eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
1.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
سبک زندگی اسلامی.... رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را باز می کردند،کرسی کوچکی را بیرون مغازه می گذاشتند اولین مشتری که می آمد جنس به او می فروخت وبلافاصله کرسی را به داخل مغازه می آورد (یعنی دشت نمودم) مشتری دوم که می آمد و جنسی می خواست حتی اگر خودش آن جنس را داشت، نگاه به بیرون می کرد که ببیند کدام‌ مغازه هنوز کرسی اش بیرون است و دشت نکرده است، آن وقت اشاره می کرد که برو آن دکان (که کرسی اش بیرون است) جنس دارد و از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد. و بدین شکل هوای هم دیگر را داشتند و اینگونه جوانمردی و انصاف می چرخید و می چرخید... وسط زندگی ها... سفره ها...
آدمهای خوبِ زندگی مون؛ بخشی از رزق و روزی ما هستن!
🥀 - جانِ‌هر‌زنده‌دلے‌‌زنده‌بہ‌‌جان‌ِ‌دگر‌است... من‌همانم‌کہ‌‌دلم‌زنده‌بہ‌‌یادِ‌شهداست🙂🕊!' ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
السلام ای همه ی امید من پیش خدا... سلام امام زمانم🌸
🌟🌟🌟✨✨ تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا 🍃🌸🍃🌸
30.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠مستند شکست فرار 🔹انتشار برای اولین بار|تصاویر دوربین‌های مدار بسته زندان اوین از آشوب سارقین
«زن»، «زندگی» اش را داد.. تا ما «آزادی» داشته باشیم:) ..
🌹قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان می‌گفتند . او مرد ساده ای بود و گاهی سخنان حکیمانه‌ی عجیبی می‌گفت . روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! » مرحوم پدرم نقل می‌کرد ، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم . ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم . از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم ، نزدیک رفتم دیدم ، ترمان زیرش کارتُنی گذاشته و سیگاری دود می‌کند . یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم . او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت . باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد . گفتم : « ترمان ، این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم . » ترمان از من پرسید : « ساعت چند است ؟ » گفتم : « نزدیک ده . » گفت : « ببر نیازی نیست . » خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت ؟ پرسیدم : « ترمان ، مگر ناهار دعوتی ؟ » گفت : « نه . من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم . الان تازه صبحانه خورده‌ام . اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم . من بارها خودم را آزموده‌ام ؛ خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد . » واقعا متحیر شدم . رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم . ترمان را پیدا کردم . پرسیدم : « ناهار کجا خوردی ؟ » گفت : « بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید . جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند . روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید ، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای ناهار به آبگوشتی دعوت کرد . » ترمانِ دیوانه ، برای پول ناهارش نمی‌ترسید ، اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد ؛ جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم . از آنچه که داری ، فقط آنچه که می‌خوری مال توست ، سرنوشتِ بقیه‌ی اموالِ تو ، معلوم نیست . 🌸🌸🌸
میگفت عزیز من هر جآ خُدآ امتحانت کرد ویک خرده عقب رفتی غصه نخور ؛ این امتحآن لازم بود تا به نقص هآی خود پی ببری .. یک کمی تلاش میکنی جبرآن میشود امتحآن فضل خُداست .. و برای رشد خلق نافع و لازم است 🌱