🌿🌺﷽🌿🌺
مومن هستیم یا مسلمان ظاهری؟؟
- بعضیها به حدی بدبخت هستند که چیزهایی را که طرف مقابل هیچ نقشی در داشتنِ آن ندارد، به رخش میکشند؛ مثل زشتی، کچلی، مریضی. اینها به طرف مقابل خود می گویند: مادرت اینطوری و پدرت آن طوری است. اینها چه ربطی به این بنده خدا دارد؟ یا می گویند چرا جهیزیه ات اینطوری بود؟ جهیزیه دختر به دختر ربطی ندارد. جهیزیه دختر را یک کس دیگری تهیه میکند و خود دختر نقشی ندارد. یا می گویند برادرت معتاد است. یا سواد پایین او را به رخش میکشند. به خاطر این نیش و کنایهها مدتها و سالها باید شخص در جهنم بماند. پس در واقع هر چیزی که نفس را فشار میدهد، یا تو به وسیله آن، به نفس کس دیگری فشار میدهی، برای خودت تولید فشار قبر و عذاب قبر میکنی.
✅ توجه کنید در کنار مؤمن، همه راحت هستند و امنیت دارند. برای همین است که میگویند مؤمن مثل عسل شیرین است. چون کسی از او فشار نمیبیند. خودش هم نمیگذارد به خودش فشار وارد شود.پس هر کسی که ظاهر مذهبی داشت مؤمن نیست، مومن را از نشانه های رفتاری و اخلاقیش بشناسید نه از ظاهرش.
#پای_درس_استاد_شجاعی
🔴 ماجرای اولین درگیری سردار سلیمانی با پلیس در ۲۰ سالگی
🔹 محرم سال ۵۵ اولین درگیری با پلیس را تجربه کردم، روز عاشورا بود که معمولاً در این وقت به امامزاده سید حسین در جوپار (شهری ییلاقی در بخش مرکزی شهرستان کرمان) میرفتیم، برای سر زدن به دوستم به هتل کسری آمده بودم، هوا گرم بود و هر دو ما از پنجره ساختمان پایین را نگاه میکردیم.
🔹 آن طرف خیابان در مقابل ما شهرداری و شهربانی کرمان بود، دختر جوانی با سرِ برهنه و موهای کاملاً بلند در پیاده رو در حال حرکت بود که در آن روزها یک امر طبیعی بود، در پیاده رو یک پاسبان شهربانی به او جسارتی کرد، این عمل زشت او در روز عاشورا برآشفته ام کرد، بدون توجه به عواقب آن تصمیم به برخورد با او گرفتم.
🔹 به سرعت با دوستم از پله های هتل پایین آمدم، آنقدر عصبانی بودم که عواقب این حمله برایم هیچ اهمیتی نداشت، با چند ضربه کاراته او را نقش بر زمین کردم، خون از بینی اش فواره زد! پلیس راهنمایی سوت زد، دو پاسبان به سمت ما دویدند، با همان سرعت فرار کردم و به ساختمان هتل پناه بردم، زیر یکی از تخت ها دراز کشیدم. تعداد زیادی پاسبان به هتل هجوم آوردند، قریب دو ساعت همه جا را گشتند اما نتوانستند مرا پیدا کنند.
🔹 زدن پاسبان شهربانی مغرورم کرده بود، حالا دیگر از چیزی نمی ترسیدم...»
❤️تو خندیدی و چشمانت
ز یادم بُرد رفتن را
من از لبخنـدت آموختم
ز این دنیا گذشتن را..❤️
پ،ن؛
فرمانده که شما باشی نیروی صفر بودن آرزو میشه واسه همه
خوش به حال بچه هایی که لیاقت سربازی شمارو داشتن..
#سردار_دلها..💔😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امید و حسن ظن به خدا مسیر زندگیت را تغییر می دهد
#به_خداوند_اعتماد_کنیم.
#استادپناهیان
17.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میگفت:
هیچنصرتیبرایامامزمان
بالاترازخودسازینیست:)🌱
#عاشقانه_شهدا
💖 زندگی با ایشان ، زندگی راحتی نبود !
سخت بود ، ولی به سختی اش می ارزید !
خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما آرامش می داد !
مهربانی اش ، ایمان اش و قدرشناسی اش !👌
💖 یک روز جمعه صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم !
پرسیدم :
حاج آقا!
چرا این طوری کرده ای ؟
رفت طرف آشپزخانه .
گفت :
به خاطر خدا و برای کمک به شما !
رفت توی آشپزخانه و وضو گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن !
رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت :
خانم !
بروید بیرون !
مزاحم نشوید !
پشت در التماس می کردم :
حاج آقا !
شما رو به خدا بیا بیرون !
من نارحت می شوم !
خجالت می کشم !
شما را به خدا بیا بیرون !😰
می گفت : چیزی نیست .
الان تمام می شود ، می آیم بیرون !
آشپزخانه را مرتب کرد ،
ظرف ها را چید سرجایشان ،
روی اجاق گاز را مرتب کرد ،
بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست !
آشپزخانه مثل دسته ی گل شده بود .😊
#شهید_صیاد_شیرازی
آقایون، یادتونه که حضرت امام فرمودند: بروید صیاد بشوید...😉☝
یادمان باشد
گناه
که کردیم
آن را به حساب جوانی نگذاریم،
میشود جوانی کرد
به عشق مهدی
و
بہ شهادت رسید
فدای مهدی
#شهیدمحسنحججی
دلخوشم⇣
به"شفاعتت"رفیق🙂
کاش پیش «مادرمان» آبرو✨
داریِ من بـی آبرو کنی...💔
#داداشمحسن
#شهیدمحسنحججی