eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
925 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
7.6هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 بی آرام / ۱۵ برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی روایت عصمت احمدیان (مادر) بقلم، فاطمه بهبودی •••━🌼🍃━━━━━━━━•••━ ..شروع کردم به کولی گری، هر چه گفت: «مامان پشیمون می‌شید. گوش بدید. دو ماهه این حرفا رو با خودم تکرار می‌کنم تا یه روزی مثل امروز بشینم رو به روتون و بگم.» به گریه گذاشتم و گفتم: «نمی‌شنوم!» دستم را گرفت و با خنده گفت: «مامان نمی‌خواید چشمای سرمه کشیده م رو ببینید!» این را گفت، چون از بچگی‌اش همیشه می‌گفتم: «الهی قربون اون چشمای سرمه کشیده ت بشم!» گفتم «نه دیگه نمی خوام چشمات رو ببینم. تو داری میری و من رو تنها می‌ذاری. من رو بی کس وکار می‌کنی. تو داری میری پیش برادرت.» من را بغل گرفت و او هم زد زیر گریه. شانه هایش طوری می لرزید که من از تکان شانه هایش به لرزه افتادم. توی گوشم گفت: «مامان، آروم باشید. هر وقت خواستید به داغ ما دو برادر گریه کنید ببینید اسم کی می مونه. اون وقت دیگه گریه نمی‌کنید.» شیشه های ماشین را بالا کشید. گفتم: پس بگو این آخرین دیدار زینب با حسینه. جوابی نداد. بند دلم پاره شد. گفتم: «اسماعیل تو فقط پسرم نیستی؛ تو انگار برادر کوچیکمی. اسماعیل روزای انقلاب رو یادت بیار. هر جا می‌گفتی، با هم می‌رفتیم. تو مادرمی، تو پدرمی، همه کَسمی. همه ش دوازده سال داشتم که تو به دنیا اومدی. با تو خاله بازی می‌کردم. تابستونا به بابات اصرار می کردیم هندوانه رو از وسط قاچ بزنه و پوستش رو به ما بده. یه نخ بهش می بستیم و ترازو می‌ساختیم و نقش خریدار و فروشنده را بازی می‌کردیم. خرده چوبای مغازه بابات رو می آوردی و می‌گفتی اینا انگوره، من هم انگور فروشم. تو نباشی تابستونا چطوری چشمم به انگور بیفته میوه بهشتی که تو دوست داشتی.» تا خانه گریه کردم. اسماعیل ماشین را که جلوی در پارک کرد، گفت: «اشکاتون رو پاک کنید» و پیاده شد. داشت با همسایه مان احوال پرسی می کرد که سراسیمه رفتم پیش عروسم. گفتم: «زهرا، بیا ببین شوهرت چی می‌گه!» اسماعیل آمد بالا معصومه را بغل گرفت و گفت: «مامان، می بینید دختر پاسدار بدون روسری اومده بیرون.» می‌خواست حواسم را پرت کند. باز دوربین را به دست گرفت و صدا کرد: «مامان، بیایید یه عکس با هم بگیریم» گفتم: «نه». ایستادم و عکس گرفتنش را با بچه هایش نگاه کردم. امیر کنارش چمباتمه زد روی زمین. اسماعیل گفت: «مامان جان!» دلم لرزید گفتم: «جونم ،قربون جونت! بگو.» گفت: «ببین امیر چه جوری سربازگونه چمباتمه زده،» دستی به سر پسرش کشید و گفت: «پرچمی که از دست من میافته به دست پسرم بلند میشه.» نتوانستم بایستم و نگاهش کنم. آمدم پایین. مثل مرغ سرکنده این طرف و آن طرف می‌رفتم. در خانه را باز کردم و آقا محمد جواد را صدا زدم. گفت: چی شده زن؟ چه خبرته ؟» گفتم: «چه نشسته ی که اسماعیل هم رفت کنار امیرت!» گفت: «باز وقت رفتن این بچه شد، تو پشت سرش آیه یأس خوندی!» گفتم: «حالا ببین!» گفت: «بس کن زن، نحسی نکن، نفوس بد نزن،» زنگ در حیاط را زدند. صدای پای اسماعیل را، که از پله پایین می آمد، شنیدم. در را باز کرد. محسن پویا را از لای در دیدم. صحبتی کردند و دیدم اسماعیل با عجله بالا رفت. گفتم: «چی شد مامان؟» گفت: «بچه ها اومده ان دنبالم. باید برم.» چادرم را انداختم سرم و رفتم بیرون و با پویا احوال پرسی کردم. مهدی زهره بخش، جانشین گروهان قدس، توی تویوتا نشسته بود. پیاده شد و سلام کرد. «بفرما» زدم بیایند تو. فکر کردم شاید بیایند و اسماعیل چند دقیقه بیشتر پیش ما بماند. قبلاً هم به خانه ما آمده بودند. اصلاً هر وقت می خواستند در اهواز دور هم جمع شوند جلسه را در خانه ما برگزار می کردند. اما قبول نکردند و گفتند عجله دارند. یک مرتبه دیدم اسماعیل با ظرفی خوراک میگو بیرون میرود توی دلم گفتم انگار به دل زهرا هم افتاده که دیگر اسماعیل را نمی بیند؛ غذایی را پخته که شوهرش دوست دارد. 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 خودت که میدونم اهل نمازی🌹 👏👏👏👏👏👏👏 📣 اما اگه دوروبرت آدمهایی هستند که برای نماز تنبلی می کنند 🥺 براشون بفرست 🙏🙏🙏 نماز نجاتت میده👌 🌹@tarigh3
بسم الله الرحمن الرحیم 💥خاطرات شیرین 💥 دکتر محمود رفیعی میگفت: زمانی که در جبهه مجروح شدم، روح از بدنم خارج شد. من به دنبال شهدا رفتم نمیدانید چه حالت جالبی بود. به هر کجای آسمان که میخواستم میرفتم.جوانی زیبا را دیدم که به استقبال شهدا آمده بود میخواستم همراه شهداا بروم اما اجازه نداد. اما آنجا شهیدی را دیدم که گفت: انقلاب اسلامی ایران، ظهور امام زمان را سالها جلو انداخت. آن شهید را نشناختم، اما سالها بعد زمانی که در بهشت زهرای تهران، از میان قبور شهدا عبور می کردم، مزار همان شهید را پیدا کردم! 📌بعد از جانبازی و تجربه نزدیک به مرگ، ارتباط دکتر رفیعی با دوستان شهیدش بیشتر شد.😍 یک شب رفقای شهیدش برای او چند جلد کتاب آوردند و گفتند: تو باید درس‌بخوانی‌و تلاش کنی، ما هم تو را کمک می کنیم. محمود رفیعی با شرایط سخت جانبازی درس را از دوره دبیرستان شروع کرد و تا دکترای ادبیات ادامه داد و... دکتر محمود رفیعی در سال ۱۳۸۴ چله ای را به نیت دیدار مجدد با امام زمان آغاز کرد. 📌در روز آخرین چله، پیرمردی را دید که او را به اسم صدا کرد و گفت: آقای رفیعی، امام زمان به شما سلام رساند و گفت: دیدار ما فعلا میسر نیست، اما به دیدار نائب ما خواهی رسید. دکتر رفیعی تعجب کرد، این شخص که بود؟! از کجا می دانست... ⁉️ ✅همان روز با او تماس گرفتند وگفتند: به همراه دیگر جانبازان برای افطار به خدمت رهبر انقلاب خواهید رسید و در آنجا خاطرات را نقل خواهید کرد. چند روز بعد، دکتر رفیعی به دیدار حضرت آقا نائل شد.ایشان می‌گفت: دیگر یقین پیدا کردم که ولی فقیه، نماینده امام عصر عج الله است. 📚برگرفته از کتاب منتظرخاطرات جانباز 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 دلم پیش توست؛ پیش خودِ خودت. آنجا میان مهربانی تو؛ میان حکمت و عدالت و فضل تو، جایش امن‌تر است، احتمال شکستنش کمتر است. آنجا تو خودت صاحب‌خانه‌ای و مراقب دلم. تو برایم کفایت می‌کنی! 🌹@tarigh3 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در کوی تو به ملک جهانم نیاز نیست با روی تو،به باغ جنانم نیاز نیست تنها نشان عاشق تو،بی‌نشانی است من عاشقم،به نام و نشانم نیاز نیست از هرچه غیر دوست دگر دل بریده‌ام جز دیدن امام زمانم نیاز نیست صبحتون متبرک به سلام آقا💚🌤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نوڪر براے آنڪه دلَش را جَــلا ڪند یا آنڪه فڪر سینہ‌ےِ پُرمبتــلا ڪند باید بلافاصلہ بعدِ بیدار باش صبــــح با یڪ سلام روبه سوے ڪربلا ڪند 💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْـنِ 💚وَ عَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْـنِ صبحتون حسینی ♥️🌤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹@tarigh3 .
. . سلامٌ عليك، افتقدتك كثيرا💔 «سلام بر تو، که دلم خیلی برایت تنگ است:(