#تلنگر
"حدیث قدسی"
جبرئیل به داود گفت:
ای داود! خداوند می فرماید:
به درستی که من صدای این کِرم را از میان سنگ درون دریا می شنوم، آیا تو گمان کردی صدای آن کس که مرا می خواند، از من مخفی می ماند؟!
(الجواهِرُ السَّنِیَّة ص ۱۷۵)
#حرف_خیلی_قشنگ
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد قسمت 39 بعد از چند دقیقه با چشم به حمید اشاره کردم که به آشپزخان
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸🌱
🌸🌱🌸
🌱🌸
🌸
#یادت_باشد
قسمت 40
وقتی از جنوب برگشتم چند روزی بیشتر به ایام عید نمانده بود به عوض این چند روز مسافرت بیست و چهار ساعت در حال دویدن بودم که کارهای آخر سال را انجام بدهم، از خریدها گرفته تا کمک برای خانه تکانی در حال پاک کردن شیشه های سمت حیاط بودم که حمید پیام داد
از برنامه سال تحویل پرسیده بود گفتم:
نمیدونم مزار شهدا خوبه بریم؟
گفت: دوست دارم بریم قم!
پیله کرده بودبرای سال تحویل کنار خرم حضرت معصومه(س) باشیم،گفتم :
حمید آخر سال جاده ها شلوغه ما هم ماشین نداریم ،سختمون میشه،
گفت: تو از پدر و مادرت اجازه بگر خودش جور میشه من تو رو از حضرت معصومه (س)گرفتم می خوام بریم
تشکر کنم.
از پدر و مادرم اجازه گرفتم که یک روزه برویم و برگردیم روز بیست و نه اسفند
آفتاب نزده راه افتادیم می خواستیم قبل از این که ترافیک بشود به یک
جایی برسیم.
ولی جاده ها خیلی شلوغ بود انگار همه نیت کرده بودند لحظه تحویل سال کنار
حرم باشند، با هزار مشقت به قم
رسیدیم یک ساعت مانده به تحویل سال
حوالی ساعت ۲ بعدازظهر حرم بودیم.
وقتی خواستیم برای زیارت از هم جدا بشویم اصلا حواسمان نشد یک جای مشخص قراربگذاریم که لحظه تحویل سال کنار هم باشیم فکر کردیم گوشی هست و می توانیم بعد زیارت تماس بگیریم، رفتنمان همان و گم کردن
همدیگر همان!
گوش ها آنتن نمیداد چند بار صحن به صحن وسط آن همه شلوغی بین جمعیت
دنبالش گشتم ، می دانستم حمید هم گوشه به گوشه دنبال من است،انگار
قسمت نبوداولین سال تحویل زندگی
مشترکمان کنار هم باشیم ،قبل از
اینکه جدا شویم عینک دودی زده بودم ،حمید تمام این مدت دنبال یک خانم چادری با عینک دودی می گشت غافل از اینکه من عینکم را در آورده
بودم من از بس بین جمعیت چشم
دوانده بودم و گردنم را این طرف و
آن طرف کرده بودم انرژی برایم نمانده بود ،سختی راهی که آمده بودیم
تا قم یک طرف ،این چند ساعتی که دنبال هم میگشتیم یک طرف.
کنار حوض وسط حیاط صحن نشسته بودم که آنتن گوشی ها درست شد و
ما توانسته بودیم یک ساعت و نیم بعد از سال تحویل همدیگر را پیدا کنیم
تا حمید را دیدم گفتم: از بس هوش و حواسم به پیدا کردنت رفته بود متوجه نشدم سال چطوری تحویل شده
جواب داد: منم خیلی دنبالت گشتم
لحظه تحویل سال کلی دعا کردم برای زندگیمون.
دستش را گرفته بودم نمی خواستم لحظه ای بینمان جدایی باشد آن قدر شلوغ بود که نشد جلوتر برویم همان جا داخل حیاط روبروی صحن آیینه به سمت ضریح گفت: خانوم!خانومم رو آوردم ببینی، ممنونم که منو به عشقم رسوندی!
ادامه دارد....
#شهیدحمیدسیاهکالی
حسین جان💔
ڪبوتری ڪه خیال حرم به سر دارد
مگر بمیرد از این فکر دست بردارد
حرم ندیده ولی دلخوشیم اینقدرے
ڪه صاحب حرم از حال ما خبر دارد..
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین
شبتون حسینی 🌙♥️
من ؏ـشق را ڪنارِ ضَریحت شناختمـ
باقۍ تمامشان هیجاناتِ ڪاذب است..
جااااانم حسین ♥️
میگن میریممشھد..
رزقڪربلامیگیریم!
ولیمنموندمڪجابرم؟
رزقمشھدموبگیرم'¦😭
من یقین دارم
یکی از همین روزها دست دلم را می گیری
و از باب الجوادت مرا وارد بهشت می کنی
و پنجره فولادت...
بهانه ای می شود برای امضای تذکره ی کربلایم!
اصلا کربلایی که براتش را شما امضا کرده باشید، طعم دیگری دارد
آقای خوبم…
مولاجانم
🌱وقتی نفس گرفته، دلم در هوایتان
یعنی منم که زندهام از اشکهایتان...
🌱یک روز عاشقانه تو از راه میرسی
آن روز واجب است بمیرم برایتان...
🌤اللهم عجل لولیک الفرج 🌤
دغدغهاش از شهادت، کار فرهنگی بود!
به مادرش میگفت: دعاکنید من موثر باشم
شهید شدم یا نشدم، مهم نیست!
هروقت هم که بحث شهادت میشد، میگفت
"افوض امری الی الله" هرچه خدا بخواهد..:)
#شهید_مصطفیصدرزاده
🍃 عطر خدا
عشقِ همراه صدق، وقتی که در وجود کسی تجلی مییابد، بوی تو را در شهر میپراکَند. هوای شهر نفسگیر شده آقا! جان مردم به خطر افتاده. معلوم است به اندازۀ نیاز، عاشق صادق تو در شهر نیست. برای نجات جان مردم، باید در راه رسیدن به عشق صادقانهات تلاش کنیم. بیشک این تلاش، واجب عینی اگر نباشد، واجب کفایی است. پس چرا این واجب الهی را فراموش کردهایم؟! خودت کمک کن تا این واجب فراموش شده را احیا کنیم.
شبت بخیر عطر خدا!
🌙✨
سلام امام زمانم💚
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مُعِزَّ الْمُؤْمِنِينَ الْمُسْتَضْعَفِينَ...
🥀سلام بر شما! که با آمدنت، مومنین سر از گریبان اندوه برمی آورند و عزتمند خواهند شد.
بیا ! ای عزت شیعه.
نسیمی می وزد و عطر حضرتی دارد
هوای چشم دلم عرض حاجتی دارد
سلام حضرت ارباب!آسمان هم گفت
سلامِ صبح به ارباب لذتی دارد.
اَلسَّلامُعَلَیْڪَیااَباعَبْدِاللَّهِ...
صبح تون حسینی 🌱
#حکایت
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
شخصی در یکی از مناطق کویری زندگی میکرد.
چاهی داشت پر از آب زلال زندگیش به راحتی میگذشت با وجود اینکه در همچین منطقه ای زندگی میکرد.
بقیه اهالی صحرا به علت کمبود آب همیشه دچار مشکل بودند اما او خیالش راحت بود که یک چاه آب خشک نشدنی دارد.
یک روز به صورت اتفاقی سنگ کوچکی از دستش داخل آب افتاد صدای سقوط سنگریزه برایش دلنشین بود اما میترسید که برای چاه آب مشکلی پیش بیاید.
چند روزی گذشت و دلش برای آن صدا تنگ شد از روی کنجکاوی اینبار خودش سنگ ریزه ای رو داخل چاه انداخت کم کم با صدای چاه انس گرفت و اطمینان داشت با این سنگ ریزه ها چاه به مشکلی بر نمیخورد.
مدتی گذشت و کار هر روزه مرد بازی با چاه بود تا اینکه سنگ ریزه های کوچک روی هم تلمبار شدند و چاه بسته شد.
دیگر نه صدایی از چاه شنیده میشد
و نه آبی در کار بود.
مطمئن باشید تکرار اشتباهات کوچک و
اصرار بر آنها به شکست بزرگی ختم خواهد شد
🍃
🌺🍃
🌿:☁️⃟؎•°
مهدی جانم
جانت سلامت آقای مهربانم
چقدر جهان بی تو نازیباست . . .
آرام زیبای من !
منتظر طلوع تواییم🌤
صبح یعنی :
چشمهان تو آنگاه که سرزمین جانها را نورباران میکنی . . .
قحطی عشق و غزل آمده است در جانم
جمعه شد باز دلم حال و هوایت دارد....
#یا صاحب_الزمان