بیا خجالت نکش...
هرچی ام که باشی از خودمی از روح خودمی...
وصله ی جونمی...
من از تو به جانب دوزخ فرار میکردم
تو لحظه لحظه مرا به اصل خود صدا کردی....
یه جوری بندگی کردم که انگار تو خدام نیستی...
بندگی دلمو کردم خدا...بندگی نفسمو کردم...
خدایا من حواسم نبود دارم ازت دور میشم...
ولی تو هی منو صدا کردی...
بیا... برگرد...صاحبت منم...
اونی که دلسوزته منم...
خدایا حرفای من خسته رو امشب بشنو...
الودگی منو به حسین فاطمه ببخش...
یه کاری میکنم برا این حالم بالاخره...
نمیذارم اینجوری پیش بره...
گناهی مرتکب میشدن، میرفتن پیش پیامبر (ص)
دست حسنین رو میگرفتن و رو میکردن به پیامبر میگفتن: قسم به این دو طفل از گناه ما بگذر...
خدایا امشب قسم به حسینت...
#التماس_دعا
خدا رو قبول دارم! پیامبر رو نه...!
پیامبر رو قبول دارم! ولی امام علی رو نه...!
امام علی رو قبول دارم! ولی ولی فقیه رو نه...!
یهودیا رو به چی میشناسیم؟!
#بهانه_جو بودن!!
طرف خیلی بهانه میاره، بهش میگیم بهونه بنی اسرائیلی نیار!
این ایه در شان یهودیا نازل شد!
ولی الانم هستن کسایی که یهودی نیستنا،
ولی از این قبیل حرف و صحبتها دارن!
امام حسین رو قبول دارما، ولی دوست دارم موهامم پیدا باشه...
امام حسین رو میخواما، ولی نمیتونم از فلان چیز یا فلان کس دل بکنم!
نه ببین، اینجای دین خوبه، اونجاش بده!
هرجا منافع ما توش بود گفتیم خوبه، به به دم خدا گرم...
هرجا دیدیم نه سختی داره، میگم اینجاشو خدا بد گفته...باید اینطوری میگفت...
رفقا یه نکته رو میخواستم عرض کنم...
مومن اهل بیهوده کاری نیست، کار جهادی باید تر و تمیز باشه
مثلاً بعضیا زدن تو کار اینکه، بریم فلانی و آبا و اجدادشو بلاک کنیم...
آیدیشو بفرستم این گروه، بفرستم اون گروه ریپورت بشه...
نکنید این کارا رو...
مگه ریپورت بشه مسئله حل میشه؟!
مگه بره با یه اکانت دیگه بیاد کار سختیه؟!
آقا کمترین ضربه ای که این قبیل کارها واسه ما دارن #اتلاف_وقتمونه
خیلی حرفاش درباره حجاب قشنگ بود..!
اما عکس نصفه از چهرش یا چشماش یا دستش میذاشت پروفایل!
انگاری حواسش نبود حجاب برا پوشوندن زیبایی هاست و این کارش دقیقا در تضاده با حجابه!!
درگوشی بگم:
ما به اینا میگیم مذهبی نما
چون اذان دعوت ضمنی به تجمع دارد
بعد از این درهمه جاپخش اذان ممنوع است
مجرم است آنکه در این وضع به هیات برود
پخش ویروس کند اشک روان ممنوع است
در حرم شدت ویروس مضاعف گردد
قدرتش هست فراتر زبیان، ممنوع است
طبق مدرک کرونا داخل کنسرت کم است
مسجد وتکیه نگو این دومکان ممنوع است
ذکرگفتن سبب پاشش ویروس شود
گفتن ذکر الهی به زبان ممنوع است
جنگ با مذهب ودین است وبه نام کرونا
رک بگویید به ما مذهب مان ممنوع است
چهارمین روز چو حـُّر آمده سر خـَم کردم
که الهی به حسین بن علی ات العفو...
به اقای بهجت گفت:
نفسم خیلی اذیتم میکنه... چی کار کنم؟!
گفت: شکایتشو پیش امام زمان (عج) کن!
انّ الله یحبّ التوابین
خدا، توبهکنندگان را دوست دارد
بقره/ ۲۲۲
پایانی برای توبه ننوشتن جز مرگ، هیچوقت ناامید نشو ...
#معشوق_خدا_باش
بشنود به گوش گرگ های خبیث
مملکت مال بچه های علیست
پایان عمر دشمن ها
بسته بر پلک های سید علیست✌️
#خدا اگه میدونست که از پسش برنمیایی مشکلی رو وارد زندگیت نمیکرد...!!
پس تو میتونی... فقط کافیه خودتو باور کنی و به خدا امید داشته باشی...
به مو میرسه ولی قطع نمیشه...!!
ولی واقعا اگه سیستم خدا اینجوری بود که وقتی بهش میگفتیم خدایا ببخشید...
میگفت:
متاسفم دیگه نمیتونم ببخشمت...
چیکار میخواستیم بکنیم؟!
ممنون که انقدر مهربونی خدای جان🌸
داستان کوتاه
"قصابی" بود که هنگام کار با ساتور "دستش را بریده" بود و خون زیادی از زخمش می چکید.
همسایه ها جمع شدند و او را "نزد حکیم" باشی که دکتر شهرشان بود، بردند.
حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد "لای زخم" قصاب "استخوان کوچکی" مانده است.
می خواست آن را بیرون بکشد، اما پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت:
زخمت "خیلی عمیق" است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
"از آن روز به بعد کار قصاب درآمد."
هر روز "مقداری گوشت" با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان "کار همیشگی" را می کرد، اما زخم قصاب خوب نشد که نشد.
مدتی به "همین منوال" گذشت.
تا این که روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که "پسرش" طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را "مداوا" می کرد.
آن روز هم "طبق معمول" همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه "استخوان لای زخم" شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به قصاب گفت: به زودی زخمت "بهبود" پیدا می کند.
دو روز بعد قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت:
"تو بهتر از پدرت مداوا می کنی.
زخم من امروز خیلی بهتر است."
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت:
از فردا "نیازی نیست" که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت. وقتی همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که "غذایش گوشت ندارد" و فقط "بادمجان و کدو" در آن است.
با تعجب گفت:
این غذا چرا گوشت ندارد؟!
همسرش گفت: تو که رفتی پسرمان هم گوشتی نخریده.
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد:
"مگر قصاب نزد تو نیامد؟"
پسر حکیم با خوشحالی گفت:
چرا پدر آمد و من زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، "بیرون کشیدم."
مطمئن باشید "کارم" را خوب انجام دادهام.
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت: از قدیم گفته بودند؛
"نکرده کار، نبر به کار."
پس بگو، از امشب غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را لای زخم گذاشته بودم تا قصاب "هر روز" نزد من آمده و مقداری گوشت برایمان بیاورد.
از آن روز به بعد درباره کسی که جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند، می گویند:
* استخوان لای زخم می گذارد…*
💕🧡💕
#بیاتاقدریکدیگربدانیم
#کهتاناگهزیکدیگرنمانیم
کشاورزی فقیر از اهالی اسکاتلند بود. یک روز او از باتلاقی که نزدیک مزرعهاش بود صدای درخواست کمکی را شنید. فورا خود را به باتلاق رساند، پسری وحشتزده که تا کمر در باتلاق فرورفته بود فریاد میزد و تلاش میکرد تا خود را آزاد کند. کشاورز با تلاش زیاد بهوسیله طناب و چوب او را از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
فردای روز حادثه کالسکهای مجلل جلوی منزل محقر کشاورز توقف کرد و مرد اشرافزادهای از آن پیاده شد و به خانه پیرمرد رفت. او خود را پدر همان پسر معرفی کرد و پس از سپاسگزاری خواست که کار او را جبران کند، چون کشاورز زندگی تنها فرزندش را نجات داده بود.
کشاورز اما قبول نکرد که پولی بگیرد. در همین موقع پسر کشاورز وارد خانه شد. اشرافزاده گفت:اجازه بدهید به منظور قدردانی، فرزندتان را همراه خود ببرم تا تحصیل کند اگر همانند خودت شرافتمند و نوعدوست باشد به مردی تبدیل خواهد شد که تو به او افتخار میکنی.
پس از سالها پسر کشاورز از دانشکده پزشکی فارغالتحصیل شد و همین طور به تحصیل ادامه داد تا در سراسر جهان بهعنوان الکساندر فلمینگ کاشف پنیسیلین مشهور شد. سالها بعد پسر همان اشرافزاده به ذاتالریه مبتلا شد و تنها چیزی که توانست برای بار دوم جان او را نجات دهد، داروی کشف شده توسط فرزند آن پیرمرد کشاورز بود.
زن باحجاب مثل گوهــر در صدفه😍
و به وسیلـه ی #فرشتـه ها از نگاههای
آلوده محافظت میشه
گفت : زندگی مثه نخ کردنه سوزنه!
یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی،
ولی چشات انقد خوب کار میکنه که
همون بار اول سوزن رو نخ میکنی،
اما هر چی پخته تر میشی، هر چی
بیشتر یاد میگیری چجوری بدوزی،
چجوری پینه بزنی، چجوری زندگی کنی،
تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن.
گفتم : خب یعنی نمیشه یه وقتی
برسه که هم بلد باشی بدوزی، هم
چشات اونقد سو داشته باشن که
سوزن رو نخ کنی؟
گفت: چرا، میشه، خوبم میشه
اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه.
گفتم چطور مگه؟
گفت : آخه مشکل اینجاست، وقتی
که هم بلدی بدوزی، هم چشات سو داره،
تازه اون موقع میفهمی
نه نخ داری، نه سوزن ...
💕💜💕
ای درد !
اگر تو نماینده خدایی
که برای آزمایش من قدم
بر زمین گذاشته ای،
تو را می پرستم،
در آغوش می گیرم و شکوه نمی کنم...
#شهید_مصطفی_چمران🌷
Shab05Ramazan1400[01].mp3
9.04M
#شب_هفتم
#مناجات_با_خدا
خودم را بین آغوش تو می بینم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوای مدافع حرم در حرم "حضرت زینب" سلام لله علیها
#ابد ولله یا زهرا ما ننسی العقیلة
هوایی میکنه آدمو مگه نه؟!
چه آرامش قشنگی توشه...
یه فکری به حال این مَنیَتت بکن
دوست ندارم چون #من...
بدم میاد چون #من...
نمیرم معذرت خواهی کنم چون #من...
چرا با #من اینطوری حرف زد....
کجا داری میری با این همه منیّت؟!
#من یا #خدا؟!
تو منیت خودت نمون، پاشو مچشو بخوابون،
نزنی زمین یه جا کار دستت میده
شیطونم من من کرد...خدا بهش گفت برو نمیخوام ببینمت!
تو به چیِ خودت مینازی؟! راه افتادی من من میکنی....
تو قد خودت می ارزی، قد حالی که توش هستی
دیگری هم قد خودش می ارزه، قد حالی که توش هست.
تو منیت ها گیر کنی اسیر میشی آدم اسیر نه پر پرواز گیرش میاد نه پای رفتن میمونه تو باتلاق خودش و حال و احوال خودش و خودش و خودش....