کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۳
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
صبح روز بعد علی آقا همه را به کار گرفت تا زیراندازها و وسایل صبحانه را آوردند پشت هتل. همان جایی که دیشب با هم از اقیانوس گفته بودیم.
بعد از صبحانه مردها توی آب رفتند با لباس. علی آقا به خاطر دستش جلو نمی رفت. کناری ایستاده بود و به دریای بیکران نگاه می کرد.
من و او دور از هم در ساحل دریا ایستاده بودیم. رفیعی و چند نفر دیگر به سراغ آقای مهربان رفتند که پایش تا بالای زانو در گچ بود و با عصایی که زیر بغل داشت راه میرفت. از هر دو دستش گرفتند و او را مثل ننو تکان تکان دادند. هرچه آقای مهربان داد و فریاد کرد و کمک خواست کسی جلو نرفت و کمکش نکرد. عاقبت همان چند نفری که او را توی هوا تکان میدادند بی رحمانه پرتش کردند وسط آب. بنده خدا با یک پا هرچه تقلا میکرد نمی توانست از توی آب بیرون بیاید. چند نفر در این میان دلشان به رحم آمد و او را از آب درآوردند و گوشه ای نشاندند تا خشک شود. این بار نوبت سردسته معرکه گیرها آقای حسین رفیعی بود. چند نفر به او حمله کردند دست و پایش را گرفتند و همان بلایی را که سر آقای مهربان آورده بود سر خودش هم آوردند؛ با این تفاوت که آقای رفیعی سالم بود و میتوانست خودش را از آب بیرون بیاورد. در این میان کارتهای شناسایی و پولهایش از جیبش بیرون ریخت و روی آب شناور شد. آقای رفیعی توی آب دست و پا میزد و به دنبال مدارک و پولهایش میگشت. چند نفر می خواستند به کمکش بروند. علی آقا گفت: «کمکش نکنین.» گفتم: «علی، گناه داره!»
علی آقا لبخندی زد و گفت «نه» حقشه بذار تنبیه بشه. چیزی که عوض داره گله نداره.
کیف پول و مدارک حسین آقا به دست موجها افتاده بود و اسکناسهایش روی آب در حرکت بود. حسین آقا فریاد میزد
بیایین کمک لامصبا پول سفرتان بود به من چه!...
اما هیچ کس برای کمک جلو نمی رفت، در عوض همه دم گرفته بودند می خندیدند و میخواندند
اً بالا می آی، ا بالا می آی گلم، میگی میخندی
منه می وینی چند تا تشر میزنی
افاده نکن ،افاده نکن، افاده خُشکه خُشکه
خودم پول دادم سوار شدی درشکه
افاده نکن ،افاده نکن، شوورت خرکداره زینجیل مییله زینجیل مییله سکلان ور میداره
این همان شعری بود که حسین آقا توی اتوبوس میخواند. حالا همه دسته جمعی برای خودش میخواندند و میخندیدند
بالاخره، هر طور بود حسین آقا از آب بیرون آمد و برای انتقام گرفتن این بار به سراغ علی آقا رفت و چند نفر را هم همدست خودش کرد. علی اقا لباس مرتب و تمیزی پوشیده بود و به سر و روی او ریختند و همان ابتدای دریا سرش را زیر آب فرو بردند. من با ترس جلو دویدم و گفتم "ولش کنین علی آقا دستش زخمیه! الان زخمش عفونت میکنه."
اما نیروهایش ول کن نبودند. چند بار سر او را زیر آب کردند و بیرون آوردند.
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۳ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم / ۴۴
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 خواهشها و جلز و ولز کردن من هم کارساز نشد. عاقبت دست از سر علی آقا برداشتند.
علی آقا لبخندزنان در حالی که لباسها و باند دستش خیس شده بود و آب از آن چکه چکه پایین می ریخت، به طرفم آمد. با نگرانی پرسیدم: «علی چرا یه چیزی بهشان نمیگی! آب برا زخمت خوب نیست!
علی آقا خندید و گفت بذار خوش باشن آمدن اینجا یه استراحتى بكنن ، تفریحه عیب نداره. بعد هم رفت و لباسش را عوض کرد و باند دستش را دور انداخت.
در این میان سوژۀ دیگری دست بچه ها افتاده بود و آن هم من و علی آقا. میدیدند علی آقا دوروبر من نمی پلکد آنها موضوع را سوژه قرار دادند و اصرار میکردند هرطور شده باید از شما عکس دونفری بگیریم. با اصرار آنها من و علی آقا کنار هم ایستادیم تا به اصطلاح عکس دونفری بگیریم، اما عکاس دستش لرزید و عکس تار افتاد و صورت هر دویمان نامشخص و مبهم شد؛ انگار توی مه عکس گرفته بودیم. بالاخره، به مشهد رسیدیم در آنجا برای متأهلها اتاق خصوصی در نظر گرفته بودند اما علی آقا توی اتاق پیدایش نمیشد و من اغلب تنها بودم.
یک روز تصمیم گرفتم هر طور شده او را بکشانم توی اتاق. کولر را بهانه کردم و یکی از نیروهای علی آقا را، که توی سالن در رفت و آمد بود، صدا کردم و گفتم: به علی آقا بگید کولر اتاق ما خرابه بیاد درستش کنه.
مرد با تعجب گفت «چرا» خرابه؟» و اجازه گرفت و توی اتاق آمد و خودش مشغول بررسی کولر شد. گفت: «خانم چیت سازیان این کولر که چیزیش نیست.
خجالت کشیدم با من و من گفتم: چیزه، یعنی خیلی صدا می ده.»
مرد، که بسیار محجوب و سربه زیر بود بدون آنکه سرش را بالا بگیرد، گفت: «خواهر همۀ کولرا همین صدا رو میدن کولر اتاق ما هم همین طوره.» با این حرف از خیر آمدن علی آقا گذشتم. به زودی متوجه شدم علی آقا با منطقه در ارتباط است و متوجه شده که به جزیره مجنون جایی که آنجا عملیات کرده اند، دوباره حمله شده و فرمانده گردان حضرت علی اکبر، حاج رضا شکری پور، شهید شده، به همین دلیل زمزمه برگشتنمان به همدان قوت گرفت. حتی میگفتند قرار است مردها با هواپیما به منطقه برگردند و ما زنها با اتوبوس به همدان برویم. در این هیر و ویر متوجه شدیم یکی از بچه های اطلاعات به نام علی تابش هم چند هفته پیش در جزیره به شهادت رسیده. اوضاع و احوال نیروها با شنیدن این خبرها به هم ریخت و احتمال برگشتنمان به همدان قطعی شد. به علی آقا گفتم: امروز با هم بریم بازار. علی آقا با تعجب پرسید: «بازار؟! بازار برای چی؟»
گفتم: «باید سوغات بخریم.»
على آقا دست توی جیبش کرد و شش هزار تومان درآورد و به من داد و گفت: «بفرما هر چی دوست داری بخر. با یکی از خانوما برو. من از بازار خوشم نمی آد.»
آن زمان شش هزار تومان پول زیادی بود. اعتراض نکردم. پرسیدم: «خودت چیزی نمیخوای؟»
نه هیچی، برای خودت بخر.
گفتم: «پیرهنات کهنه شده. برات میخوام پیرهن بخرم. چه رنگی بخرم؟
زیر بار خرید پیراهن نمی رفت. معلوم بود حوصله این چیزها را ندارد. فقط برای اینکه جوابی داده باشد گفت خاکی بخر؛ رنگ نظامی.
آن روز با یکی از خانمها به بازار رضا رفتیم. برای خودم چادر نماز صورتی قشنگی خریدم با دو تا بلوز شیک برای مادر و منصوره خانم برای برادرهای علی آقا که به تازگی ازدواج کرده و مریم و به تهران رفته بود، لباس خریدم. دو تا سجاده یک شکل خیلی قشنگ هم برای بابا و آقا ناصر. یک پیراهن خاکی رنگ با شلوار هشت جیب برای علی آقا با زعفران و زرشک و نبات؛ کلی هم از پول باقی ماند. به هتل آمدم و چیزهایی را که خریده بودم به او نشان دادم. با لذت نگاه میکرد و میگفت: «گلم، چه حوصله ای داری تو! چطور برای همه خرید میکنی چقدر با سلیقه ای تو!
ادامه دارد....
🌹@tarigh3
🩸شهیدی در کلام شهید
🔹 #حاج_قاسم_سلیمانی درباره یکی از فرماندهان لشکر۴۱ثارالله، سردار حسین تاجیک میگوید:
◇ «به روح پاکش قسم می خورم اگر پدر، مادر و بچه هایم را جلوی چشمم می کشتند ،
تحملش برایم راحت تر بود از شنیدن خبر شهادت حسین.
◇ چون حسین، شهیدی بود از #اسلام ؛
حسین، دنیایی بود با عظمت ..
و حسین، "حسین" بود.»
🔹 در وصیت نامه این شهید میخوانیم:
شهادت ، انسان را به درجه اعلای ملکوتی میرساند.
◇ و چقدر شهادت در راه خدا زیباست؛
مانند #گل_محمدی می ماند،
که وارثان خون پاک شهید از آن می بویند.
#شهید_حسین_تاجیک
از شهدای والامقام شهرستان فاریاب است
و در بهمن ماه سال ۱۳۶۵ (عملیات کربلای ۵) صدای پر طنین حسین تاجیک، فرمانده گردان ۴۱۵ لشکر ۴۱ ثارالله در اطراف نهر جاسم به خاموشی گرایید تا شعله یادش برای همیشه در دل ها روشن بماند. او با اشتیاق سفیر شهادت را در آغوش کشید و به آرامش جاوید دست یافت.
◾️اَلسَّلامُ عَلیْکَ یا وَلیَّ النِّعَم
؛ السلام علیکَ یا هادیَ الْاُمَمْ
؛ السلام عَلیک یا سَفینَةُ الْحِلْم؛
السلام علیک یا اَبَا الاِمامِ الْمُنْتَظَر
🏴 امشب که زمین و آسمان می گرید
از بهر غریب سامرا می گرید
جا دارد اگر که شیعه خون گریه کند
چون مهدی صاحب الزمان می گرید
#شهادت_جانسوز_امام_هادی_(ع) _تسلیت_باد🖤
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴زندانی که امام هادی علیه السلام در آن سالها زندانی بودن...
▪️در عزای تو حضرت هادی
▪️که گریبان آسمان چاک است
▪️نه فقط چشم های ابری ما
▪️روضه خوانت تمام افلاک است
🏴شهادت امام هادی النقی (علیه السلام) تسلیت باد.
🌹@tarigh3
در زمان امام هادی علیهالسلام
از یکی از شهرهای دور نامهای رسید:
"آقا من از شما دورم، گاهی حاجاتی
دارم، مشکلاتی دارم؛ چه کنم؟"
حضرت در جواب نوشتند:
«إِنْ کَانَتْ لَکَ حَاجَةٌ فَحَرِّکْ شَفَتَیْک
لبت را حرکت بده، حرف بزن، بگو..
ما از شما دور نیستیم »
#شهادت_امامهادیعلیهالسلام🏴
🌹@tarigh3
🔹آمار کشته شده ها و زخمی های نوار غزه در طی 100 روز تجاوز رژیم صهیونیستی به نوار غزه:
🔻23 هزار شهید
🔻60 هزار زخمی
🔻70% درصد از اراضی نوار غزه غیرقابل سکونت شده است
🔻یک میلیون و چهارصد هزار آواره
❌
#مرگ_بر_اسراییل
#مرگ_بر_اسراییل_حرامزاده
#غزه
🌹@tarigh3
حاج احمد در یکی از عملیاتها زخمی شده بود و یکی از پاهایش هم در گچ بود. او هر روز بین ساعت ۱۱ تا ۱۲ برای تعویض پانسمان به بیمارستان می آمد اما یک روز نیامد و از آنجا که بسیار دقیق و مقرراتی بود این غیبتش موجب نگرانی همه شد.
با پیگیری و پرس و جوی فراوان یکی از رزمندگان گفت: «حاج احمد از صبح تا عصر در حمام بوده است.» خطاب به رزمنده گفتیم: «او نباید آن قدر در حمام بماند؛ ممکن است گچ پایش نم بکشد. سراسیمه به حمام رفتیم و صحنه عجیبی را مشاهده کردیم گچ پای حاج احمد کاملا سالم بود اما از انگشتانش خون می چکید حاج احمد در حال شستن لباس همه رزمندگانش بود وقتی علت را پرسیدیم در جواب گفت حواسم به گچ پایم بود چون که بیت المال است.
#شهید_احمد_متوسلیان
🌹@tarigh3
#تلنگرانہ
آن قدر در آن آرامگاه ابدى بخوابى
كه استخوانت بپوسد...
حالا مغتنم بشمار، ماه رجب است
از سر شب تا به سحر ندا مى دهند:
ایهاالقانتون قوموا
بیدار شوید..!
ایهاالمستغفرون قوموا
بیدار شوید..!
ماه رجب را مغتنم بشمار
آیتاللهحقشناس
#پندانـــــــهـــ
#ماه_رجب
🌹@tarigh3
درود برعاشقان زیارت کربلای تو یا حسین!
که عاشقانه در راه تو جان می سپارند و به این عشق بر خاک می روم که دنباله رو خط سرخ ابا عبد الله الحسین باشم..
#شهید_علیرضا_زارع
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
مولای خوبم حسین♥️
✨شبتون و عاقبتتون حسینی ✨
🌹@tarigh3
.
مولاجانم
بیاکهآمدنتمرهمیستبرزخمی
کهسالهاغمِدنیابرآننمکپاشید
#العجلیامولایابقیةالله
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
شب تون مهدوی🌟
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
درود برعاشقان زیارت کربلای تو یا حسین! که عاشقانه در راه تو جان می سپارند و به این عشق بر خاک می رو
+میگفت:با حسین؏که رفاقت کنی
به همه ی آرزوهات می رسۍ..
گفتم:تو رسیدی؟
گفت:تا حدودی آره..
ولۍ حتی اگه نمی رسیدمم
رفاقت حسین؏❤️
یعنۍ همه ے آرزوهام..
همین که دست رفاقت بهم داده
کافیھ..✨
🌹@tarigh3
🌟🌿
بارالها!
در آن لحظهها که اسیر غصهها گشتهام
و درگیر پیچوخمهای غربت دنیا،
طعم شیرین شکیبایی شاکرانت را بر من بچشان؛
تا من نیز بر این عهد بمانم.
🌟🌿
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای من💚
ماییم و هوایِ بغض آلود فقط
دلواپسی و غصّۂ مشهود فقط
والله که آسان شود این سختی ها
با آمدنِ حضرتِ موعود فقط!
صبحتون مهدوی 🌤✨
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باهمین سوز که دارم بنویسید حسین
هر که پرسید ز یارم بنویسید حسین
هر که پرسید چهدارد مگر از دار جهان
همهی دار و ندارم بنویسید حسین♥️
صبحتون حسینی 🌺
🌹@tarigh3
چقدر اين روزها با همه روزهایت فرق میکند؛
دِلْبَرَمـــ مهربانتر از همیشهای؟
یا من خیال میکنم؟
فکر نکن، نمیدانم...نمیفهمم!
چند روزیست،
عجیب رفتهای در کارِ من!
خوب زیر و رویم کردهای،
تا خرابیهایم رو شود...
خوب که فهمیدمشان!
آوردهای و نشاندهای مرا، رویِ سجادهی #رجب ...
و گفتهای،
حالا حرف به حرف با من تکرار کن؛
یا من ارجوهُ لکلّ خیر ...
و اینجا بود که فهمیدم ماه_رجب،
ماهِ درمان است...
و تو تنها طبیبی که میشود اَمن و آرام به آغوشت پناه برد.
ميدانى یا من ارجوه لکلّ خیر؛
در سینهام درد، بسیار است...
اما شنیدهام، در شفاخانه ی رجب،
درمان که هیچ، همهی خیرهای عالَم موجود است...
من مضطرانه آمدهام به طمع خير كثيرت..
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3