19.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥خاطره عجیب از رزمنده ای که داماد بود ولی پایش را به دوشکا بست تا نتواند عقب برگردد!
💥علیحسن احمدی، رزمنده دوران دفاع مقدس: دوشکاچی شهید شده بود و من دودل بودم که برای مراسم ازدواج عقب برگردم یا پای دوشکا بمانم.
🌹@tarigh3
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشته بود:
بیابان ها و کوه ها و دره ها
"حاج قاسم سلیمانی" را بهتر از
خیابان ها و کاخ ها و برج ها می شناسند..
#حاج_قاسم🕊🌿
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد🌸✨
🌹@tarigh3
13.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 رزمنده دوران دفاع مقدس، حاج شیرعلی رحمانی، که از ناحیه دو چشم، یک پا و یک دست، به افتخار جانبازی نایل شده بود؛ در ۲۰ آبانماه ۱۴۰۲ پس از سالها تحمل جراحت های ناشی از جنگ و دلتنگی از فراغت همرزمان شهیدش، آسمانی شد 🕊🕊🕊
شهید شیرعلی، دلیری از دیار ایلام قهرمان
🌹@tarigh3
🔴 تعقیبات سفارش شده امام زمان علیه السلام بعد از نمازهای پنج گانه
🔵 امام زمان علیهالسلام در جریان تشرف آیت الله مرعشی تأکید فرمودند که بعد از نمازهای پنج گانه این دعا را بخوان:
🌕 اللّهُمَّ سَرِّحْنِی عَنِ الْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ وَ وَحْشَةِ الصَّدْرِ وَ وَسْوَسَةِ الشَّيطانِ بِرَحْمَتِکَ يا أرْحَمَ الرّاحِمِينَ.
🔺 خداوندا راحتم کن از هم و غم ها و وحشت سینه و وسوسه شیطان به رحمتت ای مهربانترین مهربانان
📚 تشرفات مرعشیه صفحه ۲۹
🌹@tarigh3
♡••
تا دلبر و دلدار تُو باشۍ،خوبم
مجنون شدمو یار تُوباشۍخوبم
دردیست ڪھ اۍڪاش مداوانشود
وقتۍڪھ پَرستــٰار تُو باشۍخوبم..
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۲ با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو میرفت.. و من سخت تر صدایش را
🕌رمـــــان
#دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۳
_دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سرمیبره و عقدت میکنه!
و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندانهایم از ترس به هم میخورد..
و مصطفی مضطرب پرسید
_کی بهتون اینو گفت؟
سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشکهایم خیس شده و میان گریه معصومانه شهادت دادم
_دیشب من نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو میکشه و میاد سراغم!
هنوز کلامم به آخر نرسیده،..
خون غیرت در صورتش پاشید و از این تهدیدبیشرمانه از چشمانم #شرم کرد که نگاهش به_زمین افتاد..
و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند...
مادرش سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم..
و مصطفی آیه را خوانده بود که خیره ماند و خبر داد
_بچه ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو حرم بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن
همسرتون رو داده بود و ...
و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد
و گونه هایش از خجالت گل انداخت. ازتصور بلایی که دیشب میشد به سرم بیاید.. و به_حرمت_حرم حضرت سکینه(س) خدا نجاتم داده بود،..
قلبم به قفسه سینه میکوبید..
و دل مصطفی هم برای محافظت از این امانت به لرزه افتاده بود.. که با لحن گرمش التماسم میکرد
_خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تازهرش_رونپاشه آروم نمیگیره!
شدت گریه نفسم را بریده بود..
و مادرش میخواست کمکم کند تا دراز بکشم..
که پهلویم در هم رفت...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۶۳ _دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سرمیبره و عقدت میکنه!
🕌رمـــــان
#دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۴
پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم...
مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد..
و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه جدایی چندساله ام از هیئت،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید....
میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم..
تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است...
نمیخواست از خانه خارج شوم..
و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..که مقابل در اتاق رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود...
صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،..
در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود..
که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه میکردم...
از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام
کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت
_مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!
میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود...
از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن نامحرم خجالت میکشید..
که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست
_مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!
و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم
_باهاش چیکار کردن؟
لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه بیرحمی_سعد،...
ادامه دارد....
🌸نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
🌹@tarigh3