أبکی لسوال منکر و نکیر....
گریه میکنم برا سوال هایی که جوابشو نمیدونم....
گریه میکنم برای وقتی که زبونم بند میاد....
نمیتونم حرف بزنم و بگم من درسته آدم بدی بودم ولی بخدا #حسین فاطمه رو دوست داشتم...😔
ولی بچه ها یه عده اون موقع تو همون حال خوشحالن...
کیا هستن اونا؟!
اقا رسول الله فرمودن:
یا فاطمه، کل عینا باکیه یوم القیامه!
هرچشمی روز قیامت گریه داره....
الا عین بکت علی مصاب الحسین!
مگه اون چشمی که بر مصیبتهای #حسین گریه کنه...
خدایا بهم سخت نگیر بذار بگم حسین...
بهم اجازه بده #حسین فاطمه رو صداش کنم...
خدایا چشممو برا حسین فاطمه پاک کن!
اصلا تو بگو دردِ بی درمون...
خدا #حسین رو داده...
غمت چیه؟!
بزن به زخمای زندگیت اشکهایِ وسط روضه رو...
بعد ببین سیدالشهدا با دلت چیکار میکنه...
ولی حواسمون به فرصت هایی که خدا میده باشه...
به جاهایی که میتونست آبرومونو ببره ولی نبرد
خدایا توزندگیم جز محبت ازت چیزی ندیدم...
ولی میدونی خرابی هام سر به فلک کشیده...😔
اگه قراره بگذری بدبخت تر از من پیدا نمیکنی که بخوای ازش بگذری...
شنیدم میگن خیر هرکی رو بخوای محبت امام حسینو تو دلش میذاری...
چیزی تو دست و بالم نیست جز محبت امام #حسین علیه السلام
اربابت داره میرسه دیگه...
رنگ ها رنگ خزان است بیا برگردیم
#حسین این سفر بار گران است
صحبت از جایزه ی ملک ری و گندم بود
خواهرت دل نگران است بیا برگردیم
چشم شوری به علی اکبرتان خیره شده
صحبت از مرگ جوان است بیا برگردیم
ساربان خیره شده بر خم انگشتریت
خنجرش نقره نشان است بیا برگردیم...
گر بگردی در زمین و در زمان و عالمین
هیچ عشقی نشود والاتر از عشق #حسین❤️
آقا جان!!
اِرحَم مَن رأسُ مالِهِ الرّجاءُ و سِلاحُهُ البُکاءُ..!
رحم کن به کسی که سرمایه اش امید به تو و اسلحه اش گریه است...
ما را بخر به خاطر این چند قطره اشک
کاری به غیر گریه بلد نیستیم #حسین!
️
💠روایت حمیدداودآبادی از یکی از #شهدای_کربلای۴
( #شهید_علی_کریم_زاده مسئول امور شناسایی مفقودین سپاه اندیمشک)
🔸قبل از #عملیاتکربلای ۴ یکی از روزها که در #اندیمشک پهلوی علی بودم، دم ظهر گیر داد برای ناهار به خانه آنها برویم که با خوشحالی پذیرفتم...
🔸علی جوان پاک دل، صاف و ساده و خوش مرامی بود. همواره به خلوص و صداقتش #غبطه می خوردم. در مدتی که با او آشنا بودم، یک بار ندیدم دروغی بگوید یا با گفتن جوک یا تمسخر دیگران، باعث غیبت یا رنجش اطرافیان شود...
🔸همین طور که نشسته بودیم، علی از خاطرات #شهید_حمید_طوبی می گفت که در عملیات بدر شهید شده بود. وقتی رسید به آنجا که: "حمیدخدابیامرز وصیت کرده بود وقتی شهید شد، اگر فرزندش دختر بود، اسمش را زینب بگذارند و اگر پسر بود، حسین. وقتی حمید شهید شد و دخترش بدنیا اومد، نامش را #زینب گذاشتند." اشک در چشمانش حلقه زد...
🔸در همین حال، دست برد پشت کمد و قاب عکس بزرگی را بیرون اورد. با خودم گفتم حتما عکس حمید است که قاب کرده، ولی در کمال تعجب دیدم عکس خودش است.
🔸وقتی پرسیدم این چیست؟ گفت: "این عکس رو چند وقت پیش انداختم و دادم یه دونه ازش بررگ کردند. این رو آماده کردم واسه حجله #شهادتم."
🔸اشک من را هم دراورد. دلم آتش گرفت. یک سال نمی شد ازدواج کرده بود، ولی حالا عکس خودش را برای حجله #شهادت قاب کرده بود.
🔸وقتی بغلش کردم و رویش را بوسیدم، گفت: "اتفاقا خانمم حامله است. به اونا گفتم اگر بچه ام دختر بود، اسمش رو بذارند زینب و اگر پسر بود، بذارند #حسین."
🔸علی در #عملیاتکربلای۴ در جزیره ام الرصاص مفقود شد و چند سال بعد استخوانهایش به خانه بازگشت و دخترش زینب که بزرگ شده بود، از پیکر پدر استقبال کرد...
#برای_شادی_روح_امام_شهدا_وشهدا_صلوات
درد ما را احدی جز تو
ندانست حسین
به فدای تو که هم دردیو
هم درمانی ...
صلیاللهعلیکیا اباعبدالله الحسین ♥️
#حسین جانم❤️