eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
مولاجانم 🌱ای ابر دل گرفته ی بی آسمان بیا باران بی ملاحظه ی ناگهان بیا... 🌱چشمت بلای جان و تو از جان عزیزتر ای جان فدای چشم تو با قصد جان بیا... تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷 🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 یار و یاور بی‌‌کسی‌هایم! با تو سخن می‌گویم که می‌دانی چقدر در این دنیا غریب افتاده‌ام! با تو که می‌دانی چقدر به اعتماد امدادهای غیبی‌‌ات نفس می‌کشم! با تو که می‌دانی اگر مدد و یاری تو نباشد، لحظه‌ای دوام نمی‌آورم! تنها تو را می‌خوانم و تنها به خودت پناه می‌آورم! 🌟🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خُورشیـــ☀️ــد بٰا اجٰازه‌؎ ، رویَت طُلـــــوع ڪَرد۔۔۔ قَلبـــᰔــم سَـــــلٰام گفتُ، و تَپیدن شُـــــروع ڪَرد۔۔! «آقـــــآ؎ مهربـــــآن۔۔𔘓» غَزل‌هـــــآ؎ مَن سَلٰام۔۔۔ بایـــَــد ڪِہ در بــــَـرابــَـــر اسمَت ، رُڪوع ڪَرد۔۔✤ ﴿السّـــلٰام؏َـلیک یٰا أباصــــٰـالح المَهد؎💚﴾ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌مےڪنم‌ ازدورو مطمئن‌ هستم پس‌ازسلام‌ دراین‌سینہ‌ غم‌ نمےماند بدم‌ قبول‌ولےاین‌ امید‌ را دارم ڪه‌ حسرت‌ حرمٺ‌ بردلم‌ نمےماند(: صبحتون حسینی ♥️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 🔹روز دوشنبه روز امام حسن مجتبی و امام حسین علیهما السلام است. 🔸امام حسن (ع)می فرمایند: 📜همانا على بن ابى طالب عليه السلام دربى است كه هركس بر آن وارد شود؛ يعنى او را بشناسد و بر او اقتدا كند، آرامش و امنيت كامل را درمى يابد و هركس به آن درب روى نياورد و مخالفت با او كند كفر و بدبختى و تيره روزى او را فرا خواهد گرفت. 💬بحارالانوار، ج43، ص351.
سلام با اجازه میریم سراغ مبحث نفوذ و دشمن شناسی الهی به امید تو🌸
و خورد به چی؟! به شعب ابی‌طالب همون اول با پیغمبر اومد تو شعب هرچی قران برای پیغمبر نازل شده بود میخوند، این حفظ می‌کرد... اینا(مردم مدینه)کی اومده بودن؟! سال دوم شعب بود، این آقا شده بود ۱۷ سالش گفتن آقا یه نماینده بفرست تو مدینه اسلامو توضیح بده فرمود: مصعب برو... شما اگه بخوای اسلام رو توضیح بدی قرآنو بلد باشی توضیح دادی، لازم نیست تفسیر قرآنم بلد باشی بابا الان به تک تکتون بگن آقا متّقی کیه؟! خب تعریفش خیلی راحته الم ذالِکَ الکِتَابُ لا رَیبَ فِیهِ هُدیً لِلمُتَّقِین الَذِینَ یُومِنُونَ بِالغَیبِ وَ یُقِیمُونَ الصَلَاةَ وَ مِمَا رَزَقناهُم یُنفِقُون... آیات اول سوره مبارکه بقره تمام شد و رفت این شد متقین پیچیده نیست خیلی هم راحته... این هم رفت اونجا... آقا مدینه ای ها مسلمون شدن هیئت آمد یا رسول الله بیا سال یازدهم به هیئتشون فرمود این تعداد کمه برید بیشتر بیایید... حج سال دوازدهم پانصد نفر اومدن بین اینا ۷۰ تا انتخاب شدن و رفتن با پیغمبر قرارداد بستن فرمود: برید منتظر باشید میام از سال ۸ بعثت تا سال دوازدهم تو مدینه صحبت پیغمبر بود همه دوست داشتن ببیننش، ولی پیغمبر نیومده بود...
(خدا رحمت کنه حضرت امام وقتی از ایران تبعید شد به نجف بعد از ۱۵ سال می خواست برگرده مردم ما، هی نام امام رو شنیده بودن خیلی مشتاق بودن ببینن وقتی اعلام کردن امام از پاریس داره میاد، از مجموعه ایران مردم اومده بودن تهران که چی؟! امام رو ببینن...) مدینه ای ها هم همین وضعیت رو داشتن از سال هشتم منتظر پیغمبر بودن یهو اعلام کردن پیغمبر میخواد بیاد جماعت اومدن دم مسجد قبای فعلی که این با مدینه پنج کیلومتر فاصله داره اومدن اینجا که پیغمبر میاد ازش استقبال کنن خب آقای ابوبکر اگر بخواد برای مردم مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه راهش چیه؟! راهش اینه که با پیغمبر بیاد مدینه... پیغمبر میخواد بیاد دیگه تنهایی داره میاد مردم یهو نگاه میکنن میگن: این کیه؟! پیغمبر!! هورا پیغمبر... این کیه؟! ابوبکر!! هورا ابوبکر... این زیرک دنبال این مطلب بود... پیغمبر میخواست اینو ناکامش کنه نیاد...
خب پیغمبر چی شد از مکه اومد بیرون؟! اول اینو بدونید پیغمبر نمی‌خواست با پای خودش از مکه بیرون بیاد چرا؟! اگه پیغمبر همین جوری میومد بیرون می گفتن، آهان این دنبال قدرت بود، دنبال حکومت بود، تا دید تو مدینه میتونه ول کرد رفت... آخه پیغمبر فرمود من برای هدایت اومدم دیگه تو اگه برای هدایت اومدی چرا شهر خودتو ول کردی رفتی؟! پیغمبر انقدر تو مکه موندن تا بیرونش کنن... هرکی بگه آقا چرا ول کردی؟! بگه منو بیرون کردن... بنابراین با مدینه‌ ای ها قرارداد بسته بود برید میام گفتن: آقا کی میایی؟! فرمود: برید هر موقع خدا اجازه داد میام این بندگان خدا هر روز میومدن اونجا ابوبکر هی میومد به پیغمبر می‌گفت: آقا خدا اجازه نداد؟! نه کی اجازه میده؟! چه میدونم !! پیغمبرو ول نمی‌کرد صبح، ظهر، شب با پیغمبر بود...😐
از صبح تا شب پیغمبرو همراهی می‌کرد وقتی پیغمبر اومد بره تو این خونه نگاه کرد دید عه فلانی و فلانی از مشرکین اطراف خونه دارن پرسه میزنن... گفت: اینا امشب یه کاری میخوان اینجا انجام بدن یا این کشته میشه خیال سازمان یهود راحت میشه... یا نه میره مدینه من باید همراهش برم... پیغمبر اینو دید حالا چی کار کنه؟! اگه بهش بگه برو خونه ات صاف میره به اونا میگه ایناهاش داره میره... همراه با خودش ببره مدینه ابوبکر به هدفش رسیده... چرا؟! این ابوبکر میخواد تو مدینه نفر دوم اسلام معرفی بشه... پیغمبر چی کار کرد؟! نه ابوبکر رو فرستاد به خونه اش، نه به سمت مدینه رفت اصلاً برنامه رو عوض کرد رفت به سمت اون غار سه روز اونجا موند... نتیجه چی شد؟! مدینه‌ ای ها هِی انتظار کشیدن دیدن آقا نمیاد نیومد طبق قرار، حتماً حادثه اتفاق افتاده!! مراسم استقبال به هم خورد قرار شد یه نفرو بفرستن بره مکّه بگن آقا چرا نیومدی؟! مراسم استقبال به هم خورد رفتن... پیغمبر اکرم حرکت کرد به سمت مدینه، رسید به قبا هیشکی نبود...
پیغمبر و ابوبکر اومدن از اهالی قبا چهار، پنج نفر تو اون هیئت ۵۰۰ نفره بودن که اومده بودن پیغمبرو دعوت کنن... اینا یکیشون فردی بود به عنوان کلثوم بن هدم این کور بود پیغمبر وقتی وارد قبا شد هیشکی پیغمبرو نمی‌شناخت از اهالی پرسید: این منزل کلثوم بن هدم کجاست؟! گفتن: فلان جا... حضرت اومد در زد این آقا کور بود دیگه عصا زنان اومد درو باز کرد کی هستی؟! رسول الله عه آقا تشریف آوردید؟! بله آقا تا دیروز جمعیت معطل شما بود... رفتن منزل... : پیغمبر اکرم بین این پنج شش نفری که اومده بودن مکه چرا رفت سراغ کلثوم بن هدم؟! این ابوبکرو ندید!! کور بود نفهمید کی همراه پیغمبره اینو انتخاب کرد... رفتن آقا به اهالی خبر دادن پیغمبر آمد... ای بابا مراسم استقبال قرار شد از قبا به مدینه انجام بشه جمعیت ریختن و ... یا رسول الله ملت آماده ان بیا داخل!!! فرمود حالا نمیام!! چرا آقا؟! می مونیم تا علی بیاد...
ابوبکر رفت پیش پیغمبر گفت: یا رسول الله مردم معطلن!! فرمود: عیب نداره گفت: اینا چند روزه به زحمت افتادن!! فرمود: مهم نیست گفت: آقا شما یقین داری علی زنده مونده؟! فرمود: نه گفت: خب ممکنه علی کشته شده باشه... فرمود: ابوبکر اگه علی آمد ما وارد مدینه میشیم، نیومد من اصلاً وارد مدینه نمیشم این دید نه پیغمبر از جاش تکون نمیخوره میدونید چیکار کرد؟! پیغمبرو ول کرد رفت مدینه چرا؟! خیلی زرنگ بود دید الان پیغمبر به اهالی گفته من منتظر علی ام همه براشون مسئله شده که این علی کیه که پیغمبر شهرو به خاطر اون معطل کرده...؟!🤔 الان همه منتظرن که علی بیاد علی از راه برسه یه شتر واسه پیغمبر میارن، یه شتر واسه علی میارن، جماعت همه پشت شتر، ابوبکرم باید دنبال شتر بدوئه ول کرد رفت شد رئیس هیئت استقبال... چگونه دنبال این بود که خودشو نفردوم اسلام معرفی کنه
اومدن... پیغمبر اکرم مسجد ساختن، روبروی خانه پیغمبر زمین خرید چون همه خونه ها کنار مسجد بود پیغمبر در خانه شون به مسجد باز میشد بغلشم یه اتاق درست کردن برای علی بن ابی طالب اینم درش به مسجد باز می شد این اومد اون رو به رو اونجا زمین خرید در خونه اشو باز کرد به مسجد اونجا می نشست هرکی میومد با پیغمبر کار داشت می دوید می رفت بغل پیغمبر مینشست... جبرئیل آمد گفت: این درهایی که به مسجد باز شده همه رو ببند فقط در خانه خودت و علی باز بمونه... این نگاه کرد دید عه منفذ اطلاعاتی داره بسته میشه... عُمرو فرستاد گفت: عمر برو به پیغمبر بگو که میشه من یه پنجره باز بزارم؟! اومد گفت پیغمبر فرمود:نه باید ببندی دوباره اومد گفت: یا رسول الله ما خیلی دوست داریم تو رو ببینیم به اندازه یه بند انگشت اجازه بده ما باز بزاریم هر موقع بخوایم ببینیمت اینجوری بتونیم نگات کنیم... فرمود: به اندازه یه سر سوزن هم حق نداری باز بذاری برو ببند...
دیگه ابوبکر مسجد رو ول نمیکرد کنج مسجد می خوابید هر هیئتی میومد با پیغمبر ارتباط برقرار کنه زود پا میشد میرفت... پول خرج می کرد... پیغمبر نماز شب میخوند این نماز شباش از پیغمبر بلندتر بود وَلَاالضَّالِینَ اش رو از پیغمبر بیشتر می‌کشید جوری که همه توجه ها به ابوبکر بود رسید به سال دهم هجری سالی که پیامبر میخواد از دنیا بره شده بود نفر دوم اسلام به گونه ای که اگر پیغمبر راجع به این ابوبکر دست به افشاگری میزد پیغمبرو میکشتن پیغمبر حجة الوداع اومد سخنرانی کرد فرمود: من به همین زودی ها از بین شما میرم... (ببینید پیغمبر به اینا گفت من به زودی از بین شما میرم حساب کنید وقتی اینو میگه اینا اولین سوالشون چی باید باشه؟! هان؟! که آقا تو داری از دنیا میری جانشینت کیه؟! )🤔 برید همه ی تاریخ رو ورق بزنید اگه یه نفر از پیغمبر سوال کرده بود که جانشین تو کیه؟! ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شما نمازهایتان را در اول وقت و حتی‌المقدور با جماعت بخوانید مطمئن باشید به مقامات عالی معنوی می‌رسید دنبال ورد و ذکر خاصی نباشید. نماز انسان را به بهترین درجات معنویت می‌رساند. آیت الله سید علی قاضی🪴 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شیطان از کم شروع میکند اما به کم قانع نیست! 👤 حجت‌الاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بدترین نوع دعوا🤦‍♂️😅🤣🤣🤣 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️ آخرالزمانه. حواسمون باشه، داریم غربال می‌شیم اندکی صبر … فرج نزدیک است✔️
💐 محسن جامِ بزرگ | ▪️مسلم بن عوسجه های اردوگاه                                       🔻حاج عباس تقی پور   از جمله مردان خطه مازندران، حاج عباس تقی پور بود. او کشاورز برنج کار بود.( پس از آزادی فوت کرد و من به روستایشان در اطراف آمل رفتم و به خانواده اش تسلیت گفتم.) همه فکر و ذکرش این بود که در عراق می میرد در حالی که برای پسرش زن نگرفته و عروسی اش را نمی بیند! حاج عباس بسیار غیور و نترس بود. او حتی به عراقی ها سلام هم نمی داد. می گفت: آدم باید خاری باشد در چشمان اینها! او روزی به من گفت: حاج محسن! من از همه بچه های همدان راضی ام، همه شان گل اند. با اینکه سن و سالی ندارند، ولی خیلی با معرفتند. فقط از یک نفر ناراضی ام. پرسیدم: کی،چرا؟ گفت: فلانی سربازه! چون وقت نماز مشغول بازی است و نماز را دیر می خواند.( آن سرباز سرحال، اهل روستای سنگستان همدان بود. او پای ثابت فعالیت های عمرانی اجباری و غیر اجباری اردوگاه بود. بین بچه های همدان حتی یک نفر هم سیگاری نداشتیم و حاج عباس از این برادر فقط به خاطر تاخیر در نماز اول وقت راضی نبود. متاسفانه او چند سال بعد از آزادی با موتور تصادف کرد و از دنیا رفت.) گفتم: حالا عیب ندارد. همین که می خواند کفایت می کند، الان بعضی ها نماز نمی خوانند. - او با این همه خوبی و تلاش باید نماز اول وقتش را بخواند، نصیحتش کن.... 🔻رمضان کمال غریبی یکی دیگر از مردان علی آباد کتول استان گلستان، رمضان کمال غریبی بود. او هفتادساله بود، اما‌ مانند کوه استوار و مقاوم بود چنانکه پیش عراقی ها سر خم نمی کرد. او که نگهبان پارک قُرُق علی آباد استان گلستان بود، با سادگی و شجاعت تمام می گفت: فکر کرده اند من پیر هستم. اگر الان هم پایش بیفتد از این عراقی ها می کُشم! مشهدی رمضان خیلی خیلی کتک خورد. 🔻حاج حبیب حاج حبیب پیرمرد بسیجی نیشابوری، پیدا بود که از نظر روحی و روانی به هم ریخته است. هر چند بعضی ها برای در امان ماندن از آزار و اذیت بعثی ها خودشان را روانی جا می زدند، اما در حالات این پیدا بود که شرایط سختی را می گذراند، حتی گاهی نگهبان ها هم زیر سبیلی او را از زیر شلاق ها رد می دادند و رعایت پیرمردی اش را می کردند. ریش های حاج حبیب بلند شده بود و به تذکرات عراقی ها هم توجه نمی کرد. برای این نافرمانی چند بار کتک مفصل خورد. او مرتب می گفت: مگر رسول الله(ص) ریش مبارکش را می تراشید که من بتراشم! مگر شما مسلمان نیستید؟ ریش تراشیدن حرام است. بیچاره هم کتک خورد و هم ریشش را با تیغ از ته زدند! 🔻تیغ زدن سر و‌صورت، شکنجه بود نفرات آسایشگاه، بین هفتاد تا صد و پنجاه نفر متغیر بود در حالیکه سهمیه تیغ انها فقط هفت یا هشت عدد بود!(پاکت تیغ، شبیه پاکت نامه و بسیار نازک بود، خود تیغ هم در یک کاغذ شیشه ای بسیار نازک در داخل پاکت بود. بچه ها هر از چند گاهی تیغ را با مهارت از پاکت اول و دوم در می آوردند و پاکت دوم را در اولی جا سازی می کردند و می بردند به حانوت (فروشگاه ) و می گفتند: این پاکت تیغ ندارد! با این شگرد، یک تیغ اضافه می گرفتند و یک تیغ، یعنی خیلی از صورت ها و کله ها خونی نخواهد شد.) موظف بودیم با چهارده نیم تیغ، سر و صورت و موهای زاید بدن را بزنیم که خودش شکنجه ای بود. برای این کار به دو گروه تقسیم می شدیم. با توجه به پرپشت بودن موی سر و ریش، افراد و تیغ ها به عدالت در گروه ها توزیع می شدند. برای من که ریشم پرپشت بود، ابتدا ریش ها را می زدند و در آخر سر، نوبت به سرم می رسید که خلوت بود و کوتاه کردنش چندان سخت نبود، ولی برای بقیه معمولاً برعکس بود، اول سرها را می زدند، بعد سراغ ریش ها می رفتند. گروه نوجوان ها ریش نداشتند و معاف بودند. آخر کار که نوبت سر من می شد، تیغ کُند کُند بود و کله ام گُله گُله زخم می شد. 🔻بعد از هشت ماه تلویزیون آوردند بعد از گذشت حدود هشت ماه از اسارت ( مرداد ماه ۱۳۶۶)، اردوگاه ثبات یافته بود. درها را رنگ زدند. آسایشگاه شماره گذاری شد و حتی وعده ی برگزاری کلاس های زبان عربی، انگلیسی و فرانسه و حتی آلمانی دادند. برای هر آسایشگاه یک تلویزیون آوردند. تلویزیون عراق فقط دو یا سه شبکه داشت که شبکه سوم آن که کردی بود برای ما بسته بود. تعداد زیادی از بچه ها به جهت صحنه های ندیدنی، تلویزیون را نمی دیدند ولی بعضی ها هم معتادش بودند.  آزاده اردوگاه تکریت ۱۱