eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
اونایی که تا حالا از شهید تورجی زاده حاجت گرفتید برامون خاطره ش را بفرستید🔖 اون عزیزانی هم که تا حالا متوسل به ایشون نشدین امروز وقتشه! نیت بکنید و از شهید قلباً باز شدن گره تون را بخواین❤️‍🩹 شک نکن رفیق!! شهدا باب الحوائج اند گره های کور باز می کنند🔓 @yazahrar
دارد دلِ مـا 🍃    از تو تمنای نگاهــی🍃       محروم مگردان دل ما را ،🍃                   ڪہ روا نیـست . . .🍃   امام حسیـن_ع ✍فرازی‌ازوصیت‌نامه‌شهیـد🌷🍃 ◽️تندتر از امام و ولایت فقیہ نروید ڪہ پای‌تان خرد می‌شود از امام هـم عقب نمانید ڪہ منحرف می‌شوید.... هدیه کنیم صلواتی محضر همه شهدا وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
🌹🍃 محمد گفته بود: من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا(سلام الله علیها) است. من هم فرمانده گردان یا زهرا(سلام الله علیها) هستم...  صبح 5 اردیبهشت، یکدفعه صدای انفجار خمپاره آمد. گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود. محمد را از سنگر بیرون آوردند. شکاف عمیقی در پهلوی چپ او بود. بازوی راست او هم غرق خون بود.  یکی از دوستانش از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهره اش خیلی نورانی تر شده بود.  از محمد پرسید: محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟  محمدرضا تورجی زاده در حالی که می خندید گفت: من حتی آقا امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم..
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_ششم من هم حسابی می افتادم روی دنده لج که از خر ش
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 از زیر آینه قرآن ردش کردم . خداحافظی کرد ، رفت کلید آسانسور را زد ، برگشت و خیلی قربان صدقه ام رفت : هم من ، هم امیرحسین . چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور . برایش پیامک فرستادم : « لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ... ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین»😍 ۴۵ روزش پرشد ، نیامد 😣 بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که « با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام پیشتون!» قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند ، بعد هم باهم برگردیم ایران . بابچه جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم😭 با خودم گفتم : « اگه برم ، زودتر از منطقه دل می کنه! » از پیام هایش می فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده ، چون دیر به دیر به تلگرام وصل می شد ، وقتی هم وصل می شد ، بددموقع بود و عجله ای😢 زنگهایش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود . . اعتراض کردم که: «این چه وضعیه برام درست کردی ؟ » نوشت : « دارم یه نفری بار پنج نفر رو می کشم!» اهل قهر و دعواهم نبودیم ، یعنی از اول قرار گذاشت . در جلسه خواستگاری به من گفت : « توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم ، نهایت نیم ساعت! » بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم . قهرهایمان هم خنده دار بود . سر اینکه امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی؟😁 خیلی که پافشاری می کرد ، من قهر می کردم😂 می افتاد به لودگی و مسخره بازی😐 خیلی وقت ها کاری می کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم . می گفت :« آشتی ، آشتی !» و سروته قضیه را به هم می آورد . اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو میری ها بود ، می رفت جلوی ساعت می نشست ، دستش را می گذاشت زیر چانه اش ومیگفت : « وقت گرفتم از همین الان شروع شد» باید تا نیم ساعت دیگر آشتی میکردم وگرنه میگفت :«قول دادی باید پاشم وایسی»😁 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_هفتم از زیر آینه قرآن ردش کردم . خداحافظی کرد ،
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان (عج)را بیاورد ، ولی در مأموریت آخر قشنگ می نوشت : « واقعا اینجا حضور دارن! همون طور که امام حسین (ع) شب عاشورا دستشون رو گرفتن و جایگاه یارانشون رو نشون دادن ، اینجاهم واقعا همون جور .. اینجا تازه میتونی حضورشون رو پررنگ تر حس کنی! » 😢 در کل ۲۹ روزی که در منطقه بودم ، سه بار زنگ زد . آنجا اینترنت نداشتم ، ارتباط تلگرامی مان هم قطع شد ، خیلی محترمانه و مؤدبانه صحبت می کرد و مشخص بود کسی پهلویش ایستاده که راحت نبود.. هیچ وقت این قدر مؤدب ندیده بودمش😔 گاهی که دلم تنگ می شد ، دوباره به پیام هایش نگاه می کردم.. می دیدم آن موقع به من همه چیز را گفته ، ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش را نگرفته ام . . از این واضح تر نمی توانست بنویسد : _قبل از اینکه من شهید بشم ، خدا به تو صبر و تحمل میده ! _مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دست یکی دیگه !😇 سفرم افتاده بود در ایام محرم . خیلی سخت گذشت 😢 از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا این قدر امروز و فردا می کند .. از طرفی هم هیچ کدام از مراسم آنجا به دلم نمی چسبید.. سال های قبل با محمد حسین ، محرم و صفر سرمان را می گرفتی هیئت بود ، تهمان را می گرفتی هیئت 😭 عربی نمی فهمیدم ، دست وپاشکسته فرازهای معروف مقتل را متوجه می شدم.. افسوس می خوردم چرا تهران نماندم . ولی دلم را صابون می زدم برای ایام اربعین .. فکر می کردم هر چه اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افتد به هیئت و روضه ، به جایش در مسیر نجف تا کربلا جبران می شود و یادم میرود 😍 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
#رمان 💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_شصت_و_هشتم از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان (
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 یکشنبه بود که زنگ زد . بهش گفتم : « اگه قرار نیست بیای ، راست و پوست کنده بگو ، برمی گردم ایران!» گفت : « نه هرطور شده تا یکشنبه هفته بعد خودم رو میرسونم!»☺️ نمیدانم قبل از نماز ظهر بود یا بعد از نماز ، شنبه هفته بعد ، چشمم به در و گوشم به زنگ بود .. با اطمینانی که به من داده بود ، باورم نمیشد بدقولی کند یک روز دیگر وقت داشت . . ۲۸ روز به امید دیدنش ، در غربت چشمم به در سفید شد . حاج آقا آمد . داخل اتاق راه می رفت . تا نگاهش می کردم چشمش را از من میدزدید .. نشست روی مبل ، فشارش را گرفت .. رفتارش طبیعی نبود 😢 حرف نمیزد ، دور و بر امیرحسین هم آفتابی نشد.. مانده بودم چه اتفاقی افتاده.. قرآن روی عسلی را برداشتم که حاج آقا ناگهان برگشت و گفت : « پاشو جمع کن بریم دمشق ! » 😳 مکث کرد ، نفس به سختی از سینه اش بالا آمد ، خودش را راحت کرد: « حسین زخمی شده ! » 😔 ناگهان حاج خانم داد زد : « نه ، شهید شده به همه اول می گن زخمی شده »😭 سرم روی صفحه قرآن خشک شد💔 داغ شدم ، لبم را گاز گرفتم ، پلکم افتاد . انگار بدنم شده بود پر کاه و وسط هوا و زمین می چرخید .. نمیدانستم قرآن را ببندم یا سوره را تمام کنم . یک لحظه هم فکر نکردم ممکن است شهید شده باشد . . سریع رفتم وضو گرفتم ایستادم به نماز .. نفسم بند آمده بود! فکر می کردم زخمی شده و دارد از بدنش خون می رود .. تابه حال مجروح نشده بود که آمادگی اش را داشته باشم. ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@tarigh3
نامشان در دنیا شهید است و در آخرت شفیع... السلام علیک یا اباعبدالله الحسین به عدد علم الله❤️ شهدا را مهمان فاتحه ای بکنیم🌷 .
شهادت لاله‌ها را چیدنی کرد به چشم دل خدا را دیدنی کرد ببوس ای خواهرم قبر برادر شهادت سنگ را بوسیدنی کرد زمین گویی غمی بنهفته دارد که در دل صد شهیدِ خفته دارد شهیدان را به نور ناب شوئید درون چشمهٔ مهتاب شوئید شهیدان چو اب چشمه پاکند شگفتا آب را با اب شوئید بیا ای دل از اینجا پر بگیریم رهِ کاشانهٔ دیگر بگیریم بیا گم کردهٔ دیرین خود را سراغ از لالهٔ پرپر بگیریم دلم خون و دلم خون و دلم خون ز داغ این شهیدانِ کشته مجنون بیا ای دوست بر دشمن بتازیم که شد خاک وطن از لاله گلگون
ای در طنین نبض تو آهنگ قلب من ای بوی هر چه گل، نفس آشنای تو ای صورت تو آیه و آیینه ی خدا حقا که هیچ نقص ندارد خدای تو💔
درد ما را احدی جز تو ندانست حسین به فدای تو که هم دردی‌و هم درمانی ...
داشت رو زمین با انگشت چیزی می نوشت رفتن جلو دیدن چندین متر صدها بار نوشته * ح س ی ن * طوری که انگشتش زخم شده ازش پرسیدن: حاجی چکار می کنی؟ گفت: چون میسر نیست من را کام او عشق بازی می کنم با نام ِ او شهید‌مجید‌پازوکی🌷
. بدون حبّ ِ شما ، عشق نافرجام است جوان ، حرم که نبیند . . جوانِ ناکام است :)💔 .
| به وصلِ خود دوایی کن دلِ دیوانهِ مارا ؛ دلم آرامشِ وارونه میخواهد؛یعنی"شمارا" انا مجنون الحسین❤️
🍃 راضی به رضای خدا تو سال‌هاست به انتظار نشسته‌ای تا حکم ظهورت را خدا امضا کند. مشتاق‌تر از تو به ظهور تو کسی نیست. پس چرا کاسۀ صبرت لبریز نمی‌شود و به خدا گلایه نمی‌کنی؟ کاش آن گونه که تو تدبیر زندگی‌ات را به خدا سپرده‌ای، ما هم خودمان را به خدا سپرده بودیم! نسپردیم و با زندگی درگیر شدیم و نتیجۀ این جنگ بی‌پایان، بی‌قراری‌های مدام و ممتدمان شد. کمی از ایمانت را به ما بچشان آقا که سخت به آن محتاجیم. شبت بخیر راضی به رضای خدا 🌙✨💫
آیه 19 سوره حشر وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُم👌 و مانند آنان نباشید که به کلی خدا را فراموش کردند، خدا هم حظّ روحانی را از یادشان برد....
💥 آیت الله مجتهدی تهرانی(ره): شخصی هنگام دعا کردن یک دستش✋ بلند بود با دست دیگرش دکمه اش را می بست شب خواب دیده بود که از آن دستش که بالا گرفته بود نور ساطع است اما این دستش که مشغول دکمه بستن بوده تاریک بود⚫️ هنگام دعا هر دو دست 🙌 را بلند کنید وتا می توانید دست هایتان را دراز کنید ✅چون همین دست دراز کردن سبب جاری شدن اشکتان میشود و خداوند هم دعایتان را اجابت میکند❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟 🌿 خدایا! از قر و فر ما کم کن؛ بر عمق ما بیفزا !
💚 همسایهٔ قدیمی دل‌های ما، سلام ای عابر غریبهٔ این کوچه‌ها، سلام وقتی عبور می‌کنی، این بارچندم است من دید‌ه‌ام تو را، و نگفتم تو را سلام 🌤اللّهُمَّ‌_عَجِّلْ‌_لِوَلِیِّکَ‌_الْفَرَج
⁨‌‹🕌🌤› میان‌روشن‌و خاموش‌ِ آسمان‌ هرروز خوشم‌به‌ذڪرِسلامی‌به‌درگهت‌ارباب السلام علیك‌‌یا‌اباعبدالله الحسین ♥️
┄┅◈⭐️◈┅┄ نوشته بود: دنیا پُر از آدمایِ خوبه. اگه نمی‌تونی یکی از اونا رو پیدا کنی، خودت یکی از اونا باش!
✅امام زمان را صدا کنید. 💠 شهید محمدرضا تورجی زاده : ✍مردم هر وقت کار تون جایی گیر کرد ،امام زمان تون رو صدا کنید یا خودش میاد ، یا یکی رو میفرسته که کارتون رو راه بندازه... 💔
📆 ۱۳۴ روز 🔸در پی رسیدن نامه‌های مردم در رمضان سال ۵۹ و دعوت از امام برای رفتن به کوفه، اباعبدالله(علیه‌السلام) سفیرانی را به سوی کوفه و بصره فرستادند که یکی از آن‌ها، پسرعموی ایشان، جناب مسلم‌بن‌عقیل بود. مسلم در روز ۵ شوال به کوفه رسید. ایشان مامور بود تا پیغام امام را به کوفیان برساند و از آنها به نمایندگی از اباعبدالله بیعت بگیرد. در صورت مساعد بودن شرایط و صحت ادعای کوفیان، نامه‌ای به حضرت ارسال کند تا ایشان به عنوان امام و زعیم مردم، وارد کوفه شوند. امام در بخشی از نامه خود برای کوفیان چنین نوشته بودند: «بسم‌اللَّه‌الرحمن‌الرحیم از طرف حسین‌بن‌على به سوى گروه مؤمنین و مسلمین... گفته اکثر شما این بود که ما امام نداریم. تو به سوى ما بیا. شاید خدا ما را به وسیله تو به حق هدایت و نزدیک نماید... اگر مسلم براى من بنویسد که آراء عموم و عقلاء و فضلاء شما متحد شده باشد، همان‌طور که فرستادگان شما آمدند و نامه‏‌هاى شما را قرائت کردم، من با خواست خدا به زودى به سوى شما می‌آیم. به جان خودم که امام طبق دستور قرآن و عدالت قضاوت خواهد نمود. امام کسى است که دین حق را پذیرفته و جان خود را در راه خدا وقف کند، والسّلام.»
١٠ تلف‌کننده وقت : ١. منتظر الهام گرفتن ماندن ٢. نگران حرف دیگران ماندن ٣. گله و شکایت کردن ۴. تلاش برای راضی نگاه داشتن همه ۵. مقایسه کردن خودتان ۶. تکرار کردن یک اشتباه ٧. شروع با کمال مطلوب ٨. نداشتن اولویت ٩. ترس از شکست ١٠. به شیوه خود زندگی نکردن