کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۹۹ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۰۰
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 از مادر پرسیدم: «بابا و رؤیا و نفیسه خوبان؟»
لبخندی زد.
- همه خوبان. یکی دو ساعت دیگه تلفن میزنم باهاشون حرف بزن.
بعد انگار یاد چیزی افتاده باشد، گفت: «الحمدلله دیگه تلفن داریم. راحت شدیم، مادر. وقتی دزفول بودیم هر وقت دلم تنگ میشد، می رفتم به مخابرات و تلفن میزدم. به خانه سکینه خانم روغنی ـ که همسایه سر کوچه بود و هفت هشت خانه با ما فاصله داشت - خیلی طول میکشید تا مادر یا یک نفر دیگر بیایند پای تلفن. این اواخر یاد گرفته بودم، وقتی تلفن میزدم میگفتم بی زحمت مادرم رو صدا کنید. من قطع میکنم و نیم ساعت دیگه دوباره زنگ میزنم.»
مادر نشست روی تختش و با تسبیحش مشغول ذکر گفتن شد. گفتم: یادته تلفن میزدم خانه سکینه خانم؟ یه بار سر همین تلفن زدن می خواستیم شهید بشیم.
تسبیح توی دستان مادر از حرکت بازایستاد. با ترس و نگرانی
نگاهم کرد. خندیدم.
نترس! حالا که شهید نشدم.
- مادر، همان طور که ذکر میگفت سری تکان داد.
ناقلا! همیشه میگفتی خیلی خوبه، خیلی خوش میگذره، با دوستامون مهمانی بازی میکنیم.
– دروغ که نمیگفتم. مهمانی بازی هم میکردیم. اما این چیزا هم بود.
یه روز مریض شدم. شکم دردی گرفته بودم که اون سرش ناپیدا! علی آقا یه هفته ای میشد که رفته بود. یه روز صبح با دل درد از خواب بیدار شدم و تا شب درد کشیدم. فاطمه طفلک هر کاری از دستش بر می اومد انجام داد. وسط هفته بود و به اومدنش امیدی نبود. شب که شد فکر کردم اگه نصف شب حالم بدتر بشه، چه کار کنم؟! یه لحظه آرزو کردم کاش پنجشنبه یا جمعه بود و علی آقا می اومد. به خدا مادر، همون وقت صدای ماشین علی آقا از توی کوچه اومد. ساعت ده و نیم بود. فکر کنم علی آقا که پاش رو توی اتاق گذاشت و حال و روز من رو دید، جا خورد. هر چند حال خودش از من بدتر بود؛ خاک آلوده و خسته، با چشمها و صورتی پف کرده. انگار یه هفته ای نخوابیده بود. پرسید پس چه ته؟» گفتم «از صبح نمیدونم چرا دلم درد میکنه؟» راننده علی آقا رفته بود. همون جلوی در برگشت و رفت سراغ همسایه مون. آقای صدیق ماشینش رو گرفت و من و فاطمه رو سوار کرد و رفتیم بیمارستان. جلوی در بیمارستان گفت: «فرشته، من خیلی خسته ام خودت میری؟» ماشین رو خاموش کرد و سرش رو گذاشت رو فرمون و گفت: «مشکلی بود بیایین سراغم. دکتر کشیک معاینه م کرد گفت: «مشکوک به آپاندیسه.» چند جور آزمایش نوشت و تأکید کرد اورژانسی انجام شه. آزمایش دادم. جوابش رو دکتر دید و گفت: «الحمدالله چیز مهمی نیست.» چند جور قرص و شربت نوشت. دو سه ساعت طول کشید. کیسه دارو به دست برگشتیم.
- بمیرم الهی مادر!
- علی آقا همونطور که سرش رو روی فرمون گذاشته بود خوابش برده بود. بیدارش کردم. ماشین رو روشن کرد و راه افتادیم، چون حالم بهتر شده بود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
آمدم بهر گدایی ثمرم بخشیدی 🌸
بر دل نوکر خود جود و کرم بخشیدی💫
راستی نیست تو را شمع و چراغ و حرمی🕯
نکند سائلی آمد و حرم بخشیدی؟💚
السلام علیک یا علی بن الحسین (علیه السلام)
🌹@tarigh3
بانمک بودن با بیشعور بودن فرق داره ...
رُک بودن با بیادبی فرق داره،
اجتماعی بودن با پررویی و چَتر بودن فرق داره،
زرنگ بودن با "سر دیگران کلاه گذاشتن" فرق داره ....
و مشکلات ما دقیقا از آنجایی شروع شد که این تفاوتها را درک نکردیم!
🍁🍂
🌹@tarigh3
🔴 امام سجاد علیه السلام :
🔵 مردم زمان غيبت او كه معتقد به امامت او هستند و منتظر ظهورش ميباشند از مردم هر زمانى برترند زيرا خداى تبارك و تعالى عقل و فهم و معرفتى به آنها عطا كرده است كه غيبت نزد آنها چون مشاهده است.
📚 کمال الدین ج ۱ ص ۳۲۰
🌕 فرا رسیدن سالروز میلاد با سعادت امام سجاد علیه السلام بر وجود نازنین امام عصر ارواحنا فداه و کلیه منتظران مبارک باد.
ولادت سرچشمه هدایت و تقوا و پناهگاه محرومان مبارک باد💐💐
#میلاد_امام_سجاد ع
🌹@tarigh3
' أمّا القلوبُ المنکسرة العباسُ کفیلها..
-اما قلبهای شکسته ..
عباس ضامن و سرپرست آنهاست : )🫀
شبتون به زیبایی بین الحرمین 💫
رو به رو حضرت عشق و پشت سر حضرت عباس🥺🤍
🌹@tarigh3
✍🏻 آخرین دستنوشته شهید حجت الله رحیمی این بود:
شیعه چه بَد با غیبتِ مولایش
خو گرفته است..🥀
__آقا به حق این شبهای عزیز ، مارا با غیبت خودت امتحان نکن .
داریم در منجلاب دنیا غرق میشیم...
#اللهمعجللولیکالفرج 🤲🏻🌸
شب عیدتون مهدوی💚
🌹@tarigh3