کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت بیست و سوم 🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام این چندر
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و چهارم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
بارش قطرههای اشکها کمکم تند شد. انگار با هم مسابقه گذاشته بودند. گریهی بیصدا جواب نداد، هقهق شد؛ بلندتر و بلندتر شد و هرچه گذشت، آرام نشد.
صدای در زدن آمد. این یعنی مادر آمده است پشت در. این یعنی مادر با آن وضعیت سخت، با آن شکم سنگین که طفلی هفتماهه در خود دارد، تمام این پلهها را با چه زحمتی آمده بالا و میخواهد اعظمش را دلداری بدهد: اعظم جان! اعظم مامان!
هقهقکنان و با صدای گرفته، بهزور توانست بگوید: بله مامان؟
_ پاشو آماده شو خودم ببرمت.
یک لحظه گریهاش قطع شد: چی؟
_ میگم پاشو تا دیر نشده ببرم برسونمت حوزهی امتحانی.
_ آخه چهجوری؟ نمیشه که!
_ چرا میشه. بابات که رفته سرکار، تا ظهر هم برنمیگرده. تا اون موقع امتحانت رو دادی و برگشتیم.
یک لحظه انگار زمان از حرکت ایستاد. یک لحظه خوشحالی آمد تا پشت در قلب اعظم، ولی حتی در هم نزد؛ چون اعظم محلش نگذاشت و به مادر گفت: آخه آقاجون راضی نیست!
_ نه مامان جون! الان یه چیزایی شنیده فکرش بههم ریخته. خودم بعداً سر فرصت باهاش حرف میزنم، راضیش میکنم. فوق فوقش اگه راضی نشد، دانشگاه رو نمیری. ولی اگه الان نری و امتحانه رو ندی، دیگه هیچ کاری نمیشه کرد.
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
°•○●°•🍃•°●○•° 🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد 🌸🍃 قسمت بیست و چهارم 🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام بارش ق
°•○●°•🍃•°●○•°
🌸🍃 #بهشت_جیپیاس_ندارد
🌸🍃 قسمت بیست و پنجم
🌸🍃 ادامهی فصل سوم: آرزوی ناتمام
سکوت برقرار شد. اعظم رفت توی فکر: برم؟ مامان خودش آقاجون رو راضی میکنه.
_ مامان! آقاجون گفت راضی نیستم بری کنکور بدی! من اگه برم هم قبول نمیشم.
و دوباره هقهق و اشک حمله کردند به حنجره و چشمهایش.
فاطمه خانم ناامید شد. همانجا پشت در نشست. طاقت گریه و ناامیدی اعظمش را نداشت. ولی کاری هم از دستش برنمیآمد. سرش را تکیه داد به دیوار و آه کشید.
تا ظهر چندینبار سعید و سمیه را فرستاد پشت در اتاق اعظم که «لااقل بیا صبحونهای چیزی بخور» ولی فایده نداشت. کاخ آرزوهای اعظم فروریخته بود و حالا حالاها باید سر ویرانههایش سوگواری میکرد.
ولی واقعیت چیز دیگری بود. سرنوشتی که خدا برای اعظم در نظر گرفته بود، ماجراهایی جذابتر و آسمانیتر و پرافتخارتر از پزشک شدن، در خود نهفته داشت. و اینها سالهای بعد برای اعظم روشن و روشنتر شد.
***
خبر به خانم رنجبر رسیده بود. زنگزده بود و آقا جواد اکبری را فراخوانده بود به مدرسه. حالا آقا جواد مثل همیشه سربهزیر و آرام، توی دفتر مدرسه نشسته بود روبهروی خانم رنجبر و داشت به سرزنشهای تلخ خانم مدیر گوش میداد:
_ آقای اکبری! شما چطور چنین کاری کردید؟ اعظم یکی از سرمایههای مدرسهی ما بود. همه بهش امید داشتن. منتظر بودیم رتبهی دو رقمی و سهرقمی بیاره. میشد افتخار مدرسه و منطقه. میشد افتخار خودش و خانوادهاش. بچه اینهمه زحمتکشیده بود.
#سردار_شهید_عباس_عاصمی
#گزیده_کتاب
🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امان از دست سردار سلامی :)))))))
😂😂😂🤣🤣🤣
نتانیاهو رو با خاک یکسان کرد🔥☄
👌دمت گرم سردار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست دارم یه بار دیگه برگردم کربلا..❤️🩹
#اباعبدالله
ما را برگردون پیش خودت 😭
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله
ارباب دوعالم♥️ حسین(ع)
💫شبتون و عاقبتتون حسینی 💫
🌹@tarigh3
منکہلایقنیستم،باشدجوابمرانده
لااقلازچشممنخوابزیارترانگیر . .
#حسین_جـآنم
.
مولایمن
ای دل مدارا کن فراق یار سخت است
دوری ز روی ماه آن دلدار سخت است
دارد دلیلی منتظر بی تاب کشته
زیرا برایش زندگی غم بار سخت است
#العجلمولایغریبم
✨شبت بخیرمولاےهمه چیزتمامم✨
تعجیل در فرج مولایمان صلوات🌷
شبتونمهدوی 💚
التماس دعا
🌹@tarigh3
🌟🌿
الهی!
در این بیابان وحشتزدهی دنیا،
در این برهوت نفس و خواهش تن،
از همه میگریزم و به تو میپیوندم
و در سایه الطاف تو دمی را دلخوش میدارم!
تو تنها راه نجاتی.
هر کس تو را یافت، چه نیافت؟!
و هر کس از تو گریخت، با چه آمیخت؟!
🌹@tarigh3