کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۸۹
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 بعد از سخنرانی حاج صادق مردم فریاد زدند: «الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر مرگ بر منافقین و صدام درود بر رزمندگان اسلام، سلام بر شهیدان.»
از جایم بلند شدم. زن توی چهارچوب در نمایان شد. مادر بلند شد و تا جلوی در بالکن همراهم آمد. تندتند برایم صلوات می فرستاد. پاسداری از جلوی در بالکن کنار رفت.
- بفرمایید خانم چیت سازیان
مردم همچنان شعار میدادند
وای علی کشته شد
شیر خدا کشته شد
یا حسین...
روی بالکن پُر از مسئولانی بود که به صف روبه روی جمعیت ایستاده بودند. پاسداری که جلوی در ایستاده بود راه باز کرد و تا جلوی تریبون همراهم آمد و مشغول تنظیم کردن میکروفن شد. وقتی پشت تریبون ایستادم چشمم افتاد به جمعیتی که توی محوطه ایستاده بودند. روی پشت بام مسجد هم که روبه روی غسالخانه بود عده ای ایستاده بودند. دو سرباز دو سر پلاکاردی را گرفته بودند؛ گوشه سمت چپ آن پلاکارد عکس علی آقا بود و روی آن بزرگ نوشته شده بود علی جان شهادتت مبارک. در سمت راست جایی که آرامگاه آیت الله آخوند ملاعلی معصومی همدانی قرار دارد مردم زیادی جمع شده بودند. در سمت چپ تا جلوی در ورودی باغ بهشت و بالاتر جز جمعیت چیز دیگری دیده نمی شد. تا آنجایی که چشم کار میکرد مردم سیاه پوشی دیده میشد که برای تشییع فرمانده دوست داشتنی شان آمده بودند. تا به حال چنین جمعیتی را در باغ بهشت ندیده بودم. پاسداری که میکروفن را برایم تنظیم کرده بود اشاره کرد که شروع کنم.
به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و یاری دهنده مظلومین.... حس کردم صدایم میلرزد. توی دلم فریاد زدم: «علی علی جان کمک!»
من خود را کوچکتر از آن میدانم که در این جایگاه مقدس بایستم و صحبت کنم فقط میخواستم عرض ادبی خدمت شما عزیزان که زحمت کشیدید و برای این سردار رشید اسلام علی چیت سازیان این عزیز تشریف آوردید کرده باشم.
نفس عمیقی کشیدم. جمعیت غرق در سکوت بود. سرم را بلند کردم. عکس علی روی پلاکاردی که روبه رویم بود لبخند میزد. ادامه دادم.
همین طور من خودم را کوچکتر از آن میدانم که همسر چنین کسی باشم؛ کسی که این قدر با خدا با شهامت، شجاع، دلیر، و فداکار بود.
هم زمان که این جمله ها را میگفتم یادم می آمد علی آقا همه این خصلتهای خوب را داشت و برای هر کدامش مصداقی توی ذهنم نقش میبست. گفتم علی آقا یار یتیمان بود. و یادم افتاد توی این چند روز یکی از دوستانش تعریف میکرد که علی و عده ای دیگر هر وقت به مرخصی می آمدند، وانتی را پُر از خواروبار و غذا میکردند و میرفتند به منطقۀ سنگ سفید و آنها را پشت در خانه هایی که از قبل شناسایی کرده بودند میگذاشتند. موقع بازگشت یکی دو تا بوق میزدند. این بوقها را خانواده های بی بضاعت می شناختند. آنها پرگاز از سنگ سفید خارج میشدند و خانواده ها
از خانه هایشان بیرون می آمدند و جیره هایشان را برمی داشتند. گفتم: «علی کسی بود که یادش در تمام جبهه ها و در بین تمام برادران عزیزمان و رزمندگان بزرگوارمان که در جبهه ها هستند، باقی است.» یک دفعه صدای گریه جمعیت بلند شد. خودم را کنترل کردم. این حقیر از تمام مادران، همسران و خواهران تقاضا دارم که فرزندان و همسران خود را همانگونه که امام فرمودند و دستور دادند که به جبهه ها بفرستید، به جبهه های حق علیه باطل بفرستند. در عرض چند هزارم ثانیه یادم افتاد که علی آقا در روز شهادت امیر آقا پشت همین تریبون ایستاده بود و همین گونه از مردم درخواست میکرد که به جبهه بروند. صدای علی آقا توی گوشم میپیچید «کاری نکنید که امام دوباره پشت تریبون بیاید و از مردم درخواست کند به جبهه ها بشتابید.» گفتم: «ان شاء الله با حضور شما در جبهه ها، چشم دشمن کور و لشکر اسلام هر چه زودتر پیروز شود و باز از تمامی شما کمال تشکر را دارم و میخواهم که ادامه دهنده راه تمام شهدا، بالاخص این شهید بزرگوار باشید. و السلام علیکم و رحمة الله و بركاته.»
به اینجا که رسیدم دیدم منصوره خانم کنارم ایستاده. همان پاسدار چند شاخه گل گلایل سفید به من و منصوره خانم داد. ما گلها را از روی بالکن به طرف مردم پرتاب کردیم. صدای «الله اکبر» جمعیت دوباره باغ بهشت را به تکان درآورد. از بین آن همه صدا، ناله و ضجه سوزناک چند نفر دلم را ریش ریش کرد. علی آقا... علی آقا... على آقا جان.....
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
🌷🍃
🍃
این تڪرارِ از شھـ🕊ـدا گفتن
واز شھـدا نوشتنــ
براےمــا...
تڪرار نَفَس ڪشیدن اسٺ🍃
#شهدانگاهی...💔
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغلش کن اونی که کسی را نداره حسین ...
اونی که دیگه ناامید از روزگاره حسین ..
صلی الله علیک یا اباعبدالله
مهربون اربابم♥️حسین (ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن...😔
#حسین_جـآنم
#دلتنگ_حرمتم ❤️🩹
🌹@tarigh3
مولاجانم
🍂هجران بس است ای پسر فاطمه...،بیا
شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد
🍂بین من و تو پردهی عصیان حجاب شد
ما را گناهکاریِمان از تو دور کرد...
#العجلمولایغریبم
تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
شبتون مهدوی 💚
🌹@tarigh3