خالقم قلب مرا وقف شما کرده و من
خانه ی وقفی خود از همه پس میگیرم
تا سلامت نکنم زندگیم تعطیل ست
با سلامی به شما اذنِ نفس میگیرم(:
السلامعلیكیااباصالحالمہدی🤍
#امام_زمان ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 #پزشکیان قبل از سفر به عراق در پخش زنده: ما را به دیپلماسی وادار میکنند که بلد نیستیم
پ .ن : بلد نیستید چرا اومدین؟
غلط کردین آومدین
کاری که برای خدا شروع بشه ،
خودِ خدا کمک میکنه
کارش میگیره ؛
راهش نشون داده میشه
و اهلش جمع میشن...
آنچه میجويی تويی
و آنچه میخواهی تويی
پس ز تو
تا آنچه گم کردی
ره بسيار نيست
.
_ یکی از هموطنا تو مغازش اطلاعیه زده :
به حرمت خون شهیدان ...
با این زیرنویس که
« روزی_دست_خداست »
🌹@tarigh3
یه لیوان آب برداشت و روی زمین ریخت. وقتی ریخت به خانم و آقا دوتا ابر اسفنجی داد تا آب ریخته شده رو از رو زمین جمع کنن و تو لیوان بریزند. زن و شوهر متعجبانه این کارو کردن و بعد نشستند.
گفت خب لیوان رو بگذارید رو میز و کمی صبر کنید... بعد از کمی سکوت مشاور گفت ببینید:
1- شما همه آب ریخته شده رو نتونستین جمع کنید.
2- آب کمی هم که با اسفنج جمع کردید، گلآلود شد، البته الان بعد مدتی کمی تهنشین شد اما زلالی قبلو نداره.
3- با هر بار که کمترین تکانی لیوان میخوره آب دوباره گلآلود میشه و باز باید صبر کنید که تهنشین بشه.
4- آیا میشه به نبودن میکروب توی این آب اطمینان داشت؟
این دقیقا زندگی ما آدمهاست. گاهی با یه رفتار شتابزده و غیر منطقی و عجولانه یه تصمیم اشتباه میگیریم. مثل اون آب میشه که ریخته ، اما بعد سعی میکنیم جمعش کنیم و اون تصمیم اشتباه رو حل کنیم، اما خیلی زمان میبره تا آب گل آلود جمع شده از رو زمین زلال بشه... یعنی زمان میبره تا اون رفتار بد رو فراموش کنیم.
لیوان مثل قبل آب نداره. مقدار کمترشده یعنی ظرفیت قبلو نداریم؛ چون یکبار از ظرفیتمون کم شده و با کمترین تکونی دوباره آب گل آلود میشه و اینبار خیلی زمان میبره که دوباره آب زلال بشه یعنی دوباره بتونیم همو تحمل کنیم.
پس سعی کنیم زود و شتابزده تصمیم نگیریم شاید دیگه فرصت نباشه آب ریخته شده را جمع کنیم.
سعی کنیم حرفهایی که زندگیمونو گل آلود میکنه نزنیم.
سعی کنیم زندگی رو مثل شستن لیوان و پر کردن آب تمیز وزلال همیشه تمیز و با نشاط نگه داریم.
اینو بدونین هیچ وقت حریم همو نشکنیم و رومون بهم باز نشه.
هروقت از هم دلخوریم مدتی صبر کنیم بعد آروم شدن از هم گلایه کنیم.
✅مواظب لیوان پر از آب زندگیتون باشید.
🌹@tarigh3
🌵مانند کاکتوس باش, پرخار اما پرجذبه ،تنها و گوشه گیر اما خاص و متفاوت
زندگی به مثال یک باغچه است و آدمهاش، گل و گیاه این باغچه، عده ای مثل گل هستند حساس و لطیف ،ضعیف و نحیف، که درمقابل باد زود پرپر میشوند و زیبایی خود را از دست میدهند، این دست خود ماست که چه بوته و گلی را انتخاب کنیم،
میخواهم کاکتوس باشم فاقد زیبایی، ولی در برابر ناملایمات روزگار سخت ومحکم!!
گرچه خار درونم ریشه زده ولی به دیگران میفهمانم که دست زدن به هر آرزوی خاصی، زخمی به همراه دارد
گاهی برای زیستن باید خار داشت تا خود را نگه داشت.
میخواااااهم کاکتوس بمانم..
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کنایه بی سابقه مجری شبکه افق به دولت آذربایجان در برنامه به افق فلسطین
🔹 اگر به برخی چیزی نگویی وهم برشان می دارد. مجری تلویزیون باکو گفته بود کل ایران واسه ماست! قبلا هم می گفتند آذربایجان و اردبیل و ... برای ماست. اگر مجری تلویزیون باکو این برنامه را نگاه می کند، بداند که اگر ایران عزیز اراده بکند ما به زودی گزارش وضع هوای آذربایجان شمالی را هم در تلویزیون جمهوری اسلامی پخش می کنیم!
🌹@tarigh3
قسمتی از وصیتنامه تکان دهنده شهید امیر حاج امینی:
اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم، به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم.
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت امام حسن عسکری (ع) تسلیت
سامرا باز عزا گرفته
بوی کرب و بلا گرفته
عرش خدا شده سیاهپوش
دل فرشتهها گرفته...
🌹@tarigh3
30.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ادعای رژیم صهیونیستی از پایگاه موشکی سیلو در خرمآباد
رژیم صهیونیستی در ادعایی جدید در گزارشی آورده است که: «پایگاه سیلو موشکی پادگان امام علی (ع) در خارج از خرم آباد. در این مجموعه زیرزمینی سپاه پاسداران می توان ۸ تونل و دو چاهک پرتاب از داخل کوه ها یافت. علاوه بر این، این پایگاه متشکل از پدهای پرتاب کننده موشک های بالستیک متحرک، مواضع پدافند هوایی، سنگرهای ذخیره سازی و یک ستاد عملیاتی است. فاصله این پایگاه تا مرکز اسرائیل ۱۲۶۵ کیلومتر است. ما چندین نوع موشک از جمله موشک شهاب ۳ را شناسایی کردیم که بردی معادل ۱۳۰۰ کیلومتر دارد و می تواند بین ۸۰۰ تا ۱۲۰۰ کیلوگرم مواد منفجره حمل کند.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلاور مردان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 لحظات مجروحیت و شهادت عاشقان و یاوران مهدی در دوران دفاع مقدس.... عملیات رمضان
"نگاه کنید !!!
"اینکه اینجا افتاده
"عشق یک مادر بود
"همدم و همراه یک زن بود
"تکیه گاه یک دختر بود
"عصای پیری یک پدر بود
همه اینها را گذاشت و گذشت همچون مولای مظلومش علی(ع)....
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
🌹@tarigh3
.
گاهی خودت را هرس کن.
شاخههای اضافیات را بزن.
فکرت را سبک کن
تا رشد کنی و جوانه بزنی.
🌹@tarigh3
میگوینـد
دنیـای دیگری
به نام بهشت است
مـگر با خـنده تو این
دنیـا بهشـت نمیـشود ؟!
#ٱنس_با_شهداء
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 مگیل / ۲۸ داستان طنز اثر ناصر مطلق ✾࿐༅◉○◉༅࿐✾ به یاد می آورم مسجدی که به آن کم
🍂 مگیل / ۲۹
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
از قرار معلوم کمکهای نقدی من به ساختمان مسجد روستا حسابی به کردها چسبیده بود. آنها یک نامه هم زیر تنگ پالان مگیل جاسازی کردند. نامه ای که نمیدانم مضمونش چه بود ،اما نباید به دست عراقیها می افتاد. از همین جا میشد حدس زد که چه نامه ای باید باشد.
روستاییها یک پالان هم به من قرض داده بودند؛ پالانی که حالا روی دوش مگیل بود و باید قدرش را میدانست، با کلی خوردنی و تنقلات برای بین راهمان. به محض اینکه پایمان را از ده بیرون گذاشتیم دوباره هوا در هم شد و باد و بوران وزیدن گرفت. رو به مگیل کردم و گفتم قدمت نحس است. بیا تا آمدی، هوا هم برفی شد. اصلا تو کدام گوری بودی؟! دو نفری که همراه من بودند، از هم جدا نمیشدند؛ حتی برای لحظه ای حدس من این بود که با هم مشغول گپ و گفت هستند؛ آن هم به زبان شیرین کردی راجع به من حرف میزنند، راجع به ده و هر چیز دیگری که ممکن است سر راهشان سبز شود. مگیل آرام بود، مثل گاوی که تا خرخره خورده باشد.
- پس آن همه بی قراری برای گرسنگی بود؟! او را قشو کرده بودند و معلوم بود که این دو هفته جای گرم و نرمی هم داشته. زخمهایش خوب شده بود و لب و لوچهاش مثل گذشته آویزان نبود و این را میرساند که از ادامه زندگی اش راضی است. خرمهره های رمضان هم هنوز به گردنش بود. از آنجا که نمیتوانستم با دو نفر همراهم اختلاط کنم با مگیل هم صحبت شدم؛ چراکه او نمیتوانست جواب حرفهای مرا بدهد، از این رو احتیاجی به گوش نداشتم و این برای من بهتر بود.
- خوب نگفتی کجا بردنت؟ طویله گرم و نرم خوش گذشت؟
کردها آدمهای مهمان نوازی هستند. البته برای تو که فرقی نمیکند چون بویی از معرفت نبردی. این بندگان خدا باید شانس آورده باشند و تو با لگد نزده باشی توی دیوار طویله شان و یا موقع قشو، سر و گردنشان را گاز نگرفته باشی.
حرفهای ما همین طور ادامه داشت تا اینکه ناگهان در اطرافم لرزشی را احساس کردم. درست مثل اینکه ما را به تیر و خمپاره بسته باشند.
باز شروع شد. روز از نو، روزی از نو، اما این بار انگار همه چیز مصنوعی بود و آن همه سروصدا هیچ تلفاتی دربر نداشت. فقط باعث شد که من از روی مگیل پایین بیایم. همراهان به من سقولمه زدند
که دستهایم را بالا بیاورم.
ای داد بیداد، مثل اینکه این بار اسیر شدیم و رفت پی کارش.
فکر میکردم به دست گشتیهای عراق افتاده ایم بعد از چند دقیقه که اوضاع و احوال مرا بررسی کردند و لابد کلی سوال پرسیدند و من جوابشان را ندادم بازرسی بدنی را شروع کردند. خوشبختانه دیگر حتی یک فشنگ هم همراهم نبود و مطمئنم با آن لباسهای کردی مرا هم اهل همین آبادیهای دوروبر فرض کرده بودند.
بعد از تفتیش مرا کنار یک سنگ نشاندند و من همان جا منتظر دستورات بعدی ماندم، اما از دستور بعدی خبری نبود.
🌹@tarigh3
🍂 مگیل / ۳۰
داستان طنز
اثر ناصر مطلق
✾࿐༅◉○◉༅࿐✾
یک ساعت، دو ساعت و شاید سه ساعت میشد که گشتیها دو همراه و مگیل را برده بودند و من فکر میکردم همه باهم داریم انتظار میکشیم. کورمال ، کورمال آن اطراف را جست وجو میکنم، اما اثری از هیچ کس نیست.
- آهای شما کجا رفتید؟ بابا اینها هیچ کاره اند اصل کاری من هستم. خوب
من را با خودتان می بردید.
اما مسلم بود که من دست و پا گیرشان میشدم. فقط در یک صورت آنها
مرا با خود میبردند و آن وقتی بود که همراهان کرد مرا لو می دادند.
- بابا دمتان گرم شماها روی هر چی با معرفت است سفید کردید. اما این جوری من چه کار کنم؟ نگفتید طعمه گرگها میشوم یا میافتم توی رودخانه یا میروم روی مین؟
و باز با صدای بلند حرفهایم را تکرار کردم
- من ایرانی هستم، آنها بی گناه اند. من همه آتشها را سوزاندم. من با شما دشمنم آن بیچاره ها را ول کنید!
برای اینکه پیاز داغش را زیاد کنم شعار دادم
- الموت لصدام، الموت لصدام. الموت لحزب البعث.
اما آنها رفته بودند و آن قدر دور شده بودند که صدای من به آنها نمیرسید. به خودم که آمدم دیدم از مگیل هم خبری نیست. ای بابا این حیوان زبان بسته را دیگر کجا بردید؟!
شروع کردم خود را سرزنش کردن. آرزو میکردم که ای کاش از مگیل پیاده نمی شدم، این جوری لااقل هر جا که او را میبردند من هم با آنها بودم. مگر کجا میبردنش، توی یک طویله. تازه با اخلاقی که مگیل داشت شاید همان دم در میبستنش،
دیگر نمیدانستم چه کار کنم. روزگار شوخی بدی با من کرده بود. بدشانسی پشت بدشانسی. گوشه یک صخره جایی که فکر میکنم هیچ کس نیست، مینشینم و شروع میکنم به گریه کردن. این دومین بار بود که دلم حسابی میگرفت. هوس نماز خواندن میکنم با همان سنگهای دوروبرم تیمم میکنم و از روی حدس و گمان رو به قبله میشوم و بعد نشسته اشک میریزم و قامت میبندم موقع قنوت. دیگر دست خودم نیست، در بند دعای عربی نیستم. هرچه به ذهنم می آید همان را بر زبان جاری میکنم.
- خدايا نوكرتم، تقصير من یا این قاطر زبان نفهم، چه فرقی میکند. گیر افتادم نمیدانم چه کار کنم! نه راه پس دارم نه راه پیش. مگر خودت نگفتی هر کس در راه من قدم بگذارد دستش را میگیرم. خودت یک کاری بکن.
🌹@tarigh3
اگر چه لایق وصل تو نیستم اما
ز دست رفته دلم در جوار سامرّا
به عشق دیدن سرداب می تپد هردم
دلِ شکسته، دلِ بی قرارِ سامرّا..❤️🩹