eitaa logo
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
654 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
46 فایل
🌹می ترسم از خودم ▪زمانی که عکس شهدارابه دیواراتاقم چسبوندم، ولی به دیواردلم نه! 🌷منتظرنظرات خوب شما همسنگران هستیم: 🌴ارتباط با خادم الشهدا کانال: 🌹 @yazahrar 🌻لینک کانال: 🌹http://eitaa.com/joinchat/381026320Cb5fdfee742
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاک پای زائر شاه خراسان میشوم یارضا میگویم و آیینه بندان میشوم هر کجا باشم گدای کوی این آقا منم همچو موسی سائل دستان سلطان میشوم باز هم از لطف این آقا که صاحب سفره است بر سر این سفره جزء ریزه خواران میشوم .
🍃🪷 آیت‌الله سید عبدالله فاطمی‌نیا رحمة‌الله‌علیه: 🟢 مردم فکر می‌کنند اولیاء خدا روزی هزار رکعت نماز می‌خوانده‌اند، خیر؛ آنها صفات عالیه داشتند. 🌹@tarigh3
زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین... 🌹@tarigh3
و ما دلمان روشن است به اشک شوقِ بعد از اندوه‌ها...
🔆يهوديان مسلمان شدند در يكى از روزنامه هاى كثير الانتشار ايران اطلاعات ص ‍ 10، دى ماه شماره 11279 1342 مسلمان شدن يك خانواده يهودى را اعلام كرد كه عده زيادى زن و مرد در حياط مسجد صدر الامور آبادان جمع شده بودند و درباره افراد يك خانواده يهودى كه بدين اسلام مشرف شده و براى اداء نماز بمسجد آمده بودند گفتگو ميكردند، وقتى افراد اين خانواده نماز گزاردند و از مسجد خارج شدند از آنها در مورد علّت و كيفيت تشرف بدين اسلام سؤ ال شد و يكى از آنها كه معلوم بود بزرگ خانواده است گفت من و همسرم كه داراى دو فرزند هستيم قبل از آنكه بدين مبين اسلام مشرف شويم در بغداد سكونت داشتيم وقتى كاخ رياست جمهورى عراق بمباران گرديد و حكومت نظامى اعلام شد از شدت ترس مغازه طلافروشى خود را كه از مغازه هاى معتبر بغداد بود بستم و تعطيل و باميد خدا رها كردم و بخانه پناه بردم ولى دو روز بعد بمغازه رفتم متوجه شدم از طلاآلات و نقدينه ام اثرى نيست . چند روزى من و همسرم و فرزندانم در ناراحتى و اندوه بسر مى برديم يكشب كه از فرط ناراحتى گريه زيادى كردم و با چشمهاى اشك آلود خوابيدم در عالم رؤ يا بخاطرم آمد كه بزيارت مرقد مطهر امام حسين ع بروم طلاآلات و نقدينه ام را بدست خواهم آورد پس از آنكه از خواب بيدار شدم جريان را با همسرم در ميان گذاشتم و فرداى آن روزبار سفر بستم و عازم كربلا شديم و بزيارت مرقد مطهر حضرت امام حسين ع نائل آمديم سپس با اتومبيل بنجف اشرف مشرف شديم و ضمن اقامت در آن شهر بسراغ يكى از دوستان قديمى خود كه از زرگرهاى معروف نجف است رفتيم و ساعتى در مغازه او نشستيم اما موقعيكه قصد داشتم با او خدا حافظى كنم و ازمغازه بيرون آيم زن و مرد شيك پوشى وارد مغازه شدند و از دوستم خواستند تا مقدارى جواهرات و طلاجات آنان را خريدارى كند چون دوستم قصد خريد نداشت من با آنان وارد معامله شدم ولى وقتى طلاجات مذكور را كه در يك جعبه بزرگ قرار داشت بدقت نگاه كردم متوجه شدم طلاجاتى است كه از مغازه ام به سرقت برده اند بلافاصله جعبه را برداشتم و از مغازه بيرون رفتم تا پليس راخبر كنم ولى آن دو نفر قبل از آنكه بدام ماءمورين بيافتند فرار را بر قرار ترجيح دادند و متوارى شدند باين ترتيب همانطور كه در خواب بذهنم خطور كرده بود جواهر وطلاجات مسروقه را پيداكردم . من و فرزندانم و همسرم بدين مقدس اسلام مشرف شديم اين مرد اضافه كرد قبلا نامم سالم اليا هو بود و همسرم هيلانام نام داشت ولى حالا نام من محمد و همسرم زهرا مى باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کاش این روزا که دل‌های خیلی هامون از دوری کربلا تنگه ، امام رضا بگه پاشو بیا حرم خودم، من که میدونم اینجا جز من کسی‌و نداری😔💔 .
وَ الذین آمَنُوا أشَدُّ حُبًّا لِلّه و آن‌ها كه ايمان دارند ، عشقشان به خدا شديدتر است .. سوره بقره - آیه ۱۶۵ 🌹@tarigh3
مدعی خواست که از بیخ کَنَد ریشه ما غافل از آن که خدا هست در اندیشه ما مولانا.
«دنیایِ نکوهیده را رها کنید ، زیرا این دنیا کسانی را رها کرده که عاشق تر از شما به آن بودند ..» امام علی. 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان بسیار جالب از اربعین دو سال قبل، تا انتها ببینید داستانِ بسیار جالب با روایتگری حاج‌حیدر خمسه 🌹@tarigh3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گویند سلام طلائی ترین کلید برای صعود به تالار آشنایی هاست پس صمیمی ترین سلام تقدیم شما باد عرض خیر مقدم و خوش آمد گویی داریم خدمت اعضای جدید💐
ما را همـ از رزق آسمانیتان نمڪ گیر ڪنید. شاید رزق مُحـرممان را نوشتند: - شـَـ‌هْـادَتـــــ - شهید_روح_الله_نوزاد شهید_سجاد_طاهرنیا شهید_مجتبی_بابائی_زاده به مناسبت سالروز تولد شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات 🌸 🌹@tarigh3 .
تا می‌توانی دقت کن که گناه نکنی، تا می‌توانی مراقب اعمالت باش. آن وقت خواهی دید که همه‌ی زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود. -او برای دقایق عمرش برنامه داشت. احمد علی نیری🥀 🌹@tarigh3
سلام بر ابراهیم مظلوم🌹 نمیدونم چرا هر جا میرسیم و به روز و مکان و اقدام و طرح و کاری؛ باز یاد ابراهیم میافتیم 🍃در باغ شهادت همچنان باز است و نیکان می روند اما سید نورانی رئیسی رازی بود که با شهادتش آشکار شد : 👈 اول در همه دلها خانه ای داشت بی اینکه بدانیم ، 👈دوم بیش از عمرش خاطره داشت که علتش را نمی دانیم ، شاید از نظر ریاضی چون کم می خوابید و استراحت نمی کرد یا از نظر اخلاق برکت عمر و یا از دیدگاه فلسفی وسعت وجود...
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
☆بِسْـمِ ٱللهِ ٱلْرَّحْمٰـنِ الْرَّحیـمْ☆ #روز_سی_و_نهم #چله_زیارت_عاشورا🌱 🏴 ۲۴مرداد ماه ۱۴۰۳
🕊 🕊 سال ۱٣۴۵ مقارن با ایام در محله سیچان اصفهان در خانواده کریمی فرزندی به دنیا آمد که نامش را گذاشتند.🖇 فقط چهار سالش بود که پزشکان به خاطر مشکل کبدی ازش قطع امید کردند و گفتند زیاد زنده نمی ماند.💔 روزی سیدی سبزپوش به مغازه پدرش مراجعه کرده و بی مقدمه می گوید:" کار خوبی کردی که علیرضا را آقا ابالفضل(ع) کردی همین امروز سفره آقا ابالفضل (ع) را پهن کن و به مردم غذا بده، ۳ مجلس برای حضرت در حرمش نذر کرده ای که من انجام می دهم."😳 علیرضا به طرز معجزه آسایی شفا می یابد تا در رزمنده دفاع از وطنش شود. در عملیات در اثر اصابت گلوله خمپاره، سر و دست و پای او مجروح می شود. بعد از پایان دوران مجروحیت به جبهه باز می گردد.😔 در آخرین دیدار با اش به مادر می گوید: "ما مسافر کربلائیم راه کربلا که باز شد بر می گردیم."😭 درسال ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۱منطقه عملیاتی فکه در هر دو پای علیرضا مورد هدف تیرهای عراقی قرار می گیرد و وقتی فرمانده اش می خواهد به او کمک کند نمی گذارد و می گوید:" شما فرمانده هستین برگردین به عقب و به بچه ها کمک کنین." علیرضای ۱۶ ساله به سختی خودش را روی زمین کشیده تا به سمت تپه ها برود، که ناگهان یکی از تانک های عراقی عقده گشایی کرده و از روی پاهایش رد می شود. 🖤 سال بعد طبق پیش بینی اش، روزی که اولین کاروان به صورت رسمی عازم می شود پیکرش را در منطقه فکه شمالی پیدا می کنند و در روز تشییع می شود.🥀 🌹@tarigh3
🍃خصوصیات فردی و اجتماعی علیرضا از دوران طفولیت همواره برای نماز در مسجد بود. هنگام نماز خواندن انگار خداوند در مقابل‌اش ایستاده و مشغول صحبت با خداست. اصلا عجله نمی‌کرد، ذکرها را دقیق و شمرده می‌گفت. او می‌گفت «اشکال ما این است که برای همه وقت می‌گذاریم بجز خدا، نمازمان را سریع می‌خوانیم فکر می‌کنیم زرنگی کرده‌ایم اما نمی‌دانیم آنکه به وقت ما برکت می‌دهد خداست.او از نماز خواندن و بیداری در سحر لذت می‌برد.» علیرضا بیداری در سحر و نماز را همیشه مخفیانه انجام می‌داد. شهید به قرائت قرآن بسیار اهمیت می‌داد و به ترجمه معانی ان بسیار توجه می‌کرد، در مورد قرآن می‌گفت:«این قرآن مثل نامه‌ای‌ است که خدا برای ما نوشته است، ما نباید بدانیم خدا چه گفته و از ما چه می خواهد؟» علیرضا به دعای توسل بسیار اهمیت می‌داد و می‌گفت «بعد از توکل به خدا ،توسل به ائمه معصومین حلال مشکلات است.» اهل غیبت نبود، اگر از کسی ناراحت بود مستقیم با خودش صحبت می‌کرد، می‌گفت که به چه دلیل از او ناراحت است، اما پشت سرش حرف نمی‌زد. بسیار کم حرف بود، اماوقتی صحبت می‌کرد کلامش بسیار جامع و کامل بود، همه جوانب کار را می‌دید و بعد حرف می‌زد، بنابراین بچه‌ها روی حرف او حرف نمی‌زدند. از پول توجیبی خود همیشه به صورت مخفیانه به افراد مستحق کمک می‌کرد. زمانی که جبهه می‌رفت معمولا به کسی نمی‌گفت، می‌ترسید ریا و یا نیت غیر خدایی وارد کارش شود، در ضمن پدرش به وی آموخته بودکه هر کاری انجام می‌دهی فقط برای رضای خدا باشد. می گفت: «تربیت ما باید بر اساس تعالیم قرآن و اسلام باشد تا در همه مراحل موفق باشیم. چنانچه رهبر انقلاب فرمودند: برای پیروزی برهمه مشکلات باید تربیت اسلامی داشته باشید درغیراینصورت باز هم دولت‌ها و قدرت‌ها برما مسلط خواهند بود» دروغ نمی‌گفت، نه شوخی و نه جدی، گویی می‌دانست امام علی علیه‌السلام فرموده‌اند: هیچ بنده‌ای مزه ایمان را نمی‌چشد، مگر این که دروغ راچه جدی، چه شوخی ترک کند. جلوی بزرگترها خیلی ادب را رعایت می‌کرد، و در جمع خانواده بسیار کم حرف بود ولی درجمع بچه‌های هم سن که قرار می گرفت بسیار انسان شوخ و بذله گویی بود،وبا این حال دقت داشت که ابروی کسی را نبرد و یاپشت سر کسی غیبت نکند. به ورزشهای رزمی علاقه داشتند،ورزش را هیچگاه قطع نکردند حتی در جبهه و در زمان مجروح شدنش ادامه می دادند زیرااعتقاد داشتندانسان مسلمان باید قوی و نیرومند باشد. 🌹@tarigh3 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💠 که برات میدهد🥺 این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده دیدار کرده است...🌷 ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم🚶🏻‍♂️روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم😔. توی حال خودم بودم. برای خودم شعرمیخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند: این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد😭 هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام🖇️ علیرضا کریمی🖇️ 👇🏻 اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!  در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!! این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودم.انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم.حسابی عقده دلم را خالی کردم. 🥺 با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.  روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به
کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
💠 #شهیدی که برات #کربلا میدهد🥺 این گوشه ای از قصه علیرضای۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده د
آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!! نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین! گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار😳🥹. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم. از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری. هشت روز قبل،با ورود کربلا,ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم.در ورودی حرم،برای لحظاتی حضور علیرضا،همان شهید نوجوان ،را حس کردم.ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم😭. سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. د زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود. پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم.عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم.هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.. 🌹@tarigh3