فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحنه عجیبی که مهدی باکری هنگام شهادت دید.
🍃 پناه من
قشنگ معلوم است که دنیا
میخواهد وجودم را به تسخیر خویش در بیاورد.
از هر طرف که فرار میکنم
از سویی دیگر به سراغم میآید.
انگار خسته شدن در قاموسش نیست
و گویی بنا ندارد که از دویدن به دنبال من مأیوس شود.
صدای پایش را میشنوم که تند و تیز به دنبالم میدود
ولی نمیدانم چرا هیچ گاه به نفس نفس زدن نمیافتد!
من نیز میدوم تا در دامش گرفتار نشوم
ولی دیگر نفسم بالا نمیآید.
گاهی احساس میکنم دنیا کمتر از یک قدم با من فاصله دارد.
میخواهم بایستم و شکست را قبول کنم
امّا با همان رمقِ نداشتهام باز هم میدوم.
این دویدنها تا کی امتداد مییابد؟ نمیدانم
آیا دنیا ناامید میشود و من از تعقیب او رها میشوم
یا من میایستم و گرفتار دنیا میشوم؟ نمیدانم.
ولی این را میدانم که دیگر نای دویدنم رو به اتمام است
و میدانم که دنیا هنوز خسته نشده.
حالا تو بگو چه کار کنم؟
من در این دویدنهای بیرمق، به دنبال آغوش تو میگردم
زیرا جایی را جز آغوش تو نمیشناسم که پناه من از گزند دنیا باشد.
آقا! کجا آغوشت را باز کردهای
تا به بندهای خسته و شکسته پناه بدهی؟
من اگر بدانم آغوشت در کجا برایم باز شده
با نصفه و نیمه جانی که در پیکرم مانده
همچون آهوی جوان تیزپایی خواهم دوید
و در این هنگام میدانم که دنیا به گرد پایم نخواهد رسید.
آغوشت را باز کن، بیپناهی پناه میخواهد.
شبت بخیر پناه من!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چو شیر مردان بمیرند جامه ها باید درید ،
کی نشینیم تا دگر شیری چنین آید پدید؟💔
1_1825117226.attheme
94.2K
.
روی این فایل بزنید و وقتی اجرا شد ، تاییدش کنید
پس زمینه ایتاتون ، تصویر شهید قاسم سلیمانی می شود
جالبه . امتحان کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سفر به باطن سفیران نور
🔴طنـاب و خدا
کوهنوردی میخواست از بلندترین کوهها بالا برود.او پس از سالها آمادهسازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود میخواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند به صعودش ادامه داد تا اینکه هوا کاملا تاریک شد و بهجز تاریکی هیچچیز دیده نمیشد.سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه و ستارهها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند.کوهنورد همان طور که داشت بالا میرفت در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هرچه تمامتر سقوط کرد.سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد.
داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده. حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود.در آن لحظات سنگین سکوت چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند: «خدایا کمکم کن.»ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد: «از من چه میخواهی؟»کوهنورد گفت:«نجاتم بده.»صدا گفت:«واقعا فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم؟»کوهنورد گفت: «البته، تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.»
صدا گفت:«پس آن طناب دور کمرت را ببُر!»برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فراگرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.روز بعد گروه نجات رسیدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالی که تنها یک متر با زمین فاصله داشت.
وقتی گیلاس با بند باریکش به درخت متصل هست🍒
همه عوامل در جهت رشدش در تلاشند
باد باعث طراوتش میشه
آب باعث رشدش میشه
و آفتاب پختگی و کمال میبخشه
اما …
به محض پاره شدن اون بند
و جدا شدن از درخت،
آب باعث گندیدگی
باد باعث پلاسیدگی
و آفتاب باعث پوسیدگی و ازبین رفتن طراوتش میشه
بنده بودن یعنی همین، یعنی بندِ به خدا بودن، که اگر این بند پاره شد، دیگر همه عوامل تو نابودی ما موثره.
پول، قدرت، شهرت، زیبایی... تا بندِ به خداییم برای رشد ما مفید و خیلی هم خوبه اما به محض جدا شدن بندِ بندگی، همه اون عوامل باعث تباهی و فساد ما میشه!
خدایا هوامونو داشته باش❤️🙏
✨و از جایی که گُمان نمی کنی
نورها
وارد می شوند....
✨خدایی که کیهان به این عظمت رو به راحتی مدیریت میکنه بنظرت نمیتونه خواسته های من وتورو برآورده کنه ؟!؟! زیاد بخواه ازش...
💎کارها خوب پیش نمی رفت. چندین بار طرح عملیات عوض شده بود. خسته بودیم. رفتم اعتراض کنم ،چشمای" خسته "اش را که دیدم ،زبانم بند امد...
#شهید_حاج_ابراهیم_همت
#لبیک_یا_خامنه_ای
فکرش را بکنید فرمانده لشکری که ارتش عراق از او حساب میبرد! با یک دوچرخه کارهای داخل شهر را انجام میداد. حسین یک شلوار ساده می پوشید و یک دوچرخه هم داشت که برای پدرش بود. زمان اعزام به جبهه بود میخواستیم با اتوبوس به لشگر برویم. حسین با دوچرخه آمد یک شلوار بسیجی تنش بود سلام و علیک کرد دوچرخه اش را گذاشت و وارد ساختمان سپاه شد!
#شهید_حسین_خرازی
فرمانده لشگر ۱۴ امام حسین (ع)
تو گودال واسه شمرم دعا میکرد...
یه نفر اومد سر بِبُره...
ابی عبدالله بش گفت: نکن بیچاره میشی...
تو چه بِبُری سر منو چه نبُری اینا سر از بدن من جدا میکنن...
اما تو نَبُر... قیامت جواب جدم رسول الله رو نمیتونی بدی...
اومده سر ببره سیدالشهدا داره دعاش میکنه...
داره نصیحتش میکنه ...
برگشت...!!! همونجا شمشیر برداشت شد دوست حسین بن علی و دشمن عمر بن سعد لعنت الله
شهید شد واسه سیدالشهدا...
ببین امام حسین علیه السلام آدمو از کجاها برمیگردونه...
یه جوری زندگی کن، که وقتی صبح پاهات زمین رو لمس میکنه، شیطون بگه اَه لعنتی، این باز بیدار شد...
انقدر خوب باش که وقتی شیطان دیدت بگه:
گمراه کردن این از عهده ی من بر نمیاد...!!
أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ.
الحدید/۱۶
پس کِی قلبت را به من می دهی؟!
هنوز وقتش نرسیده...؟!
هنوز فکر میکنی جز من، کسی خریدار دلت باشه؟!
میخواست برود سرکار از پلههای آپارتمان، تندتند پایین می آمد!
آنقدر عجله داشت که پله ها را دوتا یکی رد می کرد! جلوی در خانه که رسید، بهش سلام کردم گفتم: آرام تر فوقش یک دقیقه دیرتر میرسی سرِکارت!
سریع نشست روی موتور، روشن کرد و گفت:
علیآقا! همین یک دقیقه یک دقیقه ها
شهادت آدم را یک روز به یک روز به عقب می اندازد!
#شهید_محسن_حججی🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥💠 داعش در ایران!
🔹داستانهایی باورنکردنی اما واقعی از کومله، کسانی که حتی در مقابل مردم و هم قومیهای خودشون هم بویی از رحم نبردن!
❌ هشدار؛ حاوی تصاویر و محتوای دلخراش
🌟يك كسى يك سيب برداشت و گفت من با اين سيب آبروى امام صادق(ع) را میريزم. گفتند: چه كار میکنى؟ گفت: من میگويم اى امام صادق! این رزق من هست يا نه؟ اگر گفت رزقت هست، لگد میکنم. اگر گفت رزقت نيست، میخورم. هرچه امام گفت، من ضدش را انجام میدهم. آن وقت آبروى امام میريزد و امام رسوا میشود. گفتند: باشد. سيب را برد پهلوى امام صادق و گفت: آقا اين رزق من هست يا نه؟ امام به سيب نگاه كرد و يك خورده هم به قيافه ايشان نگاه كرد. نگاه به سيب، نگاه به قيافه. بعد فرمود: اگر از گلويت پايين رفت، معلوم میشود كه رزقت بوده است.
اين در فكر بود كه چه كار كند؟ يعنى گاهى وقت ها حرص میزند و پول هم جمع میکند، اما از گلويش پايين نمیرود. رزقش نيست. رزق اين نيست كه آدم دارد. داشته ها رزق نيست. كاميابى ها رزق است. خيلى ها دارند و كامياب نيستند، خيلى ها ندارند و كامياب هستند. و لذا شما بگو: خدايا يك همسر خوب به من بده! نگو خدايا پولم بده، كه همسر خوب پيدا بشود. خوب! به خدا بر میخورد. چون خيلى ها هستند بدون پول همسر خوب گيرشان مى آيد، خيلى ها بهترين جهازيه را درست میکنند، بهترين خانه ها را هم میسازند، همسر خوب گيرشان نمی آيد.
حديث داريم كه براى خدا تكليف روشن نكنيد، كه خدايا پولم بده كه بروم مكه! به توچه؟ بگو: «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِى حَجَّ بَيْتِكَ الْحَرَام» خدايا حج میخواهم بروم. خيلى ها بى پول مكه رفتند و خيلى پولدارها مكه نرفتند.
حديث داريم چيزى را كه از خدا میخواهيد، واسطه اش را از خدا نخواهيد. بگو خدايا به من خوشى بده! نگو خانه ام بده كه خوش باشم. چون خانه را به تو میدهد و هر روز يك گوشه اش خراب میشود، و يا همسايه بد گيرت ميايد. ما بايد بندگى كنيم، خدا خدايى كند. گير ما يك چيز است و آن اينكه بندگى خودمان را فراموش میکنيم، و خدايى را ياد خدا میدهيم.
میگوييم ببين! حواست را جمع كن، هرچه من میگويم گوش بده، اگر میخواهى خداى خوبى باشى ! همچين كن، بعد همچين كن، بعد همچين كن ... بندگى خودمان را فراموش میکنيم، خدايى را ياد خدا میدهيم.
خدا میگويد: اينرا ببين! بندگى خودش را بلد نيست، دارد خدايى را ياد من میدهد. حديث داريم كه ابزار را از خدا نخواهيد. خودش را از خدا بخواهيد. خدايا يك همسر به من بده كه دوستش داشته باشم. نگو: خدايا خوشگل ترين دخترها زن من باشد. يك وقت میبينى خوشگل ترين دخترها زنت شد، اما صد عيب دارد. يا حوادثى پيش مى آيد كه با اينكه زيباست، زندگى ات شيرين نيست.