فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁موشن جذاب و کوتاه برای فراز بیست و نهم
💠إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا. (۱۰) انسان
#زندگی_با_آیه_ها
🌹@tarigh3
فقط گفت «پشیمانتان می کنیم»
۲۸ سفارتخانه اسراییل تعطیل شد
فروشگاههاشون خالی شد
پناهگاههاشون پر شد
و همه دنیا مات و منتظر اشارهی فرزند حیدر شدن
رمز این عزت با خدا بودنه ... همین
#لبيك_يا_خامنه_ای
🌹@tarigh3
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 مصاحبه دیده نشده سردار سلیمانی درباره شهید صیاد شیرازی
🔻حاجقاسم سلیمانی چهل و دو سه ساله که در دوران دفاع مقدس فرمانده لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و از سال ۷۶ فرماندهی نیروی قدس سپاه را بر عهده داشت، در حاشیه مراسم تشییع شهید صیاد مصاحبهای کوتاه کرد و گفت شهید صیاد، سلمان ارتش بود.
🔻انتشار به مناسبت ۲۱ فروردین ماه، سالروز شهادت شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی
🌹@tarigh3طریق_الشهدا
مناجاتی زیبا از خواجه عبدالله انصاری:
بارالها؛
از كوی تو بيرون نشود پای خيالم
نكند فرق به حالم
که برانی
چه بخوانی
چه به اوجم برسانی
چه به خاكم بكشانی
نه من آنم كه برنجم
نه تو آنی كه برانی...
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آنی كه گدا را ننوازی به نگاهی
در اگر باز نگردد، نروم باز به جايی
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهی
كس به غير از تو نخواهم
چه بخواهی چه نخواهی
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهی...
آمین
🌹@tarigh3طریق_الشهدا
سلام و عرض ادب خدمت شما
همسنگران و رهروان طريق الشهدا 🌹
رفقا چه حسی از تموم شدن ماه رمضون دارین؟
چه حسرتی یا چه شوقی دارین؟
مثلا خوشحالین خودتون کمی ساختید
یا ناراحتید برای...
ناشناس بهمون بگین لطفا🤍 کانال طریق الشهدا
و نظری یا انتقادی در مورد مطالب ماه مبارک ،که در کانال بارگذاری شده ،دارید در لینک زیر بصورت ناشناس ارسال نمایید🍃
🌱https://harfeto.timefriend.net/16951838103808
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت شانزدهم 🌸🍃 ادامهی فصل دوم: تو را میخواهم اعظم جا خ
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت هفدهم
🌸🍃 ادامهی فصل دوم: تو را میخواهم
و فقط توانست بگوید: چشم.
_ حرف آخر هم اینه که حقوق من خیلی زیاد نیست. توی این سالها هرچقدر تونستم پسانداز کردم. الان صد هزار تومن کل دارایی منه. حالا میخوام شما تصمیم بگیری. میتونیم با این پول یه خرید عقد مفصل براتون انجام بدیم و طلا و لباس و کیف و کفش بخریم، یا میتونیم از خریدمون کم کنیم و این پسانداز رو برای سرمایهی زندگیمون نگه داریم و خونه زندگی بسازیم باهاش. نظر شما چیه؟
اعظم بدون اینکه نیازی ببیند که تردید کند یا فکر کند، بلافاصله گفت: قبول دارم. حالا طلا و لباس مهم نیست؛ حیفه حاصل زحمت چندینسالهت رو یه روزه خرج کنیم تموم بشه. به نظر منم نگه داریم برای خونه خریدن.
عباس چشمهایش را با آسودگی و خوشحالی بست و لبخند زد. بعد انگار ناگهان چیز مهمی یادش افتاده باشد، چشمهایش را باز کرد و روی صندلی جابهجا شد: راستی اعظم خانم! شما هم اگه حرفی دارید، سؤالی دارید، چیزی میخواید بگید، بگید.
اعظم یک لحظه جا خورد. باید چیزی میگفت؟ چه باید بگوید؟ اصلاً به جزئیات مسائل زندگی فکر نکرده بود. فقط میدانست عباس را دوست دارد و ظاهرش را میپسندد. شاید تنها چیزی که از ذهنش گذشت این بود که بگوید: ممنون که مرا انتخاب کردی. ممنون که اینهمه صبوری کردی تا من با کلنجارهایم کنار بیایم. ممنون که این قدر خوب و بزرگ هستی.
ولی صدای بلندگوی آزمایشگاه اجازه نداد اعظم چیزی بگوید. منشی اعلام کرد که امروز هیچ آزمایشی انجام نمیشود و آزمایشگاه
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3طریق_الشهدا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت هفدهم 🌸🍃 ادامهی فصل دوم: تو را میخواهم و فقط توانس
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت هجدهم
🌸🍃 ادامهی فصل دوم: تو را میخواهم
تعطیل است. همهی جمعیتی که توی سالن انتظار نشسته بودند، با تعجب و پچپچکنان از آزمایشگاه بیرون آمدند و پراکنده شدند. اعظم و عباس هم همراه فاطمه خانم سوار تاکسی شدند و برگشتند خانه. همین که از در رفتند داخل، وسط راهپلههای ورودی، سعید سراسیمه به استقبالشان آمد: مامان! مامان! امام از دنیا رفت!
اعظم بهتزده زل زد به لبهای سعید که این کلمات را مثل آوار بر سرش ریخته بود. عباس مثل آدمی که ناگهان کمرش شکسته باشد، همان وسط پلهها نشست و تکیه داد به دیوار و فاطمه خانم چنان جیغ کشید و گریه سر داد که انگار همین حالا درست وسط روضهی قتلگاه، به مراسم روضه رسیده باشد.
***
روزهای بعدی چنان سیاه و تلخ بودند که نه تنها اعظم، بلکه تمام مردمی که آن روزها سیاهپوش و عزادار و سراسیمه و سرگردان توی خیابانها راه افتاده بودند، هرگز فراموش نخواهند کرد. میلیونها بیت شعر، میلیونها سطر متن، میلیونها دقیقه فیلم، میلیونها قطعه عکس در همان روزها ثبت شد. ولی تمام اینها نمیتوانند حقیقت واقعهی آن روزهای ایران را نشان بدهند. غم و درد مثل اکسیژن در هوا معلق بود. انگار نفس نمیکشیدیم. در هر دم و بازدم، درد میکشیدیم.
اعظم نگرانی عباس را هم داشت. لحظهای که این خبر دهشتناک را شنید، همانجا دم در خداحافظی کرد و گفت: باید برگردم اهواز. حتماً حالت آمادهباش اعلام میکنن. باید اونجا باشم.
حالا دو هفته گذشته بود و هیچ خبری از عباس نبود.
پایان فصل دوم
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3طریق_الشهدا