کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۴ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۵
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 آقا ناصر رو به من کرد و گفت: «حالا فرشته خانم بگو ببینم اوقور به خیر! از ما خسته شدهی؟ کسی چیزی گفته؟ رنجشی چیزی؟» به سرعت گفتم نه آقا نه به خدا چه رنجشی؟ چه ناراحتی ای؟
منصوره خانم به گریه افتاد.
- پس چرا میخوای بری؟
گفتم: «آخه زحمت بسه. من مزاحم شماها ام.»
به مادر نگاه کردم. مادر هم میخواد بره خونه شون. بابا و خواهرام تنهان. منصوره خانم محمد علی را بغل کرد و به سینه اش چسباند و با ناله گفت: «نوه قشنگ م کجا میخوای بری؟ امیر جان، دورت بگردم علی جان الهی قربانت برم امیر جان علی جان! کجا میخواین برین؟» آقا ناصر صدایش میلرزید، گفت نه بابا جان! از ای حرفا نزن ای حرفا مال غریبه هاست، تو دختر خودمانی، محمدعلی بچه خودمانه، مزاحم یعنی چی، اینجا خانه خودته.» و دستهایش را رو به آسمان گرفت و گفت خدایا شکرت، خدایا شکرت! اگه هر دو پسرم شهید شدن لیاقت داشتن و تو هم قبولشان کردی. خدایا شکرت که بچه هام مایه ننگ و سرافکندگیمان نشدن. خدایا شکرت که بچه هام مایه عزت و افتخارم شدن. خدایا هزار مرتبه شکر خوب دادی، صدهزار مرتبه شکر خوب گرفتی.» کمی بعد، آقا ناصر برای اینکه روحیه ها را عوض کند زد به دنده شوخی و گفت اصلا این بچه بردار .ببر. مُردیم از بس گریه نکرد و ور نزد. ناخنام سیاه شد از بس چنگولش گرفتم؛ بچه هم بچه های
سابق؛ ور میزدن، صداشان تا هفت خانه اطرف تر میرفت.» با حرفهای آقا ناصر و گریههای منصوره خانم ماندنی شدم، هر چند برای من هم دل کندن از آن اتاق سخت بود. هر روز دوست داشتم زودتر شب بشود و من و محمد علی توی اتاق علی آقا بخوابیم. اتاق طور عجیبی بود علی آقا را در آن اتاق احساس میکردم. در آن اتاق شب تا صبح خواب او را میدیدم. آن شب در آن اتاق ماندم و شبهای بعد.
محمد علی دوماهه شده بود. گاهی برای مهمانی چند روزی به خانه حاج صادق میرفتیم. گاهی هم به خانه مادرم. اما خانه اصلی ام خانه آقا ناصر بود.
حال منصوره خانم خوش نبود. کیست کلیه هایش بزرگتر و سیستم بدنش مختل شده بود. آقا ناصر تصمیم گرفت منصوره خانم را برای معالجه و مداوا مدتی به تهران ببرد. به همین دلیل بعد از دو ماه من و محمد علی به همراه چند ساک و چمدان راهی خانه مادر شدیم، اما همان موقع قرار گذاشتیم وقتی برگشتند چند روز اول هفته خانه مادر باشم و پنجشنبه و جمعه خانه آقا ناصر.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
🍂 🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۵ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂
🔻 گلستان یازدهم/ ۱۱۶
زهرا پناهی / شهید چیت سازیان
نوشته بهناز ضرابی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔸 اوضاعم در خانه مادر تغییر کرد. تنهایی ام بیشتر شده بود. بابا هر صبح به مغازه اش می رفت. آرایشگر بود و آن وقتها چهارراه شریعتی همدان آرایشگاه دو هزارش معروف بود و مشتری های خاص و زیادی داشت. مادر هر صبح و عصر به کارگاه خیاطی میرفت که تعدادی از خانم ها در آنجا بدون مزد و فی سبیل الله برای رزمنده ها لباس و یونیفورم میدوختند. کارگاه طبقۀ دوم مغازه ای بود در خیابانباباطاهر؛ جنب مسجد میرزا داوود.
خواهرهایمهر دو دانش آموز بودند و به مدرسه میرفتند. به همین دلیل هر صبح خانه خالی میشد و من و محمدعلی تنها
می ماندیم. محمد علی بچهٔ ساکت و کم زحمتی بود.
آن روزها دوران سختی داشتم؛ دوران تنهایی، انزوا، و درون گرایی ام بود که اغلب با نوشتن خاطره یا به یاد آوردن خاطرات از روی تقویم سال ۱۳۶۵ و ۱۳۶۶ سپری می شد.
مادر تنها کسی بود که تلاش میکرد مرا از آن تنهایی بیرون بیاورد. اغلب به کارگاه میرفت، سری میزد و کارها را راست و ریس میکرد و زود بر میگشت. گاهی شیفتهای بعد از ظهرش را تعطیل میکرد. گاهی روضه میگرفت و گاهی مرا به روضه میبرد. گاهی پدر را خانه نشین میکرد و محمد علی را به او می سپرد و حتی شده نیم ساعتی با هم به خیابان میرفتیم. چیزی برایم میخرید و گشتی توی بازار میزدیم و بر میگشتیم. آخر هفته ها اغلب خانه منصوره خانم بودم. تنهایی و دلتنگی سخت ترین فصل زندگی ام بود. روزها به امید آمدن دوست یا همراهی چشم به در میدوختم. کمتر کسی می آمد. همه غرق در زندگی خودشان بودند. با شهادت علی آقا انگار من هم از خاطره ها رفته بودم. آن روزها و روزهای بعد سختیها و دشواری ها و ناگفتنیهای زیادی دارد که اگر عشق به امام و انقلاب و پایبندی به اصول و اهداف و اعتقاداتم نبود، شاید هرگز تاب نمی آوردم. من وارد برهه سختی از زندگی شده بودم و باید تصمیمهای بزرگتر و دشوارتری میگرفتم. اهداف و آرمانش رفته بود و من در پی کشف اهداف و آرمانهایم مانده بودم. سال بعد جنگ پایان یافت و رزمندگان و سربازان از مناطق جنگی به شهرها بازگشتند و به زندگی عادی خود مشغول شدند و
کم کم خیلی چیزها تغییر کرد. با تشویق و پیگیریهای مادرم در سال ۱۳۶۷ در هنرستان تهذیب رشته کودک یاری مشغول تحصیل شدم.
دوری از علی آقا شاید سخت ترین سالهای زندگی ام بود اما با وجود تقویم ها و خاطراتی که در آنها نوشته بودم عجیب با او زندگی میکردم و حضورش برایم قابل احساس بود. این تقویمها را هنوز هم دارم و با نگاه کردن به آنها با دو سه کلمه رمزی که به عنوان خاطره جلوی روزها نوشته ام همه خاطراتم از روز اول خواستگاری تا لحظه شهادت و بعد از آن
جلوی چشمم زنده میشود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🌹@tarigh3
8.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانِ ما فداے قلب او،
که او و قلبش، هر دو در
جانِ ما جاے دارند؛
#یَارَجَاءَفُؤادے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💚
.
.
سجادهی نماز شب امشب رو با نام
آقا امام زمان عج
پهن میکنیم
و ثواب نماز امشب را به محضر مبارک ایشان تقدیم میکنیم... 💚
خدایا!
مارو هم جزء نماز شب خوان ها قرار بده🤲
خدایا
در دفـتر حـضور و غـیاب ، ضیافت امشب
حـضورمان را بـپذیر و جایگاهمان را در کلاس بـندگی ات در ردیـف بـهترین هـا قـرار ده 🤲
آمین یا رب العالمین
#شب_نیمه_شعبان🌸🎊
#ولادت_امام_زمان_عج 🌸🎊
🌹@tarigh3
از عارفے پرسیدند: از کجا بفهمیم
در خواب غفلتیم یا نه؟!!
او جواب داد:
اگر براے امام زمانت کارے مےکنے،
یه تبلیغے انجام میدهے
و خلاصه قدمے بر مےدارے...
و به ظهور آن حضرت کمک میکنے
بدان که بیدارے!
و اِلّا اگر مجتهد هم باشے در خواب غفلتی..!!😔
🌹@tarigh3
🌷🕊
فضیلت عجیب سه بار خواندن #سوره_یس در شب نیمه شعبان
آیت الله شیخ #جعفر_ناصری:
🌹در روايت دارد كه شب نيمه شعبان هر كسی سه سوره يس بخواند خدای متعال تا سال آينده او را در حفظ و حراست و نگهداری خودش بيمه میكند.
گويا برای سه #حاجت مهم هم میتوان خواند؛ چه خود انسان و چه خانواده انسان هر كدام میتوانند بخوانند.
🌹اين عمل شب نيمه شعبان است.
براي گشايش كار، امنيت خود انسان و برای جهات كاری و جهات روحی، همچنین برای خانواده انسان، مفید است.
🌹مرحوم آیت الله کشمیری قدس سره خيلی به خواندن سه سوره يس در شب نيمه شعبان سفارش می کردند.
#نیمه_شعبان 🌸🎊
#ولادت_امام_زمان_عج 🌸🎊
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
🍀از همین راه دور،
به نیت تعجیل فرج...
#نیمه_شعبان🌸
#امام_حسین_علیه_السلام
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3