eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
655 دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۷ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 اتاقی که در آن نشسته بودیم پنجره نداشت، اما صداهای بیرون به وضوح شنیده می‌شد. یک دفعه صدای علی آقا را شنیدیم. نوار یکی از سخنرانی‌هایش را گذاشته بودند. همه نیم خیز شدیم. منصوره خانم به گریه افتاد. جان!... الهی قربان صدات برم علی جان. على مـادرت بميره على علی آقا می‌گفت تمام ارزشها در شهید است. خوشا به حال شهدا، آنها گل‌های خوشبویی بودند که خدا آنها را چید. خداوند آنها را برگزید. شهدا زنده‌اند. شهدا برای کسانی زنده اند که راهشان را ادامه دهند. امانتدار خوبی باشید برای شهدا... منصوره خانم مویه می‌کرد. - الهی قربانت برم که گل بودی و خدا تو رو چید! الهی مادرت که همیشه می‌گفتی خوش به حال شهدا! حالا ما باید بگیم خوش به حال تو، خوش به حالت علی جان!... منصوره خانم این جمله ها را می‌گفت و گریه می‌کرد. فکر کردم «على جان، من که مثل تو نمی‌تونم به این خوبی حرف بزنم می ترسم چیزی بگم و آبروی تو رو ببرم.» مادر خودکار و کاغذی آورد و به دستم داد. - بگیر فرشته جان بنویس یادت نره. خودکار و کاغذ را گرفتم اولین بار بود می‌خواستم سخنرانی کنم؛ آن هم بین آن همه جمعیت. منی که هنوز دیپلم نگرفته بودم، چه می‌توانستم بگویم؟ چه باید می‌نوشتم؟! گفتم: «علی جان خودت الان گفتی شهدا زنده ان. شهدا برای کسانی که راهشون رو ادامه میدن زنده ان. اگه الان اینجا پیش منی، کمکم کن.» وقتی خودکار را روی کاغذ لغزاندم کلمات توی ذهن و دهانم جاری شد. روی کاغذ می‌نوشتم و حس می‌کردم کنارم ایستاده. صدایش را می‌شنیدم؛ انگار او می‌گفت و من می‌نوشتم. دلم می خواست همان طور بنویسم تا صدای گرمش را بی وقفه بشنوم. اما، بالاخره علی آقا گفت:" والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته." و من نوشتم خودکار را که روی کاغذ گذاشتم هنوز حضورش را احساس می‌کردم. حس می‌کردم همچنان دارد حرف می‌زند: "فرشته جان زینب وار بایست زینب وار..." اشک‌هایم سرازیر شد. گفتم: کمکم کن، کمک کن بدون اشتباه بخونم. على آقا لبخندی زد و با لبخندش آرامش همه وجودم را فراگرفت. صدای مردم از بیرون می آمد: - برای دفن شهدا مهدی بیا مهدی بیا! مریم و منصوره خانم و خانم جان با شنیدن این شعارها گریه می کردند. مادر محکم تر بود. کمی بعد صداها قطع شد و صدای گروه موسیقی شنیده شد. مارش عزا می نواختند. بعد از آن، یک نفر با حزن عجیبی قرآن تلاوت کرد. مریم و خانم جان و خاله فاطمه منصوره خانم را دلداری می‌دادند. این چند روزه دوباره حال منصوره خانم بد شده بود و کلیه هایش بسیار او را اذیت می‌کرد. مریم می‌گفت: "مامان، اگه زیاد گریه کنی حالت بدتر می‌شه ها یادت رفت دکتر چی میگفت! غصه و گریه برات سمه." منصوره خانم با بی حوصلگی می‌گفت: «بذار سم باشه. می‌خوام بعد از علی دنیا نباشه! بعد از قرائت قرآن دوباره صدای جمعیت اتاق را لرزاند «عزا عزاست امروز روز عزاست امروز مهدی صاحب زمان صاحب عزاست امروز...» همان خانم جوان وارد اتاق شد و به من گفت: «خانم پناهی، آماده باشید. بعد از سخنرانی برادر شهید نوبت شماست.» یک دفعه دست‌هایم یخ کرد. صدای ضربان قلبم را می‌شنیدم. به خودم دلداری می‌دادم. •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۸ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۸۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 بعد از سخنرانی حاج صادق مردم فریاد زدند: «الله اکبر، الله اکبر، خمینی رهبر مرگ بر منافقین و صدام درود بر رزمندگان اسلام، سلام بر شهیدان.» از جایم بلند شدم. زن توی چهارچوب در نمایان شد. مادر بلند شد و تا جلوی در بالکن همراهم آمد. تندتند برایم صلوات می فرستاد. پاسداری از جلوی در بالکن کنار رفت. - بفرمایید خانم چیت سازیان مردم همچنان شعار می‌دادند وای علی کشته شد شیر خدا کشته شد یا حسین... روی بالکن پُر از مسئولانی بود که به صف روبه روی جمعیت ایستاده بودند. پاسداری که جلوی در ایستاده بود راه باز کرد و تا جلوی تریبون همراهم آمد و مشغول تنظیم کردن میکروفن شد. وقتی پشت تریبون ایستادم چشمم افتاد به جمعیتی که توی محوطه ایستاده بودند. روی پشت بام مسجد هم که روبه روی غسالخانه بود عده ای ایستاده بودند. دو سرباز دو سر پلاکاردی را گرفته بودند؛ گوشه سمت چپ آن پلاکارد عکس علی آقا بود و روی آن بزرگ نوشته شده بود علی جان شهادتت مبارک. در سمت راست جایی که آرامگاه آیت الله آخوند ملاعلی معصومی همدانی قرار دارد مردم زیادی جمع شده بودند. در سمت چپ تا جلوی در ورودی باغ بهشت و بالاتر جز جمعیت چیز دیگری دیده نمی شد. تا آنجایی که چشم کار می‌کرد مردم سیاه پوشی دیده می‌شد که برای تشییع فرمانده دوست داشتنی شان آمده بودند. تا به حال چنین جمعیتی را در باغ بهشت ندیده بودم. پاسداری که میکروفن را برایم تنظیم کرده بود اشاره کرد که شروع کنم. به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان و یاری دهنده مظلومین.... حس کردم صدایم میلرزد. توی دلم فریاد زدم: «علی علی جان کمک!» من خود را کوچکتر از آن می‌دانم که در این جایگاه مقدس بایستم و صحبت کنم فقط میخواستم عرض ادبی خدمت شما عزیزان که زحمت کشیدید و برای این سردار رشید اسلام علی چیت سازیان این عزیز تشریف آوردید کرده باشم. نفس عمیقی کشیدم. جمعیت غرق در سکوت بود. سرم را بلند کردم. عکس علی روی پلاکاردی که روبه رویم بود لبخند میزد. ادامه دادم. همین طور من خودم را کوچکتر از آن میدانم که همسر چنین کسی باشم؛ کسی که این قدر با خدا با شهامت، شجاع، دلیر، و فداکار بود. هم زمان که این جمله ها را می‌گفتم یادم می آمد علی آقا همه این خصلت‌های خوب را داشت و برای هر کدامش مصداقی توی ذهنم نقش می‌بست. گفتم علی آقا یار یتیمان بود. و یادم افتاد توی این چند روز یکی از دوستانش تعریف می‌کرد که علی و عده ای دیگر هر وقت به مرخصی می آمدند، وانتی را پُر از خواروبار و غذا می‌کردند و می‌رفتند به منطقۀ سنگ سفید و آنها را پشت در خانه هایی که از قبل شناسایی کرده بودند می‌گذاشتند. موقع بازگشت یکی دو تا بوق می‌زدند. این بوقها را خانواده های بی بضاعت می شناختند. آنها پرگاز از سنگ سفید خارج می‌شدند و خانواده ها از خانه هایشان بیرون می آمدند و جیره هایشان را برمی داشتند. گفتم: «علی کسی بود که یادش در تمام جبهه ها و در بین تمام برادران عزیزمان و رزمندگان بزرگوارمان که در جبهه ها هستند، باقی است.» یک دفعه صدای گریه جمعیت بلند شد. خودم را کنترل کردم. این حقیر از تمام مادران، همسران و خواهران تقاضا دارم که فرزندان و همسران خود را همانگونه که امام فرمودند و دستور دادند که به جبهه ها بفرستید، به جبهه های حق علیه باطل بفرستند. در عرض چند هزارم ثانیه یادم افتاد که علی آقا در روز شهادت امیر آقا پشت همین تریبون ایستاده بود و همین گونه از مردم درخواست می‌کرد که به جبهه بروند. صدای علی آقا توی گوشم می‌پیچید «کاری نکنید که امام دوباره پشت تریبون بیاید و از مردم درخواست کند به جبهه ها بشتابید.» گفتم: «ان شاء الله با حضور شما در جبهه ها، چشم دشمن کور و لشکر اسلام هر چه زودتر پیروز شود و باز از تمامی شما کمال تشکر را دارم و می‌خواهم که ادامه دهنده راه تمام شهدا، بالاخص این شهید بزرگوار باشید. و السلام علیکم و رحمة الله و بركاته.» به اینجا که رسیدم دیدم منصوره خانم کنارم ایستاده. همان پاسدار چند شاخه گل گلایل سفید به من و منصوره خانم داد. ما گلها را از روی بالکن به طرف مردم پرتاب کردیم. صدای «الله اکبر» جمعیت دوباره باغ بهشت را به تکان درآورد. از بین آن همه صدا، ناله و ضجه سوزناک چند نفر دلم را ریش ریش کرد. علی آقا... علی آقا... على آقا جان..... •┈••✾○✾••┈• ادامه دارد 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا تو کیستی که نازِ گُنهکار میکشی؟ 🌹@tarigh3
♡•• همانا آرزوها دردستانِ خُداسٺ پس آرزو ڪنید.. 🌹@tarigh3
بهشت ما که کربلای توست بهشت را بهای دیگری بیاورید.. 💔
🌷🍃 🍃 این تڪرارِ از شھـ🕊ـدا گفتن واز شھـدا نوشتنــ براےمــا... تڪرار نَفَس ڪشیدن اسٺ🍃 ...💔 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بغلش کن اونی که کسی را نداره حسین ... اونی که دیگه ناامید از روزگاره حسین .. صلی الله علیک یا اباعبدالله مهربون اربابم♥️حسین (ع) 💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫 🌹@tarigh3
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم یک جرعه ی دیگر بچشان مست ترم کن...😔 ❤️‍🩹 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مولاجانم 🍂هجران بس است ای پسر فاطمه...،بیا شاید که مرگ جسم مرا سهم گور کرد 🍂بین من و تو پرده‌ی عصیان حجاب شد ما را گناه‌کاریِ‌مان از تو دور کرد... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌷 ‌‌ شبتون مهدوی 💚 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌟🌿 عزیز دلم! معبودا! آهسته آهسته از کودکی‌ام فاصله گرفتم و روزهای تلخ و شیرین زندگی را گذراندم. در رنج‌ها دستم را گرفتی و راه نشانم دادی و در شادی‌ها همراه لبخندهایم بودی! هرگاه به عقب برگشتم و نگاه کردم، فقط تو را دیدم. فقط تو برایم ماندی. باقی همه فانی بود. تو تنها توشه‌ی منی در تمام عمرم! 🌟🌿 🌹@tarigh3
اصلاً تمام مزه‌ی صبح به همینه! همین که چشم باز کنی و بگی: دوباره صبح شد؛ پاشم به آقام سلام بدم! 😍 همه‌ی دنیا دست به سینه شدن براش؛ وقتشه منم بلند شم عرض ادب کنم. 😃 چقد صبح‌هام قشنگن با یاد شما مولای خوبم! صبحتون مهدوی💚 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای رحمت عام یا ابا عبدالله ای ذکر مدام یا ابا عبدلله حالا که نشد حرم بیایم آقا از دور سلام یا ابا عبدالله🖐🏻 صبحتون حسینی♥️✨ 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"یا مَنْ أَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْر" ،، میگویم ولی گویا دارد به آخر میرسد زمزمه هاے خیرِ کثیــــــــــــر گفتن با دوست....😭 در آخرین روز ماه رجب ،اے کریم ،نگاه کریمانه ات را بر مابتابان ،تا تمام رو سیاهی ما به نور لطف وکرمت ،زلال و پاک شود... 🙏 التماس دعای... عاقبت بخیری ▫️و این عاقبت بخیری ان شاءالله...🤲 هم رکاب بودن با مهدی فاطمه ▫️و ان شاالله نفسهاتون معطر به عطر نفس های یوسف زهرا (روحی فداک) خادمان کانال طریق الشهدا رو هم در دعاهاتون آسمانی کنید 🙏 🌹@tarigh3
؟! ساعات آخر ، دلم را مشغول کرده‌ام😔 به ذکرِ: اللهم لا تجعل عواقب اعمالی حسره که مدام از خدا بخواهم عاقبت اعمال ماه رجبم را حسرت و ندامت قرار ندهد ...😔😔 بی امان کلون درب خانه‌اش را بکوبم و بر خواسته‌ام اصرار کنم تا گناهانم مانع توفیقاتم نباشد . و الحق که اوست کریم الصفح و مقیل العثرات ما بیچارگان ...🌸 همان که آن گونه میبخشد که گویی گناهی نکرده‌ای و تمام از دست رفته‌ها را بازمی‌گرداند ...🌺 📢این ساعات پایانی رو ازدست ندهید.✅ التماس دعای فرج 🌹@tarigh3
*اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن* 📖 *اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن* 🌸 *اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن* 📖 *اَللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن* 🌸 *اَللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن