مواظبزبونمـونباشیم...!!🚶🏽♂»
دروغهایۍڪهبہشـوخۍمیگیم...!!🕯»
واسمشوگذاشتیمخـالۍبندے...!!🥀»
گناهڪبیـرهاست...!!💔»
دروغدروغــہ...!!
چهجدےوچهشوخۍ...!!
بپاشوخۍشوخۍ،گناهنکنۍ...!! :)
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🤲🏼💜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎁موشن جذاب و کوتاه برای فراز هجدهم
💠يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (۵۹) نساء
#زندگی_با_آیه_ها
🌹@tarigh3
#آدینههای_بدون_سردار
او رفت و
صبر رفت و
تحمل تمام شد!
از هم گسست
سلسلهۍ اختیار ما....
#حاج_قاسم #ماه_رمضان
#جمعه_های_دلتنگی
هديه به روح مطهرشون صلوات 🌷
🌹@tarigh3
#امام_زمانم
🥀ما اینجا بدونِ تو...،
وضعیت شهرِ شلوغِ دلمان
به مرز هشدار رسیده است!
💔شهر دلمان را از هر چه هست
غیرِ تو...،
خالی کرده ایم!
خودت این دلهای سستِ لرزان را
با خشت خشت یادت محکم کن؛
❤️ حضرت امن و امان ...
#جمعههایانتظار
#شب_قدر
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
🌹@tarigh3
شبهای قدر آمد و آقا نیامدی
زیباترین ستاره ی دنیا نیامدی
ما را امید وصل تو اینجا نشانده است
ما آمدیم، یوسف زهرا نیامدی
امشب بیا به مجلس ما هم سری بزن
قدرِ گذشته رفت و به اینجا نیامدی
گفتیم جمعه می رسد و می رسی، ولی
جمعه گذشت و حضرت دریا نیامدی
مانند طفل گم شده ای گریه می کنم
خیمه نشین، از دل صحرا نیامدی
مثل یتیم کوفه خرابه نشین شدم
صاحب عزای مجلس مولا نیامدی
کنج خرابه کودکی آرام زیر لب
با گریه گفت شب شده بابا نیامدی
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی ای فلک دیگر نگردی
اگر دور سر حیدر نگردی...🖤
#ماه_رمضان
🌹@tarigh3
ما را به دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خیز که صاحب نفسانند.
🌹@tarigh3
Karimi - Mehrab Kofe.mp3
8.34M
🩸از خون فرق مولامون محراب کوفه پر خونه...
یا عالیُ بِحَقِّ علی عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج
يا فاطِرُ بِحَقِّ فاطِمه عَجِّلْ لِوَلِيِّكَ الفَرَج
#شب_قدر
#ماه_رمضان
🌹@tarigh3
°•🌱
#شب_قدر
براي اولين بار غسل ليله القدر را از او آموختم . قبلاً حتي اسم چنين غسلي را نشنيده بودم . اولين شب قـدر که اتفاقاً هـوا هم خيلي سرد بود .
گفت: « برويم غسل کنيم . »ساعت 10 شب سوار موتور شديم. از مقر تا چشمه حدود 7 تا 8 کيلومتر فاصله بود .غسل کرديم. وقتي از آب بيرون آمدم،به شدت مي لرزيدم . حوله هم همراهم نبود. ابراهيم چفيه اش را به من داد. خودم را خشک کردم . لباس پوشيدم و پشت سر او روي موتور نشستم .
در تمام طول مسير خودم را پشت سرش پنهان کردم. با وجود اين، سرما تا مغز استخوانم نفوذ کرد. وقتي به مقر رسيدم، زير پتو رفتم و مثل جنازه افتادم . شب بيست ويکـم باز هم سراغم آمد وگفت: « برويم غسل کنيم » ترديد داشتم، ولي بالاخره حوله ولباس اضافي و کلاه برداشتم و رفتم. با وجود اين، باز هم لرزيدم و يخ کردم. شب بيست وسوم دوباره گفت : برويم غسل کنيم . گفتم: « من جانم را از عمل مستحبي بيشتر دوست دارم.» نرفتم . ابراهيم تنها رفت
🌺شهید ابراهیم هندو زاده
.
🌹@tarigh3