eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.3هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔻قسمت: ۵۳ من و حسین ،اوّلین بار، همدیگر را دراردوگاهی به نام سپنتا دیدیم. هردو عضو واحد اطلاعات بودیم. درمدّت آموزشی ،با روحیه ی حسین آشنا شدم. کوچک تر از من و به قدری تو دل برو و صمیمی بود که از معاشرت باش لذّت می بردم. هروقت فرصتی پیش می آمد،بهش سر می زدم. قبل از عملیات والفجر ۸رفتم سنگرشان. آنجا نبود. بچّه ها گفتند «توی پست نگهبانیه. ». تا پست رفتم. سلاح دستش بود وبا خودش حرف می زد. می خواستم بدانم چه می گوید. سعی کردم آرام قدم بردارم تامتوجه صدای پاهام نشود. نزدیکش شدم. باحالت عرفانی خاصی، باخودش خلوت کرده بود و «استغفراللّٰه» می گفت. دلم نیامد تکان بخورم و حتّٰی نفس بکشم تاخلوتش به هم نخورد. 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔻قسمت : ۵۴ همرزم شهید: احمد نخعی از عملیات بدر، با حسین آشنا شدم. کنار هم کار می کردیم و برای عملیات بعدی آماده می شدیم که احتمال داشت داخل آب باشد. قبل از آن می بایست گردان ها را آموزش می دادیم تا بتوانند در عملیات، آسان تر از آب عبور کنند. برای این آموزش، منطقه ای نزدیک ذلیجان و بُستان را انتخاب کرده بودند؛ زمینی بسیار بزرگ و پر از بوته و سنگلاخ که داخلش آب انداخته بودند و کاملاً حالت باتلاقی گرفته بود. شب که می شد، با بچّه ها داخل آن می رفتیم. عبور از آب و گل ولای را بهشان آموزش می دادیم. آموزشی ها، حسین، مهرداد خواجویی، امیری، عالی و دو سه نفر دیگر بودند. دو سه محور مشخص می کردند. ما اوّل عبور از آب را آموزش می دادیم. گردان ها، داخل آب و گل ولای می شدند، تیراندازی می کردند و آرپیچی می زدند. گل ولای، بدجور به پوتین هایمان می چسبید. نمی توانستیم به آسانی راه برویم. طوری سنگین می شد که ترجیح می دادیم آن ها را دربیاوریم و پابرهنه داخل آب برویم. وقتی برمی گشتیم، پای همه ی بچّه ها، پر از خار، شن، سنگ ریزه بود. تا صبح با بچّه ها می نشستیم خارها را از پایمان درمی آوردیم. سنگ ریزه ها طوری توی گوشت پایمان می رفت که نمی شد کاری کرد. عدّه ای از بچّه ها، از شدّت درد و سوزش ناراحت بودند و هی غر می زدند. مهرداد خواجویی، پایش عفونت کرده بود. چرک و خون و شن با هم قاتی شده بود. نمی توانست راه برود. حسین، با این که از ما بچّه تر بود و جثه ی کوچکی داشت، آدم خود ساخته ای بود. گوشه ای می نشست و خارها را از پایش درمی آورد. با این که پاهایش زخم و زیلی بود، آخ هم نمی گفت. رفتارش طوری بود که هر جا بچّه ها او را می دیدند، می گفتند 《حسین، داری خودت رو آماده می کنی دیگه؟!》. هروقت عملیات می شد، همه ی بچّه ها منتظر شهادتش بودند! 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔻قسمت : ۵۵ همرزم شهید: احمد نخعی از زمانی که حسین به واحد شناسایی آمده بود،همه کاری می کرد. استعداد و هوش زیادی داشت. اگر کاری بلد نبود، سعی می کرد زود یاد بگیرد. پشت کارش را تحسین می کردم. هر وقت برای شناسایی می رفتیم حسین را با خود می بردیم تا از نزدیک با کار آشنا شود و چم وخم کار دستش بیاید. یکی از محور های عملیاتی، در دست من و او بود. قرار بود در هور عملیات کنیم. می بایست قبل از عملیات، چند شناسایی می کردیم. یک روز که برای شناسایی می رفتیم، حسین را هم با خود بردیم. آبراه ها زیاد بود. نیزارهای بلند باعث می شد تمام آبراه ها شبیه هم به نظر برسند. برای بر گشت می بایست دقت زیادی می کردیم تا مسیر را اشتباه نرویم. نمی تونستیم برای نشانه گذاری، نی ها را بشکنیم؛ ممکن بود دشمن بفهمد. آن روز وقتی کارمان تمام شد، موتور قایق را روشن کردیم و وارد یک آبراه شدیم. وسط مسیر، حسین گفت «فکر کنم راه رو اشتباه اومدیم!». من و مهرداد با تعجب به اطرافمان نگاه می کردیم! راست می گفت. همه ی آبراه ها، شبیه هم بود! گم شده بودیم! مانده بودیم چه کار کنیم! حسین گفت «باید برگردیم و از فلان آبراه بریم. این‌ آبراه، برام نا شناسه!». با تعجب گفتم «حسین این قدر آبراه ها شبیه هم هستند که نمی شه فهمید!» با این که اولین بار بود که با ما آمده بود‌، طوری راه بلد ما شده بود که انگاری سال هاست این مسیر ها را می شناسد! به آسانی از میان آن همه نیزار، راه را پیدا کرد، وسالم به خط برگشتیم. از آن به بعد، هر وقت حسین با ما بود، خیال مان راحت بود که زمان برگشت گم نمی شویم. 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حالم گر تهی دستی به درگاه رضا رو کن کز این در هیچکس با دست خالی برنمی‌گردد
7.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥تصویری 🔅برای امام غائبمون وقت بذاریم... نیازهــــای کاذبِ دنیــا ، ما رو از امام زمان عج غافل کرده! 👤استاد عالی 🌹@tarigh3
کارتان را برای خدا نکنید برای خدا کار کنید! تفاوتش فقط همین اندازه است که... 🌹@tarigh3
شبتون آرام و برقرار نخندید؛ هنوز که حرفی نزدم😖😂😂 عجب دوره ای شده؟!!! بچه ها چقدر پررو تشریف دارن این دوره 🔸میدونی ﭼﺮﺍ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻧﺴﻞ ﻣﯿﮕﺬﺭﻩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﭘﺮﺭﻭ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ؟ ﭼﻮﻥ ﻗﻨﺪﺍﻕ ﻧﻤﯿﺸﻦ، ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﻗﻨﺪﺍﻕ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺩﺳﺘﻮ ﭘﺎﺵ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻭﻝ ﻣﻌﻨﯽ ﺍﻃﺎﻋﺖ ﺭﻭ می فهمه 😂😂 ﻣﺎﺭﻭ قنداق ﻣﻴﻜﺮﺩﻥ ﺗﻮ 2 ﻣﺘﺮ ﭘﺎﺭﭼﻪ ﭼﻨﺎﻥ می پیچیدند ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻣﯿﺨﻮﺍﻥ ﭘﺴﺘﻤﻮﻥ ﮐﻨﻦ هاوایی ... ﻭﺍلله😕 الان بچه شیش ماهه تخت دو نفره داره، واسش موزیک لایت میذارن با نور کم تا بخوابه. اونوقت زمان ما می ذاشتنمون رو پاهاشون به حالت سانترفیوژ ...😖 انقد تکونمون می دادن تا پلاسمای خونمون جدا می شد می رفتیم تو کما ... 😂😂 اينا رو بخونین و اگه لبخندی زدین به دیگرون هم هدیه کنین: 😂😂😂😂😂😂😂 🌹@tarigh3
هرگاه‌دنیابرایت‌تنگ‌شد؛ زیارت‌عاشورابخوان‌کہ، سلام‌برحسین‌حیات‌است...❤️‍🩹🌱 🌹@tarigh3