کانال طریق الشهدا 🇮🇷🇵🇸
خاطرات پروفسور احمد چلداوی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔹 سمیر همه حرفهای من را مو به مو تحویل نگهبا
خاطرات پروفسور احمد چلداوی
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🔹 اختلاط با سمیر برایم گران تمام شده بود. تجربه ای شد که هرگز به دشمن اعتماد نکنم.
هر روز حالم بدتر میشد و امیدی به نجات از این مرض نداشتم. یک روز مسعود سفیدگر در ساعت هواخوری در حالی که توی آسایشگاه بستری بودم به عيادتم آمد. مسعود از بچه های قرارگاه نصرت بود که شب عملیات با دسته شان به فرماندهی نادر دشتی پور به گردان ما ملحق شده بودند. با اینکه خیلی بدحال بودم به او گفتم که حالم خوب است و فقط میخواهم برای گرفتن اخبار روز قدس به بیمارستان بروم. او هم خندید و رفت. محمد، خلبان ایرانی هم یک روز به من گفت: «همین طور بمون تا به بیمارستان اعزام کنند اما من که از اعتماد بیش از حد صدمه زیادی خورده بودم در مقابل این حرفش فقط سکوت کردم. بچه ها هر روز موقع هواخوری با پتو من را بیرون می بردند تا کمی هوای تازه بخورم اشتهایم کور شده بود و حالم از دیدن غذا به هم میخورد. حالتی که آدمی دلش میخواست در تمام طول اسارت حفظ می شد؛ چون اساساً به اندازه کافی
غذا برای خوردن نبود و اکثر مواقع گرسنگی میکشیدیم
هوشنگ قلی پور بسیجی قهرمان اهل شمال هم از من پرستاری می کرد و خیلی برایم زحمت میکشید. هوشنگ سرایدار مدرسه ای در جاده آمل بود. او مثل یک مادر، دلسوزانه مراقبم بود. روز اولی که هوشنگ را از بند ۲ به آسایشگاه ۲ آوردند علی ابلیس به من گفت: دیر بالک عليه هذا مله، یعنی «مواظب اون باش او یه آخونده». هوشنگ بسیار آرام و ساکت بود. نمازهایش را با حال و با متانت میخواند. اغلب اوقات در قنوت نمازهایش گریه میکرد و اصلاً به این مطلب توجه نداشت که اگر بعثی ها او را در این حالت ببینند ممکن است برایش گران تمام شود. به خاطر همین هم در اغلب کتک کاریها سهمیهاش چند کابل بیشتر از بقیه بود.
یک شب که حالم خیلی بد بود و تا صبح نتوانستم بخوابم، هوشنگ هم صبح با من بیدار بود و سعی میکرد با گذاشتن حوله خیس روی پاها و بدنم، تبم را پایین بیاورد. هر چه از او خواهش کردم کمی استراحت کند، حاضر نشد. نزدیکی های صبح از فرط خستگی خوابش برد. بعثی ها از اعزام من به بیمارستان واهمه داشتند اما بالأخره با وخامت حالم مجبور شدند من را به بیمارستان اعزام کنند. این دومین باری بود که از اردوگاه خارج میشدم. یک بار برای بازجویی به حسن غول و این بار به خاطر مریضی به بیمارستان.
به محض رسیدن به بیمارستان یکی از اسرا را که حالش از من بدتر بود کمک کردم تا از آمبولانس پیاده شود و به بخش زندانیها یا همان ردهه السجن برود. این بخش سه اتاق برای بستری کردن مریضها داشت که در هر کدام سه چهار تا تخت بیشتر وجود نداشت.
توی اتاق ما دو نفر دیگر هم بستری بودند. یکی از آنها جعفر بود که از بیمارستان ۱۷ تموز میشناختمش. آن موقع یک کیسه به روده اش وصل کرده بودند که مدفوعش وارد آن میشد ولی حالا دیگر کیسه را برداشته و روده هایش را بخیه زده بودند اما مرتب از محل بخیه ها مدفوع و چرک خارج میشد و بنده خدا به شدت معذب بود. در بیمارستان صلاح الدین تکریت روی او عمل جراحی سختی انجام شده بود به طوری که تا نزدیکی شهادت هم رفته بود. بعدها او را به تکریت آورده بودند ولی تا موقع اعزامم به بیمارستان از او بی خبر بودم. تمام مدتی که بیمارستان با هم بودیم ندیدم جعفر خوراکی خشک بخورد و غذایش فقط مایعات و آش بود. پنج روز بستری ام توی بیمارستان برایم خیلی لذت بخش بود. چون از دیدن قیافه نگهبانهای وحشی کلاه قرمز معاف بودم. آنجا برای اولین بار بعد از آخرین باری که در بیمارستان تموز غذای درست و حسابی خورده بودم، موفق به خوردن چند وعده غذای خوب شدم. شاید باورش مشکل باشد اما یک اسیر ایرانی توانست خامه و مربا بخورد. این واقعه به اصطلاح انقلاب خوراکی نام داشت، چون بعد از یک سال و اندی خوردن خامه و مربا و شیر و کره برای معده مان بسیار تعجب آور بود و نمی دانست برای هضم اینها باید چه آنزیم هایی را ترشح کند. نزدیک بود رودل کنیم.
طبق دستور پزشک باید روزانه ۳۴ عدد انواع قرص و کپسول میخوردم. این معالجه تا ۵ روز ادامه یافت اما بهبودی کامل حاصل نشد. شب ها مجبور بودم در همان اتاق قضای حاجت کنم. نگهبانها از این که حالم خوب نمی شد مستأصل شده بودند و ترسیده بودند. آنها فکر میکردند من قرص ها را نمی خورم و قصدم فرار است. این بود که هنگام خوردن قرصها مجبور بودم آنها را صدا کنم و در
حضور آنها دارو را بخورم. خودم هم از طولانی شدن مریضی ام ترسیده بودم. آن ها روز عید فطر برای مان کباب و نان آوردند. این اولین و آخرین کبابی بود
که در اسارت خوردم. البته تا دلتان بخواهد کباب شدیم اما کباب نخوردیم. بعد از پنج روز بستری بدون گرفتن نتیجه خاصی، من را از ترس فرار، به اردوگاه برگرداندند. هم نگهبانهای اردوگاه ۱۱ و هم بچه ها از این که بی نتیجه برگشته ام متعجب بودند. برای ادامه درمان چند
تا قرص از شجاع، نگهبان شیعه اهل العماره گرفتم و خوردم تا بحمد الله و به طور معجزه آسایی حالم رو به بهبودی گذاشت. البته عوارض آن بیماری هیچگاه از بین نرفت و ظاهراً با من همیشگی شده است.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
🍃 دنیا و آخرتم
دنیای بازی و سرگرمی، وقتی میشود همۀ دغدغۀ من، تو که دنیا و آخرتم باید باشی، میروی در حاشیههای زندگی. آن وقت من میمانم و خلوت نفس. در این خلوت جز تباهی چیزی نصیبم نمیشود و پناهی هم نیست که مرا از هلاکت نجات دهد. مرا با نفسم تنها نگذار که از هلاکت بیم دارم.
✨شبت بخیر دنیا و آخرتم!💫
•وجودش میانِ آرزوهایم همیشگیست
خدایا همان همیشگی لطفا
‘’اللهمعجللولیکالفرج‘’🌱
کامتون به شیرینیه هوای حرم'🌸
آرزوی ابدیتون ضریح'💔
عشق اول و اخرتون حسین'💛
دعای هر نمازتون بین الحرمین🌿
ان شاءالله رزق دسته جمع مون کربلا"😌♥️
التماس دعا
شب تون حسینی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازطرف مدیریت کانال تقدیم به همه
دوستان عزیز🌹🌹🌹🌹
مرسی که هستین🌹
❤️🌸
وَاَنتَلاتَعرِفُماذافَعَلتَبِقَلبِالمَهدی
_وشمانمیدانیدباقلبمهدیچهکردید!...
[وَاَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّة بِغَيْرِ ذِكْرِكَ]
از هر لذتی غیر از ذکر تو استغفار میکنم ...
#الله
افضلیت نافله وتر بر دیگر نافله های شب
فضیلت به جای آوردن نماز وتر (شفع و وتر) از نوافل شب (۸رکعت) بیشتر است و هم چنین خواندن نماز مفرد وتر بر شفع نیز افضل است.
به همین دلیل است که توصیه شده است چنانچه زمان کافی برای خواندن نمازشب نباشد، حداقل نماز وتر (مفرد وتر) را به جای آوردند.
روایت مورد استناد به این شرح است:
محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر علیه السلام درباره مردی پرسیدم که در آخرشب بیدار می شود و می ترسد که صبح شود، (زمان کافی برای نافله شب ندارد) آیا می تواند (ابتدا) نافله وتر را بخواند و یا اینکه نماز را بر همان صورتی که هست بخواند تا اینکه (نوبت) نماز وتر شود؟
امام پاسخ فرمودند:
بل یبداُ بالوتر. و قال: انا کنت فاعلا ذلک
بلکه با نافله وتر آغاز کند؛ و روای گوید: من نیز این چنین عمل می کردم.
#نمازشب
#صبحتبخیرمولایمن
🌱آقاجان...!
میدانم که دیر کردیم...
میدانم که هنوزم که هنوز است،
در انتظار آمدنمان صبر میکنی...!
میدانم که
با این همه انتظار و انتظار کردنمان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموختهایم...!
امّا شما...
امّا شما هنوز هم چشم امیدتان به ما مردم زمانه است...!
مولا جان؛
بارها آمدی و نبودم
در تقلای این زندگی
نیازمند تو و بی تو بودم
بارها آمدی و نیامدم
بر دلم بارها نشستی و بی تو بودن را گریستم
میدانم آمدهای ....
بسیار نزدیک ....
پشت پلکهایی که توان باز شدن به روی زیبایت را ندارد.....
پشت درِ دلی که هنوز برای میزبای تو پاک نشده ...
میدانم آمـدهای ...
دعا کن من هم بیایم ...
به پیــــشواز تـــــو🌱
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#امام_زمان
.
تـو خـوبتریـن اتفاق ممکـنی
وقتـی کـه اول صبح
در یادم میافتـی...
السلامعلیکیااباعبدالله الحسین ♥️
#حسینجاݩ♥️
#صبحتون_کربلایی🍃
الهۍ❤️
رَجببُگذشت ،
وَماازخُودنَگذشتیم...!
تُوازمابُگذر🥀'!
#علامهحسنزادهآملۍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا دیگه منو نمیبخشه!😔
#کلیپ
#تلنگر
رژیم شما ؛
فقط آنچه که میخورید نیست!
بلکه آنچه که نگاه می کنید،
آنچه که گوش می کنید،
آنچه که میخوانید ..
و کسانی که با ایشان،
در رفت و آمد هستید،
جزو رژیم شماست!
آگاه باشید به آنچه که،
به بدنتان از لحاظ احساسی، معنوی
و فیزیکی میدهید ..
🍃🌺🍃🌺
•| یه جوری زندگی کن که تا خودِ پیری بگی گور بابای خودِ کلمه "کاش" 🙂😐
⚠️....مراقبه.....⚠️
مرحوم شیخ رجبعلے خیاط میفرمودند:
🟢 رفته بودم در یک مجلسی زیارت عاشورا بخونم، قبل از شروع زیارت میزبان برای من یه چنتا ڪلوچه آورده بود یڪی رو خوردم هوس ڪردم دومی رو هم خوردم...
❌ نشستم زیارت عاشورا رو خوندم دیدم هیچ خبری نیست... به سلام امام حسین رسیدم باز هم هیچ خبری نشد..
.میگه نالم بلند شد عرض ڪردم آقا من آه غلطی ڪردم ڪه از فیض افتادم؟
☝️منادی ندا داد شیخ اون ڪلوچه اولی رو خوردی سیر شدی خوردن دومی چه لزومی داشت؟؟؟
🔻از روی هوس یک طعام اضافه چشم برزخی شیخ رو ازش گرفت..⁉️
✅حالا ما بخودمون اجازه میدیم تو هر مجلسے و با هر ڪسے حشر و نشر ڪنیم
✅هر حرفے رو ڪه دلمون میخواد بزنیم
✅هر ڪار ڪه دلمون میخواد انجام بدیم
✅صدامونو جلو بزرگترامون بلند ڪنیم و به ڪوچڪترهامون هم احترام نزاریم
⛔️اینطوری نمیشه چشم هامون باز بشه به جمال نورانی امام زمان عج این اتفاقات از مراقبه جدی در همین نظام عالم ڪه شڪل میگیره....
⚜حجت الاسلام مصطفے مبین