزند و والدین تقویت شود! 💋بوسیدن فرزند باعث میشود که کودک در کنار والدین احساس امنیت بیشتری بکند! 💋بوسیدن فرزند اشتهای روانی و غذایی او را افزایش میدهد! 💋بوسیدن فرزند یک نوع تن آرامی را برای او فراهم میکند! 💋هنگام بوسیدن فرزند میتوان سفارش های لازم تربیتی و آموزشی را به او گوشزد کرد (در این موقعیت همکاری کودک بالاست). 🔹نکته آخر: بچه هایتان را خیلی ببوسید مخصوص‍‍اً دست های آنها . دست هایشان را روی گونه تان بگذارید. چون دست مغز دوم و یک عضو کلیدی و بسیار مهم است!❤️ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
روزی هم‌ می‌رسد ما در میان مردگان... محتاج یک توحید و حمد از دوستان و بستگان چشم انتظار تا که کسی خرما و حلوایی دهد خیرات آید سوی ما از مرد و زن ، پیر و جوان مرگ است نزدیک و همه غافل به دنیا دل خوشیم باید که فکر قبر بود با توبه و اشک روان! دست توسل بر حسین(ع) باشد در این ره ره گشا با یک نگاه حضرتش آتش شود امن و امان! "عاصی" 🌹 نثار جمیع اموات شیعیان و محبان اهل بیت علیهم السلام امام و شهدا ۳ صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد عالی «تمرینِ امام زمانی» تا بیعت واقعی با امام زمان در زندگیمون نداشته باشیم غیبت حضرت ادامه داره... نهم ربیع (روز با امام زمان) بهترین فرصت برای حضور منتظران و عهد با امام زمان است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•🌱 🌹اگر بخواهیم به ازای هر یک نفر از و دفاع مقدس فقط یک دقیقه کنیم حدود طول می‌کشد..! ؟ امروز ۳۱ شهریور، سالروز حمله رژیم بعثی صدام به ایران، تحمیل جنگ هشت ساله بر ایرانیان و آغاز هفته‌ی دفاع مقدس است.... یاد همه شهدا و سربازان وطن گرامی باد🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
به چه می‌اندیشى؟ نگرانى بیجاست … عشق اینجا و خدا هم اینجاست لحظه‌ها را دریاب … 🌿❤️🌿❤️🌿❤️ صبح آدینه تون بخیر😊
♨️دعایت زودتر مستجاب می شود! 🔸سید بن طاووس رحمه الله می فرمایند: پس تا می‌توانی مواظب باش دیگری را در محبت و دعا بر امام زمانت مقدم نداری و هنگامی که خواستی برای آن مولای عظیم الشأن دعا کنی با تمام وجود دعا کن. ❌مبادا فکر کنی او به دعای تو محتاج است، هرگز چنین نیست و هرکس چنین فکری کند بیمار است. 🔸اینکه می‌گویم برای او دعا کن، فقط برای این است که او حق بزرگی بر تو دارد و بسیار در حق تو احسان نموده است، و اگر قبل از دعا برای خودت برای او دعا کنی، ابواب اجابت زودتر به رویت گشوده می‌شود، زیرا تو با گناهت باب دعا را بر روی خود بسته‌ای، ولی هنگامی که برای آن مولایی دعا کنی که از خواص درگاه خداست، به احترام او باب اجابت به رویت گشوده می‌شود و آنگاه خود و همه کسانی که در حقشان دعا می‌کنی بر خوان و احسان او نشسته و مشمول رحمت، کرم و عنایت الهی می‌شوید. 📚 کتاب شریف نجم الثاقب ج۲ ص۴۵۳ (عج) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹https://eitaa.com/tarigh3
🔶🔶🔶عرض سلام و ادب محضر تک تک همسنگران عزیزطریق الشهدایی لینک ناشناس ایجاد کردیم هرنظری و پیشنهاد و انتقادی و حرف دلی در مورد کانال دارید، ارسال بفرمایید 🌺 آی دی ایتا: @yazahrar نظرات خودتون رو از طریق لینک زیر👇 بصورت ناشناس برای ما ارسال کنید. 🤴 https://harfeto.timefriend.net/16951838103808 *همین حالا به لینک بالا برو و حرف دلت رو به صورت ناشناس واسش بفرست* ‼️👆👆👆👆👆👆‼️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹دفاع مقدس یکی از بهترین مظاهر دین‌شناسی شهید حاج قاسم سلیمانی: اگر کشوری، دولتی، مردمی، رهبری، انسانی با خدا پیوند داشت، خدا او را چگونه کفایت می‌کند! تمام دفاع مقدس ما از ابتدا تا انتهایش پر از درس‌های دینی بود، شاید یکی از بهترین مظاهر دین‌شناسی عملی دفاع مقدس بود. 🌹هفته دفاع مقدس گرامی باد🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرامشم، تنها خواهشم هرجا که تو اونجا باشی خوشم... ✨روز برگشتن تو دیدنی‌ است به خدا روز خوش رسیدنی است ✨و به قدرِ هزار و سیصد سال حرف هایت شنیدنی‌است... 😔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و در هیاهوی‌ِ دنیایی‌ پر از جمعیت‌ ؛ سلام‌ بر او‌ که‌ جایش‌ همیشه‌ خالیست '! - اللهم‌ عجل‌ لولیک الفرج . .
°•🌱 نمی ‌رسد بہ خداحافظی زبان از بغــض خوشـا بہ حال تـو ڪہ مسافـر بهشتـی 📎 دوشهید و دو رفیق در یک قاب،۳۱شهریور سالروز شهادت شهیدپورهنگ،و سالروز ولادت شهید پاشاپور... #شهید_محمد_پورهنگ #شهید_اصغر_پاشاپور روزجمعہ ویاد همہ عزیزان باذکر صلوات نثارشان #الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
محبت حاج‌اصغر یک روز اصغر آقا آمد و گفت توانسته رایزنی کند و برای بچه‌ها یک سفر زیارتی کربلا جور کند.. هر‌چه اصرار کردیم که شما هم بیایید زیر بار نرفت. دست آخر که دید دست‌بردار نیستیم گفت: ان شاالله دفعه بعد... حاج اصغر در این هفت سال که منطقه بود با این که خیلی راحت می‌توانست اما اصلا کربلا نرفت تا از جهادش عقب نماند! ما که این سفر را با بچه‌های سوری رفته بودیم، بعدا متوجه شدیم .. بعضی از بچه‌هایی که با ما آمده بودند شیعه نبودند. به‌خاطر محبتی که به حاج اصغر داشتند عاشق امام حسین شده بودند و حاج اصغر فرستاده بودشان زیارت امام حسین (ع).🌱  راوی همرزم شهید مدافع حرم
✨طلاییه ⚡️تفحص 🌻طلائیه نوروز آن سال مصادف شده بود با شب ولادت آقا امام رضا(ع). داخل سنگر بچه های لشکر 31 عاشورا جشن گرفته بودند. نوبت من شد که بخوانم. نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد. عرض کردم:«ارباب! شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید، نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم.» فردا صبح از بچه ها پرسیدم:« امروز با چه رمزی کار رو شروع کنیم؟» حاج آقا گنجی گفت: «یا اباالفضل..دیشب به آقا اباالفضل(ع) متوسل شدیم. امروز هم به نام ایشان می رویم، عیدی را از دست خودشان بگیریم.» بعد از چند دقیقه؛اولین شهید پیدا شد... « شهید ابوالفضل خدایار، گردان امام محمد باقر،از کاشان.»♥️ بچه ها گفتند: توسل دیشب، رمز حرکت امروز و نام این شهید، با هم یکی شده است. نمی دانم چرا به زبانم جاری شد که * اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود، اینجا گوشه ای از حرم آقا است *😭 داشتم زمین را می کندم که دیدم حاج آقا گنجی و یکی دیگر از بچه های سرباز، داخل گودال پریدند. از بیل مکانیکی پیاده شدم.خیلی عجیب بود... یک دست شهید از مچ قطع شده بود. پلاک شهید رو استعلام کردیم: «شهید ابوالفضل ابوالفضلی، گردان امام محمد باقر(ع)، از کاشان...♥️ 💚هر کجا نام تو آید به زبان ها حرم است... 🌹 http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هی نگو نمیشه..! خدا‌ جایی در همین حوالیست...
موجودی‌درعالم‌نیست‌مگراینکه‌ذکرو تسبیح‌خدامی‌گوید،اماشمانمی‌فهمید... سوره‌اسراء/آیه۴۴
جوانی ام در این امید پیر شد نیامدی و دیر شد نیامدی و دیر شد....
‏وقتی یه نفر ازت کمک میخواد به این فکر کن که شاید خدا آدرس تو رو بهش داده...
اگه می شینی به فکر میکنی و ناراحت میشی یعنی داری رشد میکنی! یعنی اگه وایسی جلوی گناهات میشی ... مبادا راحت از کنار همچین چیزی عبور کنی یا غرور بگیرتت هر چی داریم از خداست پس توکل کن و یه یاعلی بگو 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم حاج قاسم دلش اینجاست بیا تا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 132 سر بستن ساک وسایلش کلی بحث داشتیم خواستم وسایلش را داخل
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 133 ساعت ۱۱ شب با همکارش رفتم واکسن آنفولانزا بزنند، وقتی برگشت همه چیز را با هم هماهنگ کردیم،۱۶ هزار تومان برای پول شهریه باید به حساب دانشگاهش می‌ریختم، از واحدهای مقطع لیسانسش فقط ۳ واحد مانده بود، این سه واحد را قبلاً برداشته بود ولی به خاطر مأموریت نتوانسته بود بخواند بعضی از دوستانش گفته بودند: چون مأموریت بودی و نرسیدی بخونی بهت تقلب می‌رسونیم، ولی حمید قبول نکرده بود، اعتقاد داشت چون این مدرک می‌تواند روی حقوقش اثر بگذارد باید همه درس‌هایش را با تلاش خودش قبول شود تا حقوق شبهناک نباشد، قرار شد هزینه شهریه را واریز کنم تا وقتی حمید برگشت بتواند امتحان بدهد و درسش را تمام کند. ۸۰ هزار تومان از پول سپاه دست حمید مانده بود به من سفارش کرد که حتماً دست پدرم برسانم تا به سپاه برگرداند، در مورد خانه سازمانی هم که قرار بود به ما بدهند از حمید پرسیدم: اگه تا تو برگشتی خونه را تحویل دادن چی کنیم؟ گفت: بعید می‌دونم خونه رو تا اون موقع تحویل بدن، اگه تحویل دادن شما وسایل را ببرید خودم وقتی برگشتم خونه را رنگ می‌زنم، بعد با هم وسایل را می‌چینیم. از ذوق خانه جدید از چند هفته قبل کلی اسکاج مواد شوینده گرفته بودم که برویم خانه سازمانی غافل از اینکه این خانه آخرین خانه زمینی مشترک من و حمید می‌شود! ساعت ۱۲ بود که خوابید چون ساعت ۵ باید به پادگان می‌رسید گوشی را روی ساعت ۴:۲۰ دقیقه تنظیم کرد حمید راحت خوابید ولی من اصلاً نتوانستم بخوابم، با همان نور کم ما که از پنجره می‌تابید به صورتش خیره شدم و در سکوت کامل کلی گریه کردم، متکا خیس شده بود، اصلاً یک جا بند نمی‌شدم، دور تا دور اتاق راه می‌رفتم و ذکر می‌گفتم، دوباره کنار حمید می‌نشستم، دنبال یک سری فرضیات برای نرفتنش می‌گشتم، منطق و احساسم حسابی بینشان شکر آب شده بود پیش خودم گفتم شاید وقتی بلند شد دل درد بگیره یا پایش پیچ بخورد، ولی ته دلم راضی نبود یک مو از سر حمید کم بشود یا دردی را بخواهد تحمل کند، به خودم تلقین می‌کردم مثل همه مأموریت ‌ها ان شاءالله این بار هم سالم برمی‌گردد. یک ساعت مانده به اذان بیدارش کردم مثل همیشه به عادت تمام روزهای زندگی مشترک برای صبحانه آماده کردم،تخم مرغ با رب که خیلی دوست داشت همراه با معجون عسل دارچین و پودر سنجد، گفتم: حمید بشین بخور تا دیر نشده، نمی‌توانستم یکجا بند باشم، می‌ترسیدم چشم در چشم شویم دوباره دلش را با گریه‌هایم بلرزانم. سر سفره که نشست گفت: آخرین صبحانه را با من نمی‌خوری؟! دلم خیلی گرفت، گوشم حرفش را شنیده بود اما مغزم انکار می‌کرد، آشپزخانه دور سرم می‌چرخید با بغض گفتم: چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟! گفت: کاش می‌شد صداتو ضبط می‌کردم با خودم می‌بردم که دلم کمتر تنگت بشه گفتم: قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی من هر روز منتظر تماست می‌مونم. کنارش نشستم خودش لقمه درست می‌کرد و به من می‌داد برق خاصی در نگاهش بود گفتم: حمید به حرم حضرت زینب سلام الله رسیدی ویژه منو دعا کن، گفت: چشم عزیزم، اونجا که برسم حتماً به خانم میگم که همسرم خیلی همراهم بود،میگم که فرزانه پای زندگی وایساد تا من بتونم پای اسلام و اعتقاداتم بایستم، میگم وقت‌هایی که چشمات خیس بود و می‌پرسیدم چرا گریه کردی حرف نمی‌زدی، دور از چشم من گریه می‌کردی که اراده من ضعیف نشه. همکارش تماس گرفت که سر کوچه منتظر است، سریع حاضر شد یک لباس سفید با راه راه آبی همراه کاپشن مشکی و شلوار طوسی تنش کرده بود، دوست داشتم بیشتر از همیشه روی حاضر شدنش وقت بگذارد تا بیشتر تماشایش کنم وقتی شوق حمید برای رفتن بیشتر از شوق ماندن بود. با هر جان کندنی که بود کنار در خروجی برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم لحظه آخر به حمید گفتم: کاش می‌شد با خودت گوشی ببری، حمید تو رو به همون حضرت زینب سلام الله منو از خودت بی‌خبر نذار، هر کجا تونستی تماس بگیر. گفت: هر کجا جور باشه حتماً بهت زنگ می‌زنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستند اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم. به یاد زندگینامه و خاطراتی که از شهدا خوانده بودم افتادم، بعضی‌هایشان برای همچین موقعیت‌هایی با همسرشان رمز می‌گذاشتند به حمید گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو می‌فهمم. از پیشنهادم خوشش آمد پله ها رو که پایین می‌رفت برایم دست تکان می‌داد و بلند بلند گفت: یادت باشه! یادت باشه لبخندی زدم و گفتم: یادم هست! یادم هست!😭😭😭 ادامه دارد.... 🌹https://eitaa.com/tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 133 ساعت ۱۱ شب با همکارش رفتم واکسن آنفولانزا بزنند، وقتی بر
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 قسمت 134 اجازه ندادم تا دم در بروم، رفتم پشت پنجره پاگرد طبقه اول، پشت سرش آب ریختم، تا سر کوچه برسد دو سه بار برگشت و خداحافظی کرد از بچگی خاطره خوبی از خداحافظی‌های داخل کوچه نداشتم، روزهایی که پدرم برای مأموریت با اشک ما را پیش مادرمان می‌گذاشت و به سمت کردستان می‌رفت، من و علی گریه کن دنبال ماشین سپاه می‌دویدیم، دل کندن از پدر هر بار سخت‌تر می‌شد و حالا دوباره خداحافظی دوباره کوچه و این بار حمید! با دست اشاره کرد که داخل بروم ولی دلم نمی‌آمد، درسرم صدای فریادم را می‌شنیدم که داد می‌زد: حمید آهسته‌تر، چرا انقدر با عجله داری میری؟ بزار یه دل سیر نگاهت کنم؟! ولی این‌ها فقط فریادهای ذهنم بود چیزی که حمید می‌دید فقط نگاهم بود که تک تک قدم‌هایش را تا سر کوچه دنبال می‌کرد، پاهایش محکم و با اراده قدم برمی‌داشت پاهایی که دیگه هیچ وقت قسمت نشد راه رفتنشان را ببینم. خودم را از پله‌ها بالا کشیدم و داخل خانه شدم که همه چیزش حمید را صدا می‌کرد، گویی در و دیوار این خانه از رفتن حمید دلگیرتر از همیشه بود، خانه‌ای که تا حمید بود با همه کوچیکش دنیا دنیا محبت و مهربانی داشت، ولی حالا شبیه قفسی شده بود که نمی‌توانستم به تنهایی آن را تحمل کنم، نفس کشیدن برایم سخت بود خانه به آن با صفای بعد از رفتن حمید برایم تنگ و تاریک شده بود. اذان که شد سر سجاده نماز خیلی گریه کردم، بعد از نماز قرآن را باز کردم تا با خواندن آیاتش آرام بگیرم، نیت کردم و استخاره زدم همان آیه معروف آمد که: ما شما را با جان‌ها و اموال می‌آزماییم پس صبر پیشه کنید. با خواندن این آیه کمی آرام‌تر شدم با همه وجود از خدا خواستم مرا در بزرگترین امتحان زندگیم رو سفید کند. سجاده را که جمع کردم چشمم به مهرهایی افتاد که حمید روی اپن گذاشته بود، به آنها دست نزدم با خودم گفتم: خود حمید هر وقت برگشت مهرها را برمی‌داره هر چیزی را که دست زده بود، آویزان کرده بود و یا جایی گذاشته بود همانطور دست نخورده گذاشتم بماند. ادامه دارد.... 🌹https://eitaa.com/tarigh3