6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش باش که قلب شیعه شاد است امشب
کار همه بر وفق مراد است امشب
درهای بهشت آرزو باز شده است
چون شام ولادت جواد است امشب
🌸🍃🌸میلاد امام جواد (ع) مبارک باد🌸🍃🌸
🌹@tarigh3
ای کوی تو قبله مراد، ادرکنی
ای دادرس روز معاد، ادرکنی
ای گشتهز فرط جود و احسان و عطا
مشهور و ملقب به جواد، ادرکنی
🌺 میلاد با سعادت حضرت جوادالائمه علیهالسلام مبارک باد.
🌹@tarigh3
.
آنهـایی که از پلِ صراط میگذرند؛
قبلاً از خـیلی چـیزها گذشتـهاند.
بایـد بگذری،
تا بگذری!
🌹@tarigh3
🌼✦࿐჻ᭂ
خوش باش که قلب شیعه شاد است امشب
کار همه بر وفق مراد است امشب
درهاى بهشت آرزو باز شدهست
چون شام ولادت جواد است امشب
🌼✦࿐჻ᭂ
#میلاد_امام_جواد -علیه السلام- بر پیروان اهل بیت عصمت مبارک باد!
🌹@tarigh3
🌸🎊
ای امام مهربان! بابالمرادت آمده 😍
میوهی قلبت، دلآرامت، جوادت آمده 😍
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یارکوچکِحسین♥️
در پنجه های
کوچکش نبض زمان است و زمین
در طلعت رویش عیان نقش امیرالمؤمنین
🌹@tarigh3
14.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_امام_جواد(ع)
🌼 #میلاد_حضرت_علی_اصغر(ع)
💐از باب الجواد تا باب المراد
💐از صحن پدر تا صحن پسر
🎙 #سید_مجید_بنی_فاطمه
👏 #نماهنگ
👌فوق زیبا
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۵۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۵۵
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
منیره خانم مربی پرورشی بود و چون اوایل مهر بود، هر روز صبح به مدرسه میرفت. آقا ناصر هم به مغازه ماشین شویی اش می رفت که ابتدای جاده ملایر بود، پایین تر از باغ بهشت. میماندیم من و منصوره خانم و لیلا دختر منیره خانم و علی آقا که توی رختخواب بود و البته امیر که از جهاد مرخصی گرفته بود. امیر آقا هر صبح لیست بلند بالای ما را تحویل میگرفت و برای خرید به بازار می رفت. من پرستار اختصاصی علی آقا بودم؛ خودم خواسته بودم. سر ساعت به او آبمیوه و فالوده و کمپوت میدادم و ظهرها می نشستم کنارش و با اجبار من چلو مرغ یا ماهیچه اش را میخورد. اگر میل نداشت یا نمی خورد غذا را ده بار میبردم و برمی گرداندم تا عاقبت پیروزمندانه ظرف خالی را به آشپزخانه برمیگرداندم.
روزهای استراحت علی آقا روزهای سخت و شیرینی بود. امیر آقا اغلب خانه بود تا اگر مهمانی سر میرسید از آنها پذیرایی کند. از صبح زود که برای نماز بیدار میشدم تا پایان شب از این طرف به آن طرف بدو بدو داشتم. گاهی که برای علی آقا غذا می بردم یا می نشستم تا داروهایش را بدهم زمان استراحتم بود. شبها رختخوابم را میانداختم پایین پایش؛ طوری که تا تکان میخورد از خواب می پریدم. عاشق پرستاری از او بودم. از این کار لذت می بردم.
کم کم حال علی آقا بهتر شد. دیگر میتوانست با کمک هر
دو عصا توی خانه راه برود. هر چند هنوز عصای دستش دستهای من و شانه هایم بود.
ادامه دارد
🌹@tarigh3